پدرو رییس اش را فریب می دهد

دوره: اصطلاحات روزمره ی انگلیسی - کتاب اول / درس 15

پدرو رییس اش را فریب می دهد

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

پدرو رئیسش را فریب می دهد.

صحبت کردن سر چیزی= صحبت در مورد؛ حرف زدن؛ بحث کردن ، صحبت کردن

آنها تصمیم گرفتند در مورد مشکلشان صحبت کنند.

آنها در مورد آن طرح صحبت کردند.

در مورد ایده ای برای مهمانی بعدی صحبت کردیم.

الف: میتوانی شنبه شب با ما به کنسرت بیایی؟

ب: امشب قصد دارم با پدرم در موردش صحبت کنم.

نوبتی کاری را انجام دادن

نوبتی کاری را انجام دادن = انجام کاری یکی پس از دیگری، نوبتی انجام دادن ، متناوب، نوبت گرفتن و نوبتی چرخیدن

آنها نوبتی طناب می زدند.

ما به نوبت نوزاد را پاییدیم.

با برادرش نوبتی سورتمه سواری می کردند.

الف: سفر طولانی مدتی خواهد بود.

ب: بیا نوبتی رانندگی کنیم.

تشکر کردن بابت

تشکر کردن بابت= گفتن ممنونم برای نشان دادن قدردانی از چیزی ، متشکرم

او بابت تعمیر فضاپیما تشکر کرد.

ممنون بابت تمام کمک هایت.

مطمئن شو بابت شام فوق العاده تشکر کنی.

الف: ممنون که کمکم کردی اتاقم رو تمیز کنم.

ب: خواهش میکنم. حالا بیا بریم بیرون و بازی کنیم.

فکر کردن در مورد

فکر کردن در مورد = بخاطر آوردن یا از رو علاقه تصور کردن، رویا دیدن، فکر کردن درباره

او نمی تواند از فکر کردن به آن دختر دست بردارد.

در طوفان ، به آفتاب فکر کردم.

او اغلب به سفرش به پاریس فکر می کند.

پاسخ: دلت برای مادربزرگت تنگ شده است؟

ب: بله ، همینطوره. من هر روز به او فکر می کنم.

فکر و ایده ای بدست آوردن

فکر و ایده ای بدست آوردن= در تصورات خود یک تصویر یا ایده ایجاد کنید ، به آن فکر کنید

ایده خوبی برای نهار به ذهنش رسید.

جوابی به ذهنش نرسید.

راه بهتری به ذهنت نمیرسه؟

پاسخ: جای خوبی برای تعطیلات به ذهنت می رسد؟

ب: هاوایی چطوره؟

دور انداختن

دور انداختن= خلاص شدن از شر چیزی، بیرون انداختن، دور انداختن

لطفا زباله هایتان را دور بیاندازید.

نمی خواهم این صندلی کهنه را دور بیاندازم.

او عصبانی بود چون زن کلاه کهنه ی مورد علاقه اش را دور انداخت.

الف: می توانم این جعبه ها را دور بیاندازم؟

ب: بله میتونی. بهشون نیاز ندارم.

راستش را بگویم .

راستش را بگویم= صادقانه بگویم؛ رک بودن؛ با صداقت تمام؛ صادقانه؛ صراحتا، حقیقت را بگویم

راستش من آن گوسفند را خوردم.

راستش اصلا از او خوشم نمی آید.

راستش امروز صبح دیر بیدار شدم.

الف: برای شام پیتزا چطوره؟

ب: راستش من پیتزا دوست ندارم. میتونیم چیز دیگه ای بخوریم؟

پوشیدن و تست کردن لباس

تست کردن لباس = لباس را بپوشید تا مدل یا متناسب بودن آن را بررسی کنید ، پروو کردن

او داره یه ژاکت جدید رو تن میزنه.

میتونم این کفش‌ها رو پا بزنم؟

سعی کرد شلوار رو تنش کنه، اما خیلی بزرگ بود.

الف: من این شلوار را دوست دارم، اما فکر می‌کنم آن‌ها خیلی کوچک هستند.

اونها رو تن بزن. ممکنه مناسب باشند.

