دختری که مثل پسر ها لباس می پوشید

دوره: اصطلاحات روزمره ی انگلیسی - کتاب اول / درس 7

دختری که مثل پسر ها لباس می پوشید

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درس هفتم: دختری که مثل پسرها لباس می پوشید»

اصطلاحات

فهمیدن: پی بردن؛ به دست آوردن اطلاعات؛ سردرآوردن من میخوام سردربیارم ببینم اون نامزد داره یا نه. اون میخواست بفهمه اسم کتاب چیه. دیان فهمید پول کجاست. مغازه کی بسته میشه؟ تماس می گیرم میپرسم.

به مدت زیادی: چند دقیقه، ساعت، روز، هفته، ماه، سال و غیره. اون مدت زیادیه که ریش هاش رو نزده. اون خیلی وقته که منتظر مونده. خانوم اوهرا خیلی وقته که زمینی برای خودش داره. مدت زیادی هست که پیانو میزدی؟ نه، فقط سه ماهه که دارم میزنم.

چند لحظه: برای مدتی؛ یه کمی؛ برای مدتی اون برای مدتی زیرآب مونده بود. ما مدتیه ینجا نشستیم. من مدت کمی با اون کامپیوتر کار کردم. من دارم میرم مغازه. میخوای باهام بیای؟ نه، فکر میکنم بهتره همینجا بمونم و لحظاتی رو کتاب بخونم.

به عنوان مثال: برای مثال؛ به عنوان نمونه همه ی ماها شبیه پستاندارها هستیم. برای مثال گاو یه پستانداره. من خوردنیجات شیرین رو دوست دارم. برای مثال هر روز بستنی میخورم. ما باهم فرق داریم. برای مثال من بزرگتر هستم. گفتی که فرد بهت توهین کرد. چه توهینی کرد؟ خب برای مثال اون دیروز بهم گفت که من احمقم.

برای یه مدتی: برای مدت زمانی؛ تا مدت زیادی ماهی مدتیه که که حرکت نکرده. ما مدت زیادی هست که منتظر هستیم. این آهنگ تا مدت زیادی خیلی معروف بود. این اواخر فیلیپ رو دیدی؟ مدت زیادی میشه که ندیدمش.

بدون شک: حتماً؛ مطمئناً؛ قطعاً دختر قطعاً میخواد پسره رو کتک بزنه. دختر میخواد حتماً تو مسابقه ی ریاضی برنده بشه. حتما کار گیرت میاد. خواهرت میخواد تو تمیز کردن خونه بهت کمک کنه؟ آره. اون بهم گفت که حتما کمکم میکنه.

برای اولین بار: اول بار، اولین زمان اون برای اولین بار بوسیده شد. پسر برزیلی برای اولین بار برف رو دید. اون برای اولین بار بود که با هواپیما پرواز کرد. قبلا به اون رستوران رفتی؟ نه. اولین باره که میخوام برم.

در حال حاضر: در این لحظه؛ فعلاً؛ هم اکنون داره بارون میباره. بیا فعلا داخل خونه بمونیم. اون مریضه و بنابراین فعلا باید تو رختخواب بمونه. ماشینش تو مغازه اس و در حال حاضر داره از مال من استفاده میکنه. کجا زندگی میکنی؟ در حال حاضر خونه ی عموم زندگی میکنم، ولی ماه آینده قراره به خونه ی خودم نقل مکان کنم. از حالا به بعد: از الان به بعد؛ چیزی که از الان شروع میشه و ادامه پیدا میکنه از الان به بعد دیگه نمیتونی تو خیابون بازی کنی! از حالا به بعد دیگه وقتم آزاده! قول میدم که از این به بعد دیگه بهتر بشم. از حالا دیگه میخوام هر روز تمرین کنم. چه فکر خوبیه! اینجوری خیلی سالم میمونی.

