کالیگورو

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درس سیزدهم کالینگورو

اصطلاحات اصلی.

محافظت از آ در برابر ب = حافظت از آ در برابر ب، محافظت از آ در برابر ب

یک کت خوب می تواند شما را از سرما محافظت کند.

کلاهخود از سر او در برابر آسیب دیدگی در اثر تصادف محافظت می کند.

سگ مان از خانه مان در برابر سارقین محافظت می کند.

چرا دور گلهای خود نرده کشی میکنی؟

نرده از آنها در برابر خرگوشهای گرسنه محافظت می کند.

ثابت کردن= معلوم شدن، ثابت کردن

او ثابت کرد که قوی ترین است.

معلوم شد که مرد جنایتکار است.

نشان داد دوست بی وفایی است.

چرا این مرد از زندان آزاد شد؟

ثابت شد که اثر انگشت روی اسلحه مربوط به شخص دیگری است.

پایین گذاشتن= چیزی را روی سطحی قرار دادن ، زمین گذاشتن

سیم برق را زمین بگذار!

وقتی نامه را تمام کرد ، مداد را پایین گذاشت.

کیسه زیادی سنگین بود ، بنابراین آن را زمین گذاشتم.

می خواهید جعبه ها کجا باشند؟

آن کنار بگذارید، متشکرم.

عقب انداختن= به تاخیر انداختن؛ عقب انداختن؛ به تعویق انداختن ، عقب انداختن

او شستن پیراهنش را برای مدت طولانی به تعویق انداخت!

انجام تکالیفت را به تعویق نینداز.

شما نباید آن را به فردا موکول کنید.

دوست داری اتاقت را تمیز کنی؟

نه، تا جایی که ممکن است آن را به تعویق می اندازم.

پوشیدن= لباس پوشیدن، پوشیدن؛ بر تن کردن ، پوشیدن

قبل از شروع بازی کلاه خود اش را سرش کرد.

دختر عینكش را به چشمم تا مطالعه کند.

او لباس شنایش را پوشید.

بیایید پیاده روی کنیم.

باشه، بگذار کفش هایم را بپوشم.

سرهم کردن چیزی= بهم وصل کردن قطعات کنار هم ، سرهم کردن، کنار هم قرار دادن

او از کارت ها خانه ای سر هم کرد.

پسر یک مدل هواپیما سر هم کرد.

بیا آن پازل را کامل کنیم.

من فکر می کنم باید یک باشگاه اسکی راه بندازیم.

ایده خوبی است، من از دوستانم در محل کار می پرسم.

تحمل کردن= رنج بردن بدون شکایت، ایستادن؛ مدارا کردن، تحمل کردن

من نمی توانم سوسک های خانه را تحمل کنم.

او گربه ها را دوست دارد ، اما نمی تواند موهایشان را تحمل کند.

او از تحمل افرادی که در دستشویی سیگار می کشند امتناع می کند.

ها ها ها، تو احمقی، بلد نیستی محاسبات انجام بدی!

بس کن، دیگر نمی توانم سر به سر گذاشتن هایت را تحمل کنم.

تعداد زیادی= زیاد؛ بسیار، بی شمار، زیاد ، کاملاً

ماهی هایی در این گروه وجود دارد.

آدم های زیادی در پارک بودند.

فیلم ها خوب زیادی در سینما پخش دارند.

حدود پنجاه نفر به جشن تولد کیم رفتند.

وای، چقدر زیاد!

ب را به آ یادآوری کردن= آ را به فکر ب انداختن؛ یادآور شدن؛ برانگیختن ، آ را به یاد ب انداختن

او مرا به یاد پدرش می اندازد.

این تصویر او را به یاد خانه می اندازد.

او مرا به یاد یک ستاره سینما می اندازد.

چرا این آهنگ تو را به یاد پدربزرگت می اندازد؟

چون آهنگ مورد علاقه او بود.

آ را از ب جدا کردن= رها شدن از، دور کردن از، جدا کردن آ از ب

او میخواست قفل را از روی در بردارد.

