ایوانکو، پسر خرس

دوره: اصطلاحات روزمره ی انگلیسی - کتاب اول / درس 10

ایوانکو، پسر خرس

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

ایوانکو، پسر خرس

وسط= در مرکز، وسط

مترسک در وسط مزرعه است.

او وسط خیابان ایستاده بود.

او تلویزیون را وسط برنامه خاموش کرد.

الف: وقتی صدات زدم چیکار داشتی میکردی؟

ب: وسط درس خوندن برای امتحان بزرگ فردا بودم.

بیهوده

بیهوده= برای هیچی، بی ثمر، بیهوده، بی نتیجه

بیهوده سعی می کرد غذای بیشتری از روی میز بردارد.

سفر لغو شد. بیهوده چمدان بسته بود.

ماشینش رو بیهوده شست. بعد از ظهر باران بارید.

الف: این یک بازی مهم است. ما باید اونو ببریم.

ب: می دونم. اگر پیروز نشیم، سه ماه تمرین ما بی فایده خواهد بود.

به جای

به جای، در اولویت، به جای

او به جای پیتزا همبرگر را انتخاب کرد.

او به جای پاریس به نیویورک رفت.

آنها به جای شنبه در روز یکشنبه با هم دیدار کردند.

الف: بیایید به جای تماشای فیلم به پیک نیک برویم.

ب: باشه. روز خوبی برای بیرون بودن است.

درست سر وقت

سروقت، در آخرین دقیقه، لحظه آخری

پلیس دزد را به موقع گرفت.

درست وقت شام رسیدی.

او دقیقاً به موقع به فرودگاه رسید تا به هواپیمایش برسد.

الف: وای! باران شدیدی می بارد. درست به موقع وارد خانه شدیم.

ب: می دانم! اگر یک دقیقه بیشتر بیرون مانده بودیم ، الان خیس خیس بودیم.

دور ماندن از

دوری کردن، دور ماندن از

مناطقی وجود دارد که شناگران باید از آن دور بمانند.

از آن خانه قدیمی دور بمان!

آن پسر خجالتی از بچه های دیگر دور می ماند.

الف: چرا مادر به ما گفت که به آن سگ نزدیک نشویم؟

ب: چون آن سگ خطرناک است! تابستان قبل سه بچه را گاز گرفت.

به یاد داشتن

فراموش نکردن، به خاطر داشتن،

یادت باشه که او معمولاً با چوب غذاخوری غذا می خورد.

این را به خاطر خواهم داشت.

بخاطر داشته باش ساعت 3:00 جلسه داری.

الف: امروز بعد از ظهر قصد دارم با دوستانم فوتبال بازی کنم!

ب: خیلی خوب ، اما یادت باشه که شام ساعت 6:00 است.

حفظ کردن رابطه با کسی

ادامه دادن رابطه، در رابطه بودن، حفظ رابطه

او شماره تلفنش را به من داد تا بتوانیم در تماس باشیم.

آنها بیست سال با هم ارتباط داشتند.

لطفا در هنگام سفر با من در تماس باش.

الف: من سال آینده می خواهم در آمریکا زندگی کنم.

ب: بعد اینکه رفتی ، لطفاً با من در تماس بمان.

ادامه دادن کار

توقف نکردن، ادامه دادن

برو جلوبه هل دادن ادامه بده

آلارمش خاموش شد ، اما او همچنان به خواب ادامه داد.

دیروقت است ، اما من باید به کار ادامه دهم.

الف: چرا طوطی ات را فروختی؟

ب: او همچنان ترانه های الویس را می خواند.

پاییدن کسی یا چیزی

حواست به چیزی بودن، پاییدن

آنها می خواستند غریبه تازه وارد را زیر نظر بگیرند.

دارم میرم دستشویی. لطفاً حواست به کیفم باشه.

پدر و مادرم رفته اند ، بنابراین من باید حواسم به برادر کوچکم باشد.