هر از گاهی: گاهی اوقات؛ هر چند وقت یک بار؛ وقت و بی وقت؛ گاه و بی گاه گاهی وقتها اون دلش میخواد بره ماهیگیری. گاهی اوقات از رفتن به نمایش موزیکال لذت میبرم. نمایشگاه بزرگ هر از گاهی یه حراج میزاره. تو اغلب مواقع میری دیدن مادربزرگت؟ -نه نمیرم. اون تو یه شهر دیگه زندگی میکنه برای هر چند وقت یک بار می بینمش.

به طور کلی: عموماً؛ به طور اعم؛ معمولاً معمولاً سگ ها حیوانات مهربونی هستن. معمولاً غذاهای مکزیکی تند هستن. به طور کلی مردم از رفتن به دندانپزشکی بیزارن. از خوردنی های شیرین خوشت میاد؟ معمولاً نه، ولی از یه چندتا خوردنی شیرین مثل بستنی و آب میوه خوشم میاد.

برگشتن: اومدن یا برگشتن من باید قبل از تاریک شدن هوا به خونه برگردم. دوروتی میخواست به کانزاس برگرده. نمیدونم چطوری برگردم هتل. کی از مسافرت بر میگردی؟ دو هفته بعد برمیگردم.

در تماس بودن: ارتباط برقرار کردن با؛ ارتباط گرفتن؛ در ارتباط بودن و تماس قرار کردن با کسی

اون کارت بیزینسش رو بهم داد، بنابراین میتونم باهاش تماس بگیرم.

اونا میتونن با این آدرس با من در ارتباط باشن.

چند هفته اس دارم تلاش میکنم باهاش تماس بگیرم.

این اواخر با جولی حرف نزدیم. باید باهاش یه تماسی بگیریم.

فکر خوبیه. بیاین امشب بهش زنگ بزنیم.

درگیر شدن/دخالت کردن: بخشی از کاری یا چیزی بودن؛ مشارکت در؛ دچار شدن در

اون دلش نمیخواد درگیر مشاجره شون بشه.

اون دلش میخواد که عضو تیم رقص مدرسه بشه.

من معمولا وارد بحث های سیاسی نمیشم.

رومن و کارلا بهم زدن. باید یه کاری براشون بکنیم یا نه؟

نه. این مشکل ما نیست، پس بیا خودمون رو درگیرش نکنیم.

ازدواج کردن: ازدواج؛ ازدواج کردن با

پدر و مادرش دلشون نمیخواد اون با پشه ازدواج کنه.

شاهزاده چارلز با بانو دیانا ازدواج کرد.

سالی قراره ماه مارس با تام ازدواج کنه.

برادرت با کی میخواد ازدواج کنه؟

اون قراره با دختری که چند ساله باهاش قرار میزاره ازدواج کنه.

پیاده شدن: پیاده شدن از وسیله ی نقلیه؛ ول کردن

عنکبوت از توپ پایین اومد.

زن پیر از اتوبوس پیاده شد.

اون تو ایستگاه اشتباهی از مترو پیاده شد.

از اینجا چطوری میتونم بیام خونه ات پیاده بشم؟

سوار اتوبوس شماره هفت شو و تو ایستگاه سوم پیاده شو.

سوار شدن: سوار وسیله ی نقلیه شدن؛ ادامه دادن به انجام کاری

عنکبوت از توپ بالا رفت.

اون سوار اسبش شد و اونو روند.

ما مقابل شهر هال سوار اتوبوس شدیم.

میتونی یه چند لحظه صبر کنی دوش بگیرم؟

نه، قطار الاناست که حرکت کنه، پس الان باید بریم سوار بشیم. تو میتونی از حموم قطار استفاده کنی.

خارج شدن از: از زیر کار دری رفتن

از اینجا بیا بیرون!

پدرم به سگ گفت: «بیا بیرون»

همین الان از اتاقم بیا بیرون!

ممنون که منو تا کتابخونه می رسونی.