خاموش کردن

خاموش کردن= قطع کردن؛ خاموش کردن، قطع کردن؛ از برق کشیدن، خاموش کردن

چراغ ها را خاموش کن.

لطفا تلویزیون رو خاموش کن.

یادم رفت اجاق را خاموش کنم.

الف: آیا از کامپیوتر استفاده میکنی؟

ب: نه میتونی خاموشش کنی.

روشن کردن

روشن کردن= جریان برق را وصل کردن، روشن کردن

چراغ ها را روشن کن.

من می خواهم تهویه هوا را روشن کنم!

می تونی لطفا پنکه رو روشن کنی؟

الف: بیا یکم موسیقی گوش کنیم!

ب: باشه! رادیو رو روشن میکنم.

منتظر چیزی ماندن

منتظر چیزی ماندن= صبر کردن؛ منتظر ماندن؛ منتظر بودن، صبر کردن

او منتظر اتوبوس است.

منتظر چی هست؟

من مجبورم منتظر بمونم تا لباس هایم خشک شود.

الف: او گفت ساعت 8 اینجا خواهد بود، اما الان ساعت 8 و 30 دقیقه است. تا کی باید منتظرش باشیم؟

ب: بله. شاید گم شده.

بیدار شدن

بیدار شدن= از خواب برخاستن؛ بیدار کردن، بیدار شدن

وقت آن است که از خواب بیدار شود.

بیدار شو! شما برای کارت دیر شده!

او نیمه شب بیدار شد.

الف: ساکت باش! نوزاد را بیدار می کنی!

ب: عذر میخوام. ترومپت زدن را بیرون تمرین میکنم.

مواظب بودن

مواظب بودن= مواظب باش؛ مراقب بودن؛ زنهار بودن ، مواظب بودن

مراقب آن حفره باشید!

مواظب باش! یک زنبور روی بازویت است!

آن میمون خیلی بدجنس است، مراقب باش!

الف: من به دوچرخه سواری می روم.

ب: مراقب ماشین ها باشید!

صدمه زدن

صدمه زدن= بلا استفاده کردن، آسیب رساندن ، خراب کردن

آن دختر عروسک را خراب کرد.

پارسال دو جفت جوراب خراب کرد.

او خیلی سریع شلوارش را خراب و پاره می کند.

الف: وای! کفش هایت سوراخ های زیادی دارد!

ب: می دانم. آنها فرسوده شدند چون هر روز پنج مایل با آنها پیاده روی کردم.

موضوع چیه؟

موضوع چیه= مشکل چیه، چه مشکلی هست،مشکل چیه، موضوع چیه.

مامان گفت موضوع چیه؟

لطفا به من بگید سگم چه مشکلی داره؟

او گریه می کنه. مشکلش چیه؟

الف: حالت خوب نیست. موضوع چیه؟

ب: من سردرد بدی دارم و خیلی خسته ام.

ارزش وقت و زحمت را داشتن

ارزش وقت و زحمت را داشتن= ارزش وقت و تلاش صرف شده را دانستن ، ارزشمند بودن برای

ترک کردن سیگار ارزشش را دارد.

خواندن زبان خارجی ارزشش را دارد.

او فکر می کند پس انداز پول ارزشش را داشته باشد.

الف: من به آکواریوم جدید نرفته ام. ارزش رفتن دارد؟

ب: بله! آنجا ماهی های زیبا زیاد و حیوانات جالب دیگری دارند.

تمایل داشتن

دوست داشتن= تمایل به انجام کاری داشتن؛خواستن، آرزو کردن

خرگوش دوست دارد پرواز کند.

او دوست دارد دکتر شود.

آنها دوست دارند به ساحل بروند.

الف: من دوست دارم آن فیلم جدید را ببینم. می خواهی برویم؟

ب: بله. بیا تعطیلات آخر این هفته برویم.

ترجیح دادن

ترجیح دادن= ترجیح دادن، تمایل داشتن،ترجیح دادن، ترجیح دادن

او ترجیح می دهد غذای چینی بخورد.

ترجیح می دهم در خانه زندگی کنم تا در آپارتمان.