الف: حواست به زمان باشه. من باید نیمه شب بروم.

ب: باشه. الان تازه ساعت 11:15 است.

خارج از چیزی ماندن

بیرون نگه داشتن چیزی، بیرون ماندن

دستهایت را داخل عسلم نکن!

بچه ها را بیرون از گورستان نگه داشتند.

حصار بلند گرگ ها را از مزرعه دور نگه می داشت.

الف: چرا از بیرون بازی هستی؟

ب: نمی دونم چطور خیلی خوب بازی کنم.

خندیدن به

مسخره کردن، به سخره گرفتن

مردم همیشه به بینی او می خندند.

وقتی دانش آموز اشتباه کرد معلم بی ملاحظه به او خندید.

وقتی لگد خورد به او خندیدند.

الف: چرا جیمی داره گریه میکنه؟

ب: بچه های دیگر به مدل مویش خندیدند.

ختم شدن به

رفتن به مکان خاص، ختم شدن

این جاده به قلعه منتهی می شود.

راهنما ما را به روستا هدایت خواهد کرد.

سگ، مامور پلیس را به خانه سارق هدایت کرد.

الف: این راه پله کجا می رود؟

ب: به پارکینگ منتهی می شود.

شامل کسی یا چیزی نشدن

مستثنی کردن، از قلم افتادن، جا انداختن

آن پیام خوب بود ، اما حرف های A را جا انداخته بودند!

او چمدانش را بست اما یک جفت جوراب را جا انداخت.

این بحث بین من و شماست. برادرم را قاطی اش نکن.

الف: آیا همبرگر می خواهی؟

ب: بله می خواهم، اما ترشی ها را حذف کن.

گوش دادن به

توجه کردن، گوش کردن، شنیدن

او دوست دارد موسیقی گوش دهد.

او در راه رفتن به سر کارش به رادیو گوش می دهد.

بیرون نشسته بودیم و به آواز پرندگان گوش می دادیم.

الف: چرا عملکرد ریتا در مدرسه خیلی بد است؟

ب: او هرگز به حرف معلمش گوش نمی دهد.

کم کم

به آرامی، کم کم، به تدریج

حلزون کم کم در امتداد جاده حرکت کرد.

پیتر کم کم زبان اسپانیایی را یاد گرفت.

آنها کم کم خانه شان را ساختند.

الف: کامپیوتر ات گران است. چطور آن را خریدی؟

ب: سه سال کار کردم و پولم کم کم را پس انداز کردم.

زنده ماندن

خود را با پول و غذا زنده نگه داشتن، زنده ماندن

پرنده از کرمها تغذیه می کند.

آن مرد فقیر با نان و آب زنده ماند.

در دانشگاه ، من فقط با 50 دلار در هفته زندگی می کردم.

الف: بیایید بریم یک شام خوب بخوریم.

ب: فکر خوبیه! من از خوردن اسپاگتی و آب خسته شده ام!

هوای چیزی کردن

آرزوی چیزی را داشتن

او آرزوی یک رابطه عاشقانه داشت.

آن یتیم آرزوی خانه داشت.

او آرزو داشت که موتورسیکلت خودش داشته باشد.

الف: دلم اقیانوس می خواهد.

ب: باشه. بیا بریم کنار دریا.

مراقبت کردن

مواظبت کردن، مراقبت کردن

او باید از توله سگش مراقبت کند.

باید از خواهر کوچکم مراقبت می کردم.

لطفاً مدتی که نیستم (رفته ام) از گیاهان من مراقبت کن.

الف: یک اینجا نیستم. مراقب سگم خواهی بود؟

ب: بله. به او غذا می دهم و هر روز او را می گردانم.

اطراف را نگاه کردن

نگاه کردن به اطراف، دنبال چیزی در اطراف گشتن

او در اطرافش به دنبال موز است.

اطراف اتاق را به دنبال کنترل گشتیم.

دانش آموز جدید اطراف کلاس را نگاه کرد.