خواهش میکنم! من ماشین رو جلوی کتابخونه نگه میدارم و تو میتونی سریع خارج شی.

خلاص شدن از شر چیزی: دور کردن؛ رها شدن از، دور انداختن

اون باید از شر سرماخوردگی خلاص بشه.

دلم میخواد از شر مورچه های توی اتاقم خلاص بشم.

مادرم لباسهای قدیمیش رو دور ریخت.

میتونیم این کتابهای قدیمی رو دور بریزیم؟

آره، من دیگه نیازی بهشون ندارم.

خسته شدن از: کلافه شدن و بیزاری از چیزی

من هیچوقت از همبرگر سیر نمیشم.

اون از اینکه آهنگ رو بارها و بارها می شنید خسته شده بود.

اون از انتظار کشیدن خسته شد و از این رو به خونه رفت.

دارم از درس خوندن خسته میشم.

چرا یه کم به خودت استراحت نمیدی؟

«دختری که مثل پسرها لباس می پوشید»

این داستان مربوط به خاورمیانه میشه. تو خاورمیانه به طور کل زنها با مردها برابر دیده نمیشن. برای مثال، زنها نمی تونن اون کارهایی که مردها انجام میدن رو بدن. یه بار یه دختر زشتی وجود داشت که هیچ مردی حاضر نبود باهاش ازدواج کنه. همچنین اون نمی تونست برای خودش یه شغلی داشته باشه. اون تصمیم گرفت موهاش رو کوتاه کنه و لباس پسرونه بپوشه. اون یه کار نگهداری از گوسفندها رو به دست آورد.

به مدت طولانی هیشکی نمی دونست که اون دختره. یه روز که اون بیرون تو مزرعه بود، یه مردی رو دید که روی زمین دراز کشیده. اون بدجوری صدمه دیده بود. اونو با خودش به خونه اش برد و ازش مراقبت کرد.

مدتی گذشت و اون نمی دونست این شخص کیه. بعد شنید که راهزنا به پسر پادشاه حمله کردن و اون گم شده. اون دونست که بی شک این مرد جوان پسر پادشاهه. اون با سربازهای پادشاه ارتباط برقرار کرد. سربازها اومدن و شاهزاده رو به قصر برگردوندن. دختر هم همراه اونا رفت. پادشاه از اینکه پسرش رو سالم می دید خوشحال بود. و به دختر یه اسب به اسم لولیزار پاداش داد. اون اسب قوی و پر سرعت بود و همچنین میتونست حرف بزنه!

هر از گاهی اون به دیدار شاهزاده می رفت. فعلا شاهزاده خبر نداشت که اون یه دختره. با این وجود اون دختر برای اولین بار تو زندگیش، عاشق شده بود. از اینکه مثل پسرها رفتار کنه خسته شده بود.

یه روز اون به پادشاه گفت که دلش میخواد با شاهزاده ازدواج کنه. وقتی پادشاه فهمید که اون یه دختر زشته، میخواست هر جور شده از شرش خلاص بشه! برای همین دلش نمی خواست شاهزاده تو نقشه ی اون گیر بیفته. اون تصمیم گرفت دختر رو به یه سفر خطرناک بفرسته. بهش گفت: «اگه میخوای با پسرم ازدواج کنی، باید بری گردنبند مادر شیطان رو بیاری». پادشاه میدونست که دختر موفق نمیشه و هیچوقت بر نمی گرده.

اون سوار اسبش لولیزار شد و اونو به سمت مکانی که مادر شیطان اونجا حضور داشت روند. وقتی از اسب پیاده شد لولیزار گفت: «به محض اینکه گردنبند رو پیدا کردی بیا بیرون! از پنجره بپر بیرون من تو رو می گیرم». دختر سریع داخل رفت. لحظاتی به اطرافش نگاه کرد. اون گردنبند رو پیدا کرد و از پنجره بیرون پرید و روی لولیزار قرار گرفت. مادر شیطان دید که یه پسر داره با گردنبندش می دوه. اون انگشت جادوییش رو به سمتش گرفت و گفت: «الان طلسم ات میکنم پسرک! از این لحظه به بعد، تو یه زن میشی!»