او ترجیح می دهد ماهیگیری کند.

الف: امروز ترجیح می دهی شنا کنی یا بازی های رایانه ای انجام دهی؟

ب: ترجیح می دهم شنا کنم.

پاسخ کتبی دادن

پاسخ کتبی دادن= پاسخ به نامه دادن، جواب دادن، دوباره نوشتن

من باید جواب دوستم را بدهم.

آیا برای مادربزرگ جواب نوشته ای؟

لطفا جواب نامه ام را بده!

الف: خبری از تد شنیده ای؟

ب: بله. هفته گذشته نامه ای برای من ارسال کرد و امشب می خواهم جوابش را بنویسم.

یادداشت کردن، نوشتن

یادداشت کردن، نوشتن= یادداشت کردن از؛ یادداشت کردن،ثبت کردن ، نوشتن

او دستورالعمل ها را نوشت.

لطفاً این شماره را یادداشت کنید.

مادرش برایش از تاریخچه خانوادگی اش گفت و او آن را یادداشت کرد.

الف: میشه شماره تلفن شما را داشته باشم؟

ب: بله ، آن را برایتان یادداشت می کنم.

پدرو رئیسش را فریب می دهد.

در شیلی ، آمریکای جنوبی داستانهای زیادی درباره پدرو وجود دارد. پدرو هرگز به ارزش کار سخت فکر نمی کرد. او ترجیح می دهد مردم را فریب دهد تا بدون کار پول بدست آورد. شاید این داستان ها برای سرگرمی گفته شده باشد ، اما همچنین به آنها می آموزد که مراقب افرادی مانند پدرو باشند.

یک روز ، پدرو شغلی برای یک کشاورز را پیدا کرد. این کشاورز یک همسر بسیار زیبا و سه دختر زیبا داشت. پدرو با خودش فکر کرد: “راستش را بخواهید ، من دوست دارم تمام روز بنشینم و با آنها صحبت کنم.”

پدرو در حال کار کردن با مرد دیگری بود که طویله را می‌شست. با این حال، آن‌ها آب را می بستند و به نوبت خوابیدند. اگر یک نفر می‌دید که رئیسشان می آید، دیگری را بیدار می کند و آب را باز می کنند و شروع به شستن می‌کنند.

کشاورز به فکر اخراج پدرو افتاد زیرا در شستن انبار بسیار کند عمل کرده بود. پدرو خیلی دوست داشت برای کشاورز کار کند. (در واقع ، او فقط منتظر فرصتی بود تا یکی از دختران کشاورز را ببوسد!) پدرو و کشاورز در مورد تمام کار های که پدرو می توانست انجام دهد صحبت کردند. سرانجام کشاورز تصمیم گرفت پدرو را برای فروش خوک های خود به شهر بفرستد. او به پدرو یک تکه کاغذ را با قیمتی که برای خوک ها می‌خواست، داد.

پدرو در فکر راهی برای فریب رئیسش بود. او کاغذ را دور انداخت و خوک ها را به باتلاق نزدیک مزرعه برد. پدرو دم همه خوک ها را برید و دم شان را در گل فرو برد. سپس خوک ها را به شهر هدایت کرد و آنها را فروخت. چون که پدرو کفش هایش را فرسوده کرده بود ، به یک مغازه رفت و چند تا کفش جدید را امتحان کرد. او آدرس مغازه را نوشت و به صاحبش گفت كه به زودي براي سفارش كفش نامه مي زند. سپس دوباره به باتلاق برگشت.

با فرا رسیدن شب ، کشاورز نگران شد. چراغی گرفت و از جاده پایین رفت تا دنبال پدرو بگردد. وقتی دید پدرو در باتلاق ایستاده است ، فریاد کشید: “چه اتفاقی برایت افتاده است؟ من به شما گفتم که به شهر بروید!”

پدرو گفت: “ من سعی کردم از میان باتلاق میان‌بر بزنم. اما همه خوک‌ها به درون گل رفتند. نگاه کن.” پدرو به دم خوک ها اشاره کرد.”

کشاورز فریاد زد ، “سریع ، برو به هر سه دخترم بگو بیایند به ما کمک کنند تا این خوک ها را بیرون بیاوریم!”