الف: هنوز کیفم را پیدا نکردم!

ب: فردا به مدرسه دور و بر را نگاه کن. شاید آنجا باشد.

نگاه کردن

خیره شدن، نگاه کردن

آنها مدت طولانی به هم نگاه کردند.

دکتر به اشعه ایکس نگاه کرد.

داون به نقاشی نگاه کرد.

الف: به آن گلهای زیبا نگاه کن!

ب: وای! فکر نمی کنم قبلاً هیچ گلی شبیه این ها دیده باشم.

ایوانکو پس خرس

مدت ها پیش در روسیه ، یک روز همسر کشاورزی در جنگل گم شد.

خرسی او را پیدا کرد و با او ازدواج کرد.

خرس اجازه نمی داد که زن با شوهرش در تماس باشد.

این زن و خرس پسری به نام ایوانکو داشتند.

او نیمی خرس و نیمی آدم بود!

ایوانکو کم کم بزرگ شد و خیلی زود زن دوباره آرزوی مزرعه را پیدا کرد.

یک روز پسر و مادرش فرار کردند.

کشاورز از دیدن همسرش خوشحال شد اما به ایوانکو خندید.

(به خاطر داشته باشید که پسر نیمی آدم بود و نیمی خرس).

کشاورز به جای ایوانکو را رد کند برود ، به او گفت گوسفندی را بکشد تا بتوانند شام بزرگی بخورند.

ایوانکو پرسید: “کدام گوسفند را باید بکشم؟”

کشاورز گفت: “اولین گوسفندی که به تو نگاه می کند را بکش.”

ایوانکو به حیاط رفت.

همه گوسفندان همزمان به او نگاه کردند.

ایوانکو شروع به کشتن همه گوسفندان کرد.

کشاورز درست به موقع جلوی او را گرفت.

او فریاد زد: “چرا؟”

ایوانکو گفت: “همه آنها همزمان به من نگاه کردند”.

کشاورز می دانست که سرزنش پسرک بی فایده است ، بنابراین گفت: تمام این گوشت ها را داخل انبار بگذار. چشم و حواست به درب انبار باشد. اینجا اطراف گرگ هست!

ایوانکو با دقت در را می پایید ، اما نیمه شب ، باران شروع به بارین کرد.

ایوانکو در را کِند و به دنبال مکانی خشک گشت.

او در را به اتاقش برد و به پاییدن آن ادامه داد.

روز بعد ، همه گوشت ها ناپدید شده بود.

کشاورز سر ایوانکو فریاد زد ، گفتم که مراقب گوشت ها باشی!

تو گرگ ها را بیرون نگه نداشتی.

ایوانکو گفت: نه آقا. شما به من گفتی که چشمم به در انبار باشد.

کشاورز می دانست که ایوانکو منجر به تباهی مزرعه اش خواهد شد!

به زودی دیگر چیزی برای ادامه زندگی نخواهند داشت.

کشاورز به فکر راهی افتاد تا ایوانکو را از مزرعه دور نگه دارد.

کشاورز گفت: ایوانکو به من گوش کن. من کمی طناب لازم دارم. آیا می توانی به دریاچه بروی و از شن های آنجا مقداری طناب درست کنی؟

ایوانکو به رودخانه رفت ، نشست و شروع به تلاش برای ساختن طناب از شن و ماسه کرد. در حالی که او مشغول کار بود ، دیوی از رودخانه بیرون آمد.

دیو گفت: اگر بتوانی بیشتر از آنچه من می توانم اسبم را دور رودخانه حمل کنی ، كمكت می كنم.

دیو اسبش را از رودخانه بیرون آورد ، بلندش کرد و 3 بار آن را به دور رودخانه راند.

سپس ایوانکو روی اسب پرید و 20 بار او را دور رودخانه راند.

دیو گفت: تو پسر باهوشی هستی. اسب را بین پاهایت حمل کردی!