وقتی که دختر به قصر پادشاه برگشت، اون تبدیل به دختر زیبا شده بود! شاهزاده تا اونو دید بلافاصله عاشقش شد و ازش خواست که باهاش ازدواج کنه. پادشاه هم سر قولش بابت آوردن گردنبند موند. شاهزاده و اون زن جوان باهم ازدواج کردن و تا همیشه با خوشبختی زندگی کردن.

متن انگلیسی درس

Lesson seven: The Girl Who Dressed Like a Boy

Target idioms

find out = learn; get information, find out

I want to find out if she has a boyfriend.

She wanted to find out the name of the book.

Diane found out where the money was.

A: What time does the store close?

B: I’ll call and find out.

for a long time = for many minutes, hours, days, weeks, months, years, ect .for a long time

He hasn’t cut his beard for a long time.

He has been waiting for a long time.

Miss O’Hara has owned this land for a long time.

A: Have you been playing the piano for a long time?

B: No, I’ve only been playing for three months.

for a while = for a time; a while, for a while

He has been underwater for a while.

We have been sitting here for a while.

I worked in that company for a while.

A: I’m going to the store. Do you want to join me?

B: No, I think I’ll stay here and read for a white.

for example = for instance; as an example; say, for example

All of us are familiar with mammals. A cow, for example, is a mammal.

I like sweet food. For example, I eat ice cream every day.

We are different. I am older, for example.

A: You said that Fred insults you. How does he insult you?

B: Well, for example, yesterday he said that I was stupid.

for some time = for a period of time, for some time

The fish hasn’t moved for some time.

We have been waiting for some time.

This song has been popular for some time.

A: Have you seen Philip recently?

B: No, I haven’t seen him for some time.

for sure = certainly; surely; for certain, for sure

The girl will beat the boy for sure.

That girl will win the math contest for sure.

You will get the job for sure.

A: Is your sister going to help you clean the house?

B: Yes. She said she would help me for sure.

for the first time = first; the initial time, for the first time

He is getting kissed for the first time.

The boy from Brazil saw snow for the first time.

She flew in an airplane for the first time.

A: Have you been to that restaurant before?

B: No. I’m going for the first time.

for the time being = for the moment; for now; for the present, for the time being

It’s raining. Let’s stay inside for the time being.

She is sick, so she must stay in bed for the time being.

His car is in the shop, so he’s using mine for the time being.

A: Where do you live?

B: I’m living at my uncle’s house for the time being, but I’m going to move into my own place next month.

from now on = from now onwards; starting now and continuing, from now on

From now on, maybe you won’t play in the street!

From now on, I’m free! I promise to be good from now on.

A: From now on I’m going to exercise every day.

B: That’s a good idea! You’re going to be very healthy.

from time to time = sometimes; at times; once in a while; every now and then; occasionally, from time to time

From time to time, he likes to go fishing.

From time to time, I enjoy going to the opera.

The department store has a sale from time to time.

A: Do you see your grandmother often?

B: No I don’t. She lives in another city, so I only see her from time to time.

generally speaking = in general; by and large; as a rule; on the whole, generally speaking

Generally speaking, dogs are friendly animals.

Generally speaking, Mexican food is very spicy.

Generally speaking, people hate going to the dentist.

A: Do you like sweet food?

B: Generally speaking no, but I do like a few sweet things like ice cream and juice.

get back = return; come or go back, get back

I need to get back home before dark.

Dorothy wanted to get back to Kansas.

I don’t know how to get back to the hotel.

A: When will you get back from your trip?

B: I’ll return in two weeks.

get in touch with = communicate with; connect; contact, get in touch with

He gave me his business card, so I can get in touch with him.

They can get in touch with me at this address.

