سرفصل های مهم
در فروشگاه
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
مقرر بودن= حتمی بودن،مقرر بودن.
پدر و مادرم حتما مخالفت می کنند ولی من تصميم گرفته ام به نیویورک نقل مکان کنم.
پدر و مادرم حتما با تصمیم من برای ملحق شدن به سیرک مخالفت می کنند.
میز از آن همه وزنی که رویش بود قطعا می شکست
الف: فکر می کنی بابا در مورد پنجره شکسته چه بگويد؟
ب: حتما عصبانی خواهد شد.
هر روز
هر روز، ابرها بر فراز دهکده آویخته بود .
هر روز، همسایه های کناریمان با هم مشاجره می کردند.
باران هر روز می بارید و شهر کوچک را دچار آب گرفتگی کرد.
الف: تيم چرا اینقدر خسته به نظر می رسد؟
ب: برای آن امتحان بزرگ هر روز داشته درس می خوانده.
برای فروش
آنها خانه شان را برای فروش گذاشتند.
ماشینی که دیروز برای فروش دیدم قبلا فروخته شده.
در تابستان در خیابان می توانی میوه ها و سبزیجات خوبی برای فروش پیدا کنی.
الف: چرا قایق جدیدت را برای فروش گذاشته ای؟
ب: همسرم دریا زده می شود!
به دنیا آوردن.
نزدیک است نوزادش به دنیا بیاید.
سلی هفته قبل دوقلو به دنیا آورد .
یک سگ معمولا هر بار چند تا توله به دنیا می آورد؟
الف: می خواهم بچه ام را در بیمارستان به دنیا بیاورم.
ب: من ترجیح می دهم در خانه خودم زایمان کنم.
تسلیم شدن.
او تسلیم خواسته های پدر و مادرش شد و موهایش را | کوتاه کرد. |
به سوال پرسیدن ادامه داد تا بالاخره تسلیم شدم و او را | دعوت کردم به ما ملحق شود، |
معترضان گفتند تا وقتی تمام خواسته هایشان برآورده نشود تسیلم نخواهند شد.
الف: آن مرد هیکلی همه اش به من می گوید تکلیف مدرسه اش را انجام دهم.
ب: تسليمش نشو.
توزیع کردن.
آن مغازه داشت نمونه های آرایشی رایگان توزیع میکرد.
معلم مان نمره های نهایی کلاس را جمعه می دهد.
مغازه داشت نمونه های رایگان کیک را به مشتریانش می داد.
الف: هی! آن دونات را از کجا گرفتی؟
ب: در آن مغازه داشتند خوردنی رایگان توزیع می گردند.
سر راه.
نمی توانم چیزی ببینم. آن مرد هیکلی سر راهم است.
جعبه سر راهم بود، بنابراین باید آن را جابجا می کردم.
نمی توانست ماه را ببیند چون درخت ها سر راهش بودند.
الف : ببخشيد. صندلی تان راه من را گرفته.
ب: معذرت میخواهم!
مهم و موثر بودن.
دکتر گفت که این قرص ها خیلی موثر خواهند بود.
رنگ جدید تغییر بزرگی ایجاد کرده. الان خانه ات ظاهر عالی ای دارد!
اگر از جاده ی دیگر برویم فرق زیادی نمی کند.
الف: از فیلم های سیاه و سفید خوشم نمی آید. ب: من هم خوشم نمی آید. فکر می کنم رنگ مهم باشد.
تمیز دادن الف از ب.
نمی توانم میوه واقعی را از پلاستیکی تشخیص بدهم.
تمیز دادن نقاشی اصل از تقلبی غیرممکن بود.
وقتی لباس های یکسان به تن دارند، نمی توانم آنها را از هم تشخیص بدهم.
الف: می دانستی سلی کوررنگی دارد؟ ب: اره. او نمی تواند رنگ سبز را از آبی تشخیص بدهد.
برعکس.
تابلو برعکس بود.
کسی عکس را وارونه آویزان کرد.
هواپیما برای چند ثانیه وارونه پرواز کرد.
الف : با این گل های رز می خواهی چه کار کنی؟ ب: می خواهم آنها را وارونه آویزان کنم تا خشک شوند.
گفتگو
درمغازه.
الف: تعدادی جوراب در آنجا وجود دارد، بیا برویم یک نگاهی بیندازیم.
ب: به احتمال زیاد آن ها اینجا به نسبت کوِت مارکت گران تر هستند.
الف: تابلو نشان می دهد هر جفت یک دلار قیمتش است.
در کوِت مارت چقدر است؟
ب: جفتی نود سنت.
الف: ده سنت برای من فرقی نداره. من از همین جا میخرم.
ب: این یک فروش ویژه خوبه.
تعداد زیادی آدم در مسیر قرار دارند که به سختی میتوانی به جوراب ها برسی.
الف: بیا از طرف دیگر برویم. آنجا تعداد کمتری آدم وجود دارد.
ب: واو! ابنها جوراب های طرح دار اند اما خیلی ارزان هستند.
الف: آنها جوراب های طراحی شده واقعی نیستند. آنها تقلبی اند.
ب: چه طوری میتوانی اصلی و تقلبی را از هم تشخیص بدهی؟
الف: به نماد طراحی نگاه کن.
باید از این طرف باشد. اما آنها، آن را وارونه قرار داده اند.
اصطلاحات در متن.
گریه ی همسایه ما بچه آورد.
البته، به محض اینکه پسرم تابلوی بچه گربه برای فروش را در حیاط همسایه مان دید، می خواست برود نگاهی به آنها بیندازد.