وقتی پدرو به مزرعه برگشت، دختران را دید که در آنجا منتظر بودند. دختران از پدرو پرسیدند که آیا مشکلی پیش آمده؟ او می دانست این شانسش است!

پدرو گفت: “نه. پدرتان به من گفت بیایم اینجا و هر یک از شما یک بوسه به من بدهید.” سه دختر خندیدند و گفتند که حرفش را باور نمی کنند. پدرو رو به کشاورز که هنوز در باتلاق ایستاده بود داد زد: “گفتی هر سه؟”

کشاورز فریاد زد و گفت: “بله ، هر سه!” بنابراین پدرو هر سه دختر را بوسید و گفت: “متشکرم که به من اجازه دادی اینجا کار کنم!” و فرار کرد.

متن انگلیسی درس

Pedro Tricks His Boss

talk over = talk about; speak out; discuss, talk over

They decided to talk over their problem.

They talked over the plan.

We talked over an idea for the next party.

A: Can you go to the concert with us on Saturday night?

B: I’m going to talk it over with my dad tonight.

take turns

take turns = do one after another; do by turns; alternate, take turns

They took turns skipping.

We take turns watching the baby.

She took turns with her brother on the sled.

A: It’s going to be a long trip.

B: Let’s take turns driving.

thanks for

thanks for = said to show gratitude for something, thanks for

He says thanks for repairing his spaceship.

Thanks for all your help.

Be sure to say thanks for the wonderful dinner.

A: Thanks for helping me clean my room!

B: No problem. Now let’s go outside and play.

think about

think about = recall or imagine fondly; dream of, think about

He can’t stop thinking about the girl.

During the storm, I thought about sunshine.

She thinks about her trip to Paris often.

A: Do you miss your grandmother?

B: Yes, I do. I think about her every day.

think of

think of = create a picture or idea in your imagination, think of

He thought of a good idea for lunch.

He couldn’t think of the answer.

Can you think of a better way?

A: Can you think of a nice place for a vacation?

B: How about Hawaii?

throw away

throw away = get rid of something; throw outthrow away

Please throw away your garbage.

I don’t want to throw away this old chair.

He was angry because she threw away his favorite old hat.

A: Can I throw away these boxes.

B: Yes you can. I don’t need them.

to tell the truth

to tell the truth = to be honest; to be frank; in all honesty; honestly; frankly, to tell the truth

To tell the truth, I ate the sheep.

To tell the truth, I don’t like her at all.

To tell the truth, I got up late this morning.

A: How about pizza for dinner?

B: To tell the truth, I don’t like pizza. Can we eat something else?

try on

try on = put on clothes to check the style or fit, try on

He is trying on a new sweater.

Can I try these shoes on?

He tried on the shorts, but they were too big.

A: I like these pants, but I think they’re too small.

B: Try them on. Maybe they’ll fit.

turn off

turn off = switch off; shut off; disconnect; unplug, turn off

Turn off the lights.

Please turn off the TV.

I forgot to turn the stove off!

A: Are you using the computer?

B: No, you can turn it off.

turn on

turn on = start the flow of power, turn on

Turn on the lights.

I want to turn on the air conditioner!

Could you turn the fan on, please?

A: Let’s listen to some music!

B: Okay! I’ll turn on the radio.

wait for

wait for = hold on; hang on; await, wait for

He is waiting for the bus.

What are you waiting for?

I have to wait for my clothes to dry.

A: He said he’d be here at 8:00, but it’s 8:30. Should we wait for him?

B: Yes. Maybe he got lost.

wake up

wake up = arise from sleep; become awake, wake up

It is time for him to wake up.

Wake up! You’re late for work!

She woke up in the middle of the night.

A: Be quiet! You’ll wake up the baby!

B: Sorry. I’ll practice my trumpet outside.

watch out

watch out = look out; be careful; beware, watch out

Watch out for that hole!

Watch out! There is a bee on your arm!

The old monkey is very mean, so watch out!

A: I’m going for a bike ride.

B: Watch out for cars!

wear out

wear out = make useless; damage, wear out

The girl wore out the doll.