I’ve been trying to get in touch with him for weeks.

A: We haven’t talked to Julie recently. We should get in touch with her.

B: Good idea. Let’s call her tonight.

get involved in = be a part of; take part in; participate in, get involved in

He didn’t want to get involved in their argument.

She wanted to get involved in her school dance team.

I don’t usually get involved in politics.

A: Roman and Carla are broke. Should we try to help them?

B: No. It’s not our problem, so let’s not get involved in it.

get married to = marry, get married to

Her parents didn’t want her to get married to a mosquito.

Prince Charles got married to Lady Diana Spencer.

Sally will get married to Tom in March.

A: Who is your brother going to marry?

B: He’s getting married to a girl he’s been dating for a few years.

get off = leave a vehicle, get off

The spider got off the ball.

The old lady is getting off the bus.

He got off the subway at the wrong stop.

A: How can I get to your house from here?

B: Take bus number seven and get off at the third stop.

get on = board; enter a vehicle, get on

The spider got on the ball.

He got on his horse and rode away.

We got on the bus in front of City Hall.

A: Can you wait while I go to the bathroom?

B: No, the train is about to leave, so we have to get on now. You’ll have to use the bathroom on the train.

get out (of) = exit; leave; go out (of)get out (of)

Get out of here!

My father said to the dog, “Get out.”

Get out of my room right now!

A: Thanks for giving me a ride to the library.

B: No problem! I’ll stop the car in front of the library and you can get out quickly.

get rid of = remove; dispose of; throw away, get rid of

He must get rid of his cold.

I want to get rid of the ants in my room.

My mothers got rid of her old dresses.

A: Can we get rid of these old books?

B: Yes, I don’t want them anymore.

get tired of = become bored with; get sick of, get tired of

I will never get tired of hamburgers.

She got tired of hearing the song over and over.

He got tired of waiting, so he went home.

A: I am getting tired of studying.

B: Why don’t you take a break?

The Girl Who Dressed Like a Boy

This story comes from the Middle East. Generally speaking, women in the Middle East are not seen as equal to men. For example, women cannot get the same jobs as men. Once, there was an ugly girl that no man wanted to marry. Also, she could not get a job. She decided to cut her hair short and put on boy’s clothes. She got a job caring for some sheep.

For a long time, no one knew that she was a girl. Then one day, while she was out in the field, she saw a young man lying on the ground. He was badly hurt. She took him to her house and cared for him. For a while, she didn’t know who he was. Then she heard that the king’s son had been attacked by robbers and was missing. She knew for sure that the young man must be the prince. She got in touch with one of the king’s soldiers. The soldier came to take the prince back home. The girl went with them. The king was very glad to meet the “boy” who saved his son. As a reward, the king gave her a horse named Lulizar. It was fast and strong and could also talk!

From time to time, she would go to visit the prince. For the time being, the prince did not know that she was a girl. However, for the first time in her life, the girl fell in love. She got tired of acting like a boy. One day, she told the king that she wanted to get married to his son. When the king found out she was an ugly girl, he wanted to get rid of her! However, he did not want the prince to get involved in his plan. He decided to send the girl on a dangerous journey. He told her, “If you want to marry my son, you must bring back the necklace of the Devil Mother.” The king knew that the girl would fail and never come back.

She got on her horse, Lulizar, and rode to the place where the Devil Mother lived. When she got off, Lulizar said, “As soon as you find the necklace, get out! Jump out the window and I will catch you.” The girl went quietly inside. She looked around for some time. She found the necklace and jumped out the window onto Lulizar. The Devil Mother saw a boy riding away with her necklace. She pointed her magic finger, and said, “I curse you, boy! From now on, you will be a woman!”

When the girl got back to the king’s palace, she had changed into a beautiful woman! When the prince saw her, he immediately fell in love and asked her to marry him. The king had to keep his promise to the girl for getting the necklace. The prince and the woman got married and lived happily ever after.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.