او از جادویش برای کمک به ایوانکو استفاده کرد.

ولی اجازه بده بهترین قسمت داستان را جا نیندازیم: جادوی دیو طناب را به طلا تبدیل کرد!

خانواده ایوانکو ثروتمند شد.

متن انگلیسی درس

lvanko the Bear’s Son

in the middle of = at the center of; in the midst of, in the middle of

The scarecrow is in the middle of the field.

He was standing in the middle of the street.

She turned off the TV in the middle of the show.

A: What were you doing when I called you?

B: I was in the middle of studying for tomorrow’s big test.

in vain

in vain = for nothing; fruitless; vainly, in vain

He tried in vain to get more food from the table.

The trip was cancelled. He had packed in vain.

She washed her car in vain. It rained that afternoon.

A: This is an important game. We have to win it.

B: I know. If we don’t win, our three months of practicing will have been in vain.

instead of

instead of = in place of; rather than; in preference to, instead of

He chose the hamburger instead of the pizza.

She went to New York instead of Paris.

They met on Sunday instead of Saturday.

A: Let’s go on a picnic instead of watching a movie.

B: Okay. It’s a nice day to be outdoors.

just in time

just in time = almost not in time; at the last minute, just in time

The policeman caught the thief just in time.

You are just in time for dinner.

She got to the airport just in time to catch her plane.

A: Wow! It’s raining hard. We came in the house just in time.

B: I know! If we would have stayed outside one more minute, we would be very wet right now.

keep away (from)

keep away (from) = avoid; stay away, keep away (from)

There are some areas that swimmers should keep away from.

Keep away from that old house!

The shy boy kept away from the other children.

A: Why did mom tell us to keep away from that dog?

B: Because that dog is dangerous! It bit three kids last summer.

keep in mind

keep in mind = don’t forget; remember; bear in mind, keep in mind

Keep in mind that he usually eats with chopsticks.

I’ll keep that in mind.

Keep in mind that you’ve got a meeting at 3:00.

A: I’m going to play soccer with my friends this afternoon!

B: Okay, but keep in mind that dinner is at 6:00.

keep in touch

keep in touch = continue to communicate; stay in contact (with)keep in touch

He gave me his phone number so we could keep in touch.

They kept in touch for twenty years.

Please keep in touch while you are traveling.

A: I’m going to live in America next year.

B: After you go, please keep in touch with me.

keep on

keep on = do not stop; continue, keep on

Keep on pushing!

His alarm went off, but he kept on sleeping.

It’s late, but I have to keep on working.

A: Why did you sell your parrot?

B: He kept on singing Elvis songs.

keep an eye on

keep an eye on = watch; monitor, keep an eye on

They wanted to keep an eye on the strange newcomer.

I’m going to the bathroom. Please keep an eye on my bag.

My parents are gone, so I have to keep an eye on my little brother.

A: Keep an eye on the time. I have to leave at midnight.

B: OK. It’s only 11:15 now.

keep out (of)

keep out (of) = stay out (of)keep out (of)

Keep your hands out of my honey!

The children were kept out of the graveyard.

The high fence kept wolves out of the farm.

A: Why did you keep out of the game?

B: I don’t know how to play very well.

laugh at

laugh at = ridicule; sneer, laugh at

People always laugh at his nose.

The thoughtless teacher laughed at the student when he made a mistake.

They laughed at him when he tripped.

A: Why is Jimmy crying?

B: The other children laughed at his haircut.

lead to

lead to = go to a particular place, lead to

The road leads to the castle.

The guide will lead us to the village.

The dog led the police officer to the robber’s house.

A: Where does this stairway go?

B: It leads to the parking garage.

leave out

leave out = exclude; miss out; omit, leave out

The message was nice, but they left out the A’s!

He packed his suitcase, but he left out one pair of socks.

This argument is between you and me. Leave my brother out of it.

A: Do you want a hamburger?