He wore out two pairs of socks last year.

She wears her pants out very quickly.

A: Wow! Your shoes have a lot of holes!

B: I know. They wore out because I walked five miles in them everyday.

what’s the matter (with)

what’s the matter (with) = what’s the problem; what’s wrong; what’s the trouble, what’s the matter (with)

Mommy says: “What’s the matter?”

Please tell me what’s the matter with my dog.

She’s crying. What’s the matter with her?

A: You don’t look good. What’s the matter?

B: I have a bad headache and I’m very tired.

worthwhile to/~ing

worthwhile to/~ing = worth the time and effort spent, worthwhile to/~ing

It would be worthwhile to stop smoking.

It is worthwhile to study a foreign language.

She thinks it is worthwhile saving money.

A: I haven’t been to the new aquarium. Would it be worthwhile to go?

B: Yes! They have many beautiful fish and other interesting animals there.

would like to

would like to = have a desire to do; want to; wish, would like to

The rabbit would like to fly.

She would like to become a doctor.

They would like to go to the beach.

A: I would like to see that new movie. Do you want to go?

B: Yes. Let’s go this weekend.

would rather

would rather = would prefer to; would sooner; prefer, would rather

He would rather eat Chinese food.

I would rather live in a house than in an apartment.

She would rather be fishing.

A: Would you rather go swimming or play computer games today?

B: I would rather go swimming.

write back

write back = reply by letter; answer; acknowledge, write back

I have to write back to my friend.

Have you written back to your grandmother?

Please write back to me!

A: Have you heard from Ted yet?

B: Yes. He sent me a letter last week, and I’m going to write back to him tonight.

write down

write down = make a note of; put down; take down, write down

He wrote down the directions.

Please write down this number.

Her mother told him about his family history and he wrote it down.

A: May I have your telephone number?

B: Yes, I’ll write it down for you.

Pedro Tricks His Boss

In Chile, South America there are many stories about Pedro. Pedro never thought it was worthwhile to work hard. He would rather trick people to get money without working. Maybe these stories were told for fun, but also they teach people to watch out for men like Pedro.

One day, Pedro got a job working for a farmer. This farmer had a very pretty wife and three pretty daughters. “To tell the truth,” Pedro thought, “I would like to just sit all day talking to them.”

Pedro was working with another man washing the barn. However, they turned off the hose and took turns sleeping. If one man saw their boss coming, he would wake up the other, turn on the hose, and start washing.

The farmer thought about firing Pedro because he had been very slow in washing the barn. Pedro wanted to work for the farmer very much. (Actually, he was just waiting for the chance to kiss one of the farmer’s daughters!) Pedro and the farmer talked over all of the jobs that Pedro could do. The farmer finally decided to send Pedro to town to sell his pigs. He gave Pedro a piece of paper with the price that he wanted for the pigs.

Pedro thought of a way to trick his boss. He threw away the paper and took the pigs into a swamp near the farm. Pedro cut off all of the tails of the pigs and stuck the tails in the mud. Then he led the pigs to town and sold them. Because Pedro had worn out his shoes, he went to a shop and tried on some new ones. He wrote down the address of the shop and told the owner that he would write back soon to order the shoes. Then he went back to the swamp.

As night came, the farmer got worried. He took a lamp and went down the road to look for Pedro. When he saw Pedro standing in the swamp, he yelled, “What’s the matter with you? I told you to go to town!”

Pedro said, “I tried to take a short cut through the swamp. But all of the pigs went into the mud. Look.” Pedro pointed to pigtails.

The farmer shouted, “Quick, go tell all three of my daughters to come help us dig these pigs out!”

When Pedro ran back to the farm, he found the daughters waiting there. The daughters asked Pedro if anything was wrong. He knew this was his chance!

Pedro said, “No. Your father told me to come here and give each of you a kiss.” The three daughters laughed and said that they did not believe him. Pedro yelled back to the farmer still standing in the swamp, “Did you say all three?”

The farmer yelled back, “Yes, all three!” So Pedro kissed all three daughters, said, “Thanks for letting me work here!” and ran away.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.