نامش از لیست حذف کردم.

حلقه را از انگشتش درآورد.

این کفش ها مال کیست؟

آنها مال من هستند. من آنها را از اتاق بیرون می برم.

منتج شدج از، نتیجه چیزی بودن= ناشی از؛ برخاسته از ، منتج شده از

شکم بزرگ می تواند ناشی از پرخوری باشد.

سیل ناشی از باران زیاد است.

آتش سوزی ناشی از یک سیگار درون سطل زباله بود.

چرا آزمونت رو ضعیف دادی؟

این نتیجه عدم مطالعه شب گذشته ام بود.

فوری، بلافاصله= ناگهان، بدون وقفه، یکباره، فوری

او فوراً به کمک احتیاج دارد.

او باید فوراً به بیمارستان می رفت!

آنجا بمان، فوری می آیم.

آیا می توانی چند دقیقه دیگر بمانی؟

عذر خواهم، باید فوراً بروم.

تصادفی برخورد کردن= پیدا کردن یا ملاقات تصادفی، مواجه شدن؛ رو یا رو شدن؛ کشف کردن، تصادفی برخورد کردن

از اینکه تصادفی به گرامافون موسیقی قدیمی در مجموعه دوستش برخورد کرد، تعجب کرد.

او در مغازه تصادفی دوست قدیمی اش را ملاقات کرد.

اگر چشمت تصادفا به آن پرونده خورد ، لطفاً به من اطلاع بده.

این مقاله فوق العاده رو کی پیدا کردی؟

در روزنامه دیروز با آن برخورد کردم.

دنبال چیزی یا کسی دویدن= تعقیب کردن، دنبال کردن، دنبال چیزی دویدن

هیولا دنبال پسر دوید.

بچه ها به دنبال کامیون بستنی دویدند.

گربه دنبال سگ دوید!

چرا افسر پلیس به دنبال آن مرد می دود؟

چون او کیف دستی آن زن را دزدید.

گریختن= به سرعت جایی را ترک کردن، فرار کردن، گریختن

آنها باید فرار می کردند.

او از خرس فرار کرد.

پسر از خانه فرار کرد.

آیا حیوان خانگی داری؟

من یک توله سگ داشتم ، اما دو هفته پیش فرار کرد.

تمام کردن= استفاده کردن، تمام کردن، خالی کردن، تمام کردن

آب مان تمام شده است.

وای نه! نان فروشگاه تمام شد!

پولم در کازینو تمام شد.

چرا ماشین ایستاد؟

چون بنزین مان تمام شد!

بدرقه کردن= خداحافظی کردن، همراهی کردن

آمد تا دوستش را برای سفر بدرقه کند.

رفتیم فرودگاه تا خواهرم را بدرقه کنیم.

می توانم برای بدرقه ات بیایم؟

من فردا صبح عازم چین هستم.

باشه، برای بدرقه ات فرودگاه خواهم بود .

برپا کردن= چیدن، برپا کردن

مهره های بولینگ را چیدند.

او در نمایشگاه یک غرفه هات داگ فروشی دایر کرد.

کمپرها چادرشان را برپا کردند.

آیا از رایانه جدیدی که هفته قبل گرفتی استفاده کرده ای؟

نه ، استفاده نکرده ام. هنوز داخل جعبه است چون نمی دانم چگونه آن را تنظیم کنم!

دست دادن با= دست کسی را گرفتن و آن را برای احوال پرسی بالا و پایین بردن ، دست دادن با

دارند با هم دست می دهند.

رئیس جمهور با نخست وزیر دست داد.

فرصت دست دادن با آن ستاره سینما را یافتم!

آیا آمریکایی ها هنگام دیدار یکدیگر برای بار بار تعظیم می کنند؟

نه آنها این کار را نمی کنند، آنها با هم دست می دهند.

خودنمایی کردن= با غرور نشان دادن، نمایش مغرورانه، پز دادن

او می خواست پالتوی گران