من و شوهرم می دانستیم که اگر پسرمان بچه گربه ها را ببیند حتما میخواهد یکی از آنها را به عنوان حیوان خانگی داشته باشد.
بنابراین سعی کردیم از دیدن آنها اجتناب کنیم.
هر روز، پسرمان از ما می پرسید کی می توانیم برویم بچه گربه ها را ببینیم.
من مرتب به پسرم می گفتم که نمی تواند یک گربه داشته باشد، ولی تاثیری نداشت.
به هر حال او می خواست آنها را ببیند. در نهایت، تسلیم شدیم و همگی رفتیم آنها را ببینیم.
چندین نفر دیگر در خانه همسایه مان بودند و داشتند به بچه گربه ها نگاه می کردند. همسایه هام کنار جعبه ای ایستاده بود و داشت بچه گربه ها را به چپ و راست می داد تا همسایه ها نگاهشان کنند.
کلی بچه گربه بود که دست به دست شوند.
شوهر و پسرم رفتند بچه گربه ها را ببینند، ولی من نمیخواستم هیچ کاری با آنها داشته باشم.
من نزدیک در ایستادم و سعی کردم سر راه کسی نباشم.
بعد از نگاه کردن به بچه گربه ها، پسرم پیش من دوید.
او گفت: مامان، بیا نگاه کن! سه تا بچه گربه ی پسر هست و دو تا دختر.
من از پسرم پرسیدم : از کجا می توانی پسرها را از دخترها تشخیص بدهی؟
پسرم گفت:بابا به من گفت. او آنها را وارونه و زیرشان را نگاه می کند. فکر می کنم زیرشان نوشته شده باشد.
متن انگلیسی درس
be bound to = be certainly going to, be bound to
My parents are bound to disagree, but I’ve decided I’m moving to New York.
My parents are bound to disagree with my decision to join the circus.
The table was bound to break from all the weight put on it.
A: What do you think Dad will say about the broken window?
B: He’s bound to be angry.
day in and day out
Day in and day out, clouds hung over the village.
Day in and day out, our next door neighbors argued.
The rain fell day in and day out, flooding the small town.
A: Why does Tim look so tired?
B: He’s been studying day in and day out for the big test.
for sale
They put their house up for sale.
The car that I saw for sale yesterday has already been sold.
You can find good fruits and vegetables for sale on the street during the summer.
A: Why is your new boat for sale?
B: My wife gets seasick!
give birth (to)
She is about to give birth to her baby.
Sally gave birth to twins last week.
How many puppies does a dog usually give birth to at one time?
A: I want to have my baby in a hospital.
B: I would rather give birth in my own home.
give in
He gave in to his parents’ demands and cut his hair short.
He kept asking until I finally gave in and invited him to join us.
The protesters said they would not give in until all of their demands were met.
A: That big guy keeps telling me to do his homework.
B: Don’t give in!
hand out
The store was handing out free cosmetics samples.
Our teacher will hand out the final grades for the class on Friday.
The store was handing out free samples of cake to the customers.
A: Hey! Where did you get that donut?
B: They are handing out free food at the store.
in one’s way
I can’t see anything. This big guy is in my way.
The box was in my way, so I had to move it.
She could not see the moon because the trees were in her way.
A: Excuse me. Your chair is in my way.
B: Sorry!
make a difference
The doctor said that these pills will make a big difference.
The new paint makes a big difference. Your house looks great now!
It won’t make much difference if we take the other road.
A: I don’t like black and white movies.
B: Me neither. I think the color makes a difference.
tell A from B
I can’t tell the real fruit from the plastic one.
It was impossible to tell the real painting from the fake one.
When they are wearing the same clothes, I can’t tell one twin from the other.
A: Did you know that Sally is color blind?
B: Yeah. She can’t tell green from blue.
upside down
The sign was upside down.
Somebody hung the picture upside down.
The plane flew upside down for a few seconds.
A: What are you going to do with those roses?
B: I am going to hang them upside down to dry.
Dialogue
At the store
A: There are some socks over there for sale, let’s go look at them.
B: They are bound to be more expensive here than at Quit Mart.
A: The sign says they are only a dollar per pair. How much are they at Quit Mart?
B: Ninety cents per pair.
A: Ten cents does not really make a difference to me. I’ll just buy them here.
B: This must be a good sale. There are so many people in the way that you can hardly get to the socks.
A: Let’s go to the other side. There are fewer people over there.
B: Wow! These are designer’s socks but they are so cheap.
A: They’re not real designer’s socks. They’re fake ones
B: How can you tell the real ones from the fake ones?
A: Look at the designer’s symbol. It should go this way. But they put it on upside down.
Idioms in context
Our neighbor’s cat gave birth to kittens. Of course, as soon as my son saw the “Kittens For Sale” sign in our neighbor’s yard, he wanted to go take a look at them. My husband and I knew that if our son saw the kittens, he was bound to want one for a pet. So we tried to avoid seeing them. Day in and day out, our son kept asking when we could go see the kittens. I kept telling my son he couldn’t have a cat, but it didn’t make a difference. He wanted to see them anyway. Finally, we gave in and we all went to see them.
There were several other people at my neighbor’s house looking at the kittens. Our neighbor was standing next to the box handing out kittens left and right for people to look at. There were plenty of kittens to go around. My husband and son went to see the kittens, but I wanted nothing to do with them. I stayed near the door and tried not to be in anyone’s way.
After looking at the kittens, my son ran over to me. Come and see, Mom he said. “There are three boy kittens and two girl kittens.”
I asked my son, How can you tell the boys from the girls?
My son said, Dad told me. He turns them upside down and looks under them. I think it’s written on the bottom.”
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.