B: Yes I do, but please leave out the pickles.

listen to

listen to = give attention in order to hear; hear, listen to

He likes to listen to music

She listens to the radio on her way to work.

We sat outside and listened to the birds singing.

A: Why is Rita doing so badly in school?

B: She never listens to her teacher.

little by little

little by little = slowly; bit by bit; gradually, little by little

Little by little, the snail moved along the road.

Peter learned Spanish little by little.

Little by little, they built their house.

A: Your computer is expensive. How did you buy it?

B: I worked for three years and saved my money little by little.

live on

live on = keep oneself alive with food or money; survive (on)live on

The bird lives on worms.

The poor man lived on bread and water.

In college, I lived on only $50 a week.

A: Let’s go out for a nice dinner.

B: Good idea! I am tired of living on spaghetti and water!

long for

long for = want very much, long for

She longs for romance.

The orphan longed for a home.

He longed for a motorcycle of his own.

A: I’m longing for the ocean.

B: Okay. Let’s go to the beach.

look after

look after = care for; take care of, look after

She must look after her puppy.

I had to look after my little sister.

Please look after my plants while I am gone.

A: I’ll be gone for one week. Will you look after my dog?

B: Yes. I’ll give him food and walk him every day.

look around

look around = look in all directions, look around

He is looking around for bananas.

We looked around the room for the remote.

The new student looked around the class.

A: I still haven’t found my bag!

B: Look around at school tomorrow. Maybe it’s there.

look at

look at = have a look at; take a look at; stare at, look at

They looked at each other for a long time.

The doctor looked at the X-ray. Dawn looked at the painting.

A: Look at those beautiful flowers!

B: Wow! I don’t think I’ve seen any like those before.

lvanko the Bear’s Son

A long time ago in Russia, a farmer’s wife got lost one day in the woods.

A bear found her and married her.

The bear would not let her keep in touch with her husband.

The woman and the bear had a son, Ivanko.

He was half bear and half boy!

Ivanko grew up little by little and soon the woman longed for the farm again.

One day, the boy and his mother ran away.

The farmer was happy to see his wife but he laughed at Ivanko.

(Keep in mind that the boy was half boy; half bear).

Instead of sending Ivanko away, the farmer told him to kill a sheep so that they could have a big dinner.

Ivanko asked, “Which sheep should I kill?”

The farmer said, “Kill the first one that looks at you.”

Ivanko went into the yard.

All of the sheep looked at him at the same time.

Ivanko began to kill all the sheep.

The farmer stopped him just in time.

He cried out, “Why?”

Ivanko said, “They all looked at me at the same time”.

The farmer knew that it would be in vain to scold the boy, so he said, Put all of this meat into the barn. Keep your eye on the barn door. There are wolves around here!

Ivanko watched the door very carefully, but in the middle of the night, it began to rain.

Ivanko took the door off and looked around for a dry place.

He took the door to his room and kept on watching it.

The next day, all of the meat was gone.

The farmer yelled at Ivanko, I told you to look after the meat!

You didn’t keep out the wolves.

Ivanko said, No, sir. You told me to keep an eye on the barn door.

The farmer knew that Ivanko would lead to the ruin of his farm!

Soon they would have nothing left to live on.

The farmer thought of a way to keep Ivanko away from the farm.

The farmer said, Listen to me, Ivanko. I need some rope. Can you go to the lake and make some rope out of the sand there?

Ivanko went to the lake, sat down, and began to try to make rope out of sand. While he was working, a goblin came up out of the lake.

The goblin said, “I will help you if you can carry my horse around the lake more times than I can.”

The goblin pulled his horse out of the lake, picked it up, and carried it around the lake 3 times.

Then Ivanko jumped on the horse and rode it around the lake 20 times.

The goblin said, You are a clever boy.

You carried the horse between your legs!

He used his magic to help Ivanko.

Let’s not leave out the best part of the story, though: The Goblin’s magic turned the rope into gold!

Ivanko’s family became rich.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.