پوست فک

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درس 9، «پوست فک»

هدف: اصطلاحات

مشکل داشتن با: مشکل داشتن؛ دردسر داشتن

اون با باتریش به مشکل برخورده.

من با این مسائل ریاضی مشکل دارم.

بازیکن فوتبال زانوش مشکل داشت.

درس های تنیس چطور بود؟

خوب بود ولی من با زدن توپ مشکل داشتم.

شنیدن از: باخبر شدن از

اون منتظره تا جواب آزمایشش رو از دکتر بشنوه.

این اواخر خبری از دِیو نشنیدم(خبری از دیو نبوده)

خیلی خوشحالم که اینو ازت میشنوم.

از وقتی که مری به چین رفته باهات تماس گرفته؟

هنوز نه. اگه به این زودیا خبری ازش نشه کم کم نگرانش میشم.

در مورد چیزی یا کسی شنیدن/ چیزی به گوش کسی خوردن

تا حالا در مورد مار دو سر چیزی شنیدی؟

من هیچوقت در مورد زمین لرزه تو این شهر چیزی به گوشم نرسیده.

آره، در مورد اون رستورانه شنیدم. اون تو قسمت انتهایی شمال شهره.

بیا گاهی اوقات بریم یه فیلم ببینیم.

باشه. اگه فیلم خوبی به گوشم خورد، بهت میگم.

نوش جان کردن/پذیرایی کردن از خود: برای خودت غذا کشیدن

اون برای خودش یه شیرینی برداشت.

بفرمایید کیک نوش جون کنید.

تو بوفه همه از خودشون پذیرایی کردن.

لطفا از خودت پذیرایی کن و کمی کیک بردار.

ممنونم. خیلی خوشمزه اس.

بفرمایید: بفرما برای تو ؛ خدمت شما

بفرمایید بگیرید!

میتونم از خودکارت استفاده کنم؟

چرا که نه، بفرمایید.

لطفا یه بستنی قیفی شکلاتی بهم بدید.

بفرمایید.

میتونم یه قُلپ از آبت بنوشم؟

حتما. بفرما بگیر.

صبر کردن: صبر، پشت خط منتظر موندن؛ نگه داشتن

ما مجبور شدیم لحظاتی پشت چراغ قرمز منتظر بمونیم.

صبر کن، دارم میام!

یه چند لحظه صبر کن فیش ات رو پیدا کنم : پیتزایی که سفارش داده بودی اینجاست.

صبرکن. برم کیفم رو بردارم.

بلند کردن: بالا گرفتن؛ بالا بردن؛ بالا گذاشتن

اون موش رو بالا گرفت تا همه ببیننش.

سرباز پرچم رو بالا گرفته بود.

وقتی معلم دستش رو بلند کرد، کلاس ساکت شد.

تو کار جدیدت وظیفه ات چیه؟

من تو پیاده رو می ایستم و یه تابلوی آگهی رستوران تو دستم بلند میکنم.

عجله کردن: کاری رو با سرعت انجام دادن

عجله کن!

عجله کن وگرنه دیرمون میشه!

اگه عجله نکنی به اتوبوس نمی رسی.

بیا سریع تر کار کنیم و قبل شام تمومش کنیم.

فکر خوبیه. من گشنه مه!

با عجله: شتابزده؛ عجله داشتن

اون عجله داره.

چرا انقدر عجله داری؟

انقدر عجله نکن.

چرا اینقدر عجله داری؟

کلاس پیانوی من تا پنج دقیقه دیگه شروع میشه و اگه بخوام دیر نرسم باید عجله کنم.

در یک لحظه؛ تو زمان کوتاهی؛ یه لحظه، یه ثانیه؛ به زودی

اون میخواد یه لحظه بخوابه.

میخوام یه لحظه باهات باشم.

اون تو زمان کوتاهی برمیگرده.

میشه یه نوشابه ی بزرگ بهم بدی.

بله. به زودی برات میارم.

در صورت وجود/در موارد: هنگامی که اتفاقی میفته

در هنگام بارون چتر بردار.

در موارد اضطراری، دکمه ی قرمز رو فشار بدید.

در هنگام آتیش سوزی، از آسانسور استفاده نکنید.

لطفا در صورت سرقت با 911 تماس بگیر.

باشه. یادم میمونه.

در حقیقت: راستشو بخوای؛ واقعا؛ در واقع

هیچ سمت تاریکی تو اتاق وجود نداره.

من خیلی ازت خوشم میاد. راستشو بخوای، عاشقتم!

دیروز خیلی بارون بارید. در واقع، بارونی ترین روزی بود که تا حالا رخ داده.

این یه جشن تولد خیلی خوبیه. هنریک هم میاد؟

آره میاد. راستشو بخوای، همین الان سر و کله اش پیدا میشه!

در مقابل: قبل؛ جلوی

یه دایناسور جلوی خونه هست.

رهبر ارکستر مقابل دسته نوازندگان ایستاد.

اون جلوی آینه ایستاد.

ساعت سه جلوی مدرسه می بینمت.

باشه. پس به امید دیدار.

به طور کلی: در اکثر موارد؛ معمولاً؛ اغلب

به طور کلی غذاهای شرقی نسبت به غذاهای غربی چاق کننده ترن.

من معمولاً از گربه ها خوشم میاد.

به طور کلی فیلم خیلی جالب نبود.

از فرانسه خوشت میاد؟

به طور کلی از اروپا خوشم میاد، چون هر کدوم از کشورهاش جالب هست.

در هماهنگی: یه ارتباط صمیمانه

این خیلی مهمه که ما در هماهنگی کامل با طبیعت زندگی کنیم.

سگ ها با آدمها در هماهنگی زندگی میکنن.

دوتا کشور باهمدیگه هماهنگ کار میکنن.

من خوشحالم که جک و جیل باهم ازدواج کردن.

آره. من امیدوارم که اونا بتونن با صمیمیت زندگی کنن.

به افتخار: در گرامی داشت

ما برای گرامیداشت مادربزرگ شمع روشن کردیم.

اونا به افتخار بازنشستگی اون مرد مهمونی گرفتن.

رئیس جمهور به افتخار سربازها یه سخنرانی کرد.

پدر و مادر من بیست و پنج ساله که ازدواج کردن.

تو باید یه جشنی به افتخار سالگرد ازدواجشون بگیری.

یه دقیقه صبر کردن: چند لحظه صبر کردن؛ مدت کوتاهی

تا چند لحظه دیگه نیمه شب میشه.

تا چند لحظه دیگه ما اینجا رو ترک می کنیم.

چند لحظه صبر کنی فیلم شروع میشه.

میتونی تو این برنامه کمک کنی؟

چند لحظه صبر کنی اونجام.

در جستجوی: تلاش در پیدا کردن چیزی؛ دنبال چیزی گشتن

هواپیما دنبال پیدا کردن افراد گمشده تو کوهها رفت.

ما رفتیم دنبال یه رستوران ایتالیایی گشتیم.

اونا در جستجوی فیل سفید به افریقا رفتن.

دیروقته. الان تو مغازه چیکار میکنی؟

ما داشتیم فیلم نگاه میکردیم گرسنه شدیم پس الان اینجا دنبال اسنک می گردیم.

در سکوت: بی صدا؛ حرف نزدن؛ بی سر و صدا

پسربچه رفتار خیلی بدی داشت، از این رو مادرش اونو وادار کرد که ساکت یه جا بشینه.

اونا در سکوت تو جاده راه رفتن.

خونواده تو سکوت غذاشون رو خوردن.

اشکالی نداره رادیو رو روشن کنم؟

راستش، من ترجیح میدم تو سکوت درس بخونم.

در عین حال: در این مدت، همزمان؛ در همین زمان

اون مجبور شد منتظر اتوبوس بمونه. در عین حال کتاب خوند.

ماشینم من تو نمایشگاهه. در این مدت من از ماشین خواهرم استفاده میکنم.

من برای جلسه دیر میام. در عین حال، در مورد دستور کار آینده بحث کنید.

من میدونم که باید بریم مغازه، ولی اول باید این لباسها رو بشورم.

باشه، من تو این مدت زمان کتاب میخونم.

«پوست فک»

داستان مردی که با فک دریایی ازدواج کرده بود رو شنیدید؟ اون تک و تنها تو خونه ای کنار دریا زندگی میکرد، ماهیگیری میکرد و آرزو داشت یه روز بتونه ازدواج کنه. با این وجود، اون با زنها مشکل داشت. در عین حال، اون جلوی زنها خیلی خجالتی بود. در حقیقت، اگه زنی باهاش هم کلام میشد، اون عرق میکرد و نمی تونست باهاش حرف بزنه.

یه روز مرد داشت تو ساحل می چرخید و در جستجوی یه مکان خوبی برای ماهیگیری بود. اون یه غاری رو دید. جلوی غار، یه توده پوست فک بود. مرد از داخل غار صدای خنده و آواز شنید. یه فکری به سرش زد. در هنگام زمستون پوست فک برای پوشش مناسب بود. یکی از پوست ها رو برای خودش برداشت و به سمت خونه اش دوید و اونو داخل جعبه ی بزرگ گذاشت. بعد هم در جعبه رو با کلید قفل کرد.

همزمان یه زن لخت بیرون غار ایستاه بود و داشت گریه میکرد. اون پوست فک خودش رو پیدا نمی کرد و همه دوستاش و اعضای خونوادش اونجا ولش کرده بودن.

مرد به غار برگشت و زن گریان رو پیدا کرد. ازش پرسید: «واسه چی گریه میکنی؟» ولی اون چیزی نگفت. و خیلی سردش بود.

مرد گفت: «صبر کن. من یه پتو دارم. میتونی دور خودت بپیچی تا گرمت بشه. بفرما.» اون به زن پتو داد. و بهش گفت که میتونه تو خونه اش بمونه. اونا در سکوت به ساحل و خونه ی مرد برگشتن.

از اونجایی که زن خیلی حرف نمیزد، مرد کنارش احساس راحتی میکرد. به زودی اونا عاشق هم شدن. باهم ازدواج کردن و سالهای سال با صمیمیت کنارهم زندگی کردن.

یه روز مرد آماده میشد تا برای گرامیداشت یه عید خاص به کلیسا بره. اون همسرش رو صدا زد «عجله کن!»

با این حال از اونجایی که حال همسرش خوب نبود. اون گفت: «من میخوام کمی دراز بکشم. تو الان برو. منم تا لحظاتی دیگه خودم رو بهت میرسونم»

مرد رفت. سردرد همسرش بدتر شد و به این خاطر اون دنبال دارو گشت. وقتی دنبال دارو میگشت به کلید جعبه برخورد. از اونجایی که مرد برای رفتن عجله داشت، یادش رفته بود کلید رو با خودش ببره و اونو تو خونه جا گذاشته بود. زن در جعبه رو باز کرد. اون پوست فکی بود که خودش گم کرده بود! پوست رو بلند کرد و با شادی فریاد زد.

بعد به سمت ساحل دوید و پوست رو پوشید و داخل دریا پرید. در این لحظه اون بازم پیش خونواده ی فکش بود. مرد دیگه هیچوقت خبری از اون نشنید. ولی با این حال هر وقت که مرد به ماهیگیری میرفت، همیشه یه فک دور و بر قایقش می چرخید و نگاهش میکرد.

متن انگلیسی درس

Lesson 9, The Seal’s Skin

target: idioms

have trouble (with) = have a problem; have difficulty, have trouble (with)

He is having trouble with his battery.

I am having trouble with this math homework.

The soccer player had trouble with his knee.

How are your tennis lessons?

Good, but I’m having trouble with my serve.

hear from = receive news from, hear from

He is waiting to hear from the doctor about his tests.

I haven’t heard from Dave recently.

It’s nice to hear from you.

Has Mary called you since she went to China?

Not yet. If I don’t hear from her soon I’m going to start worrying.

hear of = know about; hear about, hear of

Have you ever heard of a two-headed snake?

I have never heard of an earthquake in this city.

Yes, I’ve heard of that restaurant. I think it’s in the north end of town.

Let’s go see a movie sometime.

Okay. If I hear of a good one I’ll tell you.

help oneself to = take what one wants, help oneself to

He is helping himself to a cookie.

Help yourself to the cake.

At the buffet, everyone helps themselves.

Please help yourself to some pie.

Thank you. It looks delicious.

here you are = here you go; here it is, here you are

Here you are!

Could I use your pen?

Sure, here you are.

I would like a chocolate ice cream cone, please.

Here you are.

Can I have a sip of your water please?

Sure. Here you are.

hold on = wait; hold the line, hold on

We had to hold on while the traffic light was red.

Hold on, I’m coming!

Please hold on while I find your file A: Here is the pizza you ordered.

Hold on. I’ll go get my wallet.

hold up = lift; raise; put uphold up

He held up the mouse for everyone to see.

The soldier was holding up the flag.

The class became silent when the teacher held up his hand.

What do you do at your new job?

I stand on the sidewalk and hold up a sign advertising the restaurant

hurry up = do something quickly, hurry up

Hurry up!

Hurry up, or we will be late!

You will miss the bus if you don’t hurry up.

Let’s hurry up and finish before dinner.

Good idea. I’m hungry!

in a hurry = in haste; in a rush, in a hurry

He is in a hurry.

Why are you in such a hurry?

Don’t be in such a hurry.

Why are you in a hurry?

My piano lesson starts in five minutes, so I have to run if I don’t want to be late.

in a moment = in a short time; in a second/minute; soon, in a moment

He will be asleep in a moment.

I’ll be with you in a moment.

She’ll be back in a moment.

Can I have a large cola please?

Yes. I’ll bring it to you in a moment.

in case of = in the event something happens; if, in case of

Take an umbrella in case of rain.

In case of an emergency, press the red button.

In case of fire, do not use the elevator.

Please call 911 in case of a robbery.

Okay. I’ll remember that.

in fact = as a matter of fact; actually; in reality, in fact

In fact, there is no ‘dark side’ of the moon.

I really like you. In fact, I love you!

It rained a lot yesterday. In fact, it was the wettest day of the year so far.

This is a great birthday party. Is Heinrich going to come too?

Yes, he is. In fact, here he comes now!

in front of = before; ahead of, in front of

There is a dinosaur in front of the house.

The conductor stood in front of the orchestra.

She stood in front of the mirror.

I’ll meet you in front of the school at three 0’clock.

Okay. I’ll see you then.

in general = as a whole; overall; for the most part, in general

In general, Asian food is less fattening than western food.

In general, I like cats.

The movie was, in general, not very interesting.

Do you like France?

I like Europe in general, because each country is interesting

in harmony (with) = in a friendly relationship with; in accord within harmony (with)

It is important that we live in harmony with nature.

Dogs live in harmony with humans.

The two countries worked in harmony.

I’m glad that Jack and Jill got married.

Yes. I hope that they can live in harmony.

in honor of = giving respect to; remembering, in honor of

We lit the candle in honor of our grandmother.

They had a party in honor of the man’s retirement.

The president gave a speech in honor of the soldiers.

My parents have been married for twenty five years.

You should have a party in honor of their anniversary.

in just a minute = in a short time; shortly, in just a minute

In just a minute it will be midnight.

We will be leaving in just a minute.

The movie will be starting in just a minute.

Can you help me with this program?

I’ll be there in just a minute.

in search of = trying to find; looking for, in search of

The helicopter went in search of the people missing in the mountains.

We went in search of a good Italian restaurant.

They went to Africa in search of the white elephant.

It’s late. Why are you here at the store?

We were watching a video and we got hungry, so we’re here in search of snacks.

in silence = silently; not speaking; without a sound, in silence

The boy behaved badly, so his mother made him sit in silence.

They walked down the road in silence.

The family ate in silence.

Do you mind if I turn on the radio?

Actually, I prefer to study in silence.

in the meantime = meanwhile; while, in the meantime

He had to wait for the bus. In the meantime he read the paper.

My car is in the shop. I am using my sister’s in the meantime.

I will be late for the meeting. In the meantime, discuss next month’s agenda.

I know we should go to the store, but first I have to wash these clothes.

Okay, I’ll read my book in the meantime.

The Seal’s Skin

Have you heard of the story about the man who got married to a seal? He lived alone in his house by the sea, fishing and dreaming of the day he would get married.

However, he had trouble with women. In general, he was very shy in front of women. In fact, if any woman talked to him, he would sweat and he could not speak.

One day, the man was walking on the beach in search of a good place to fish. Then he saw a cave. In front of the cave there was a pile of seal skins. The man heard the sound of laughing and singing inside the cave. He had an idea.

A seal’s skin would be good to wear in case of snow. He helped himself to one of the skins, ran home, and put it in a large box. Then he locked the box with a key.

In the meantime, a naked woman stood outside the cave crying. She could not find her seal skin, and all of her friends and family had left her there.

The man returned to the cave and found the woman crying. He asked her, “Why are you crying?” but she did not say anything. She was very cold.

The man said, “Hold on. I have a blanket. You can wear it to keep yourself warm. Here you are.” He gave the woman the blanket. Then the man told the woman that she could stay at his house. They walked back along the beach to his house in silence.

Because the woman did not talk much, the man was very comfortable around her. Soon they fell in love. They got married and lived in harmony with each other for many years.

One day the man was getting ready to go to church in honor of a special holiday. “Hurry up” he called to his wife.

However, his wife did not feel well. She said, “I want to lie down. You go now. I will catch up with you in just a minute.”

The man left. The wife’s headache became worse, so she began looking for some medicine. While she was looking, she found the key to the box.

Because the man was in a hurry to leave for church, he forgot the key at home. The wife opened the large box. There was her lost seal skin! She held up the skin and cried with happiness.

She ran to the beach, put on her skin, and jumped into the sea. In a moment she was with her seal family again.

The man never heard from her again. However, every time the man would go out fishing, a seal would always swim around the boat watching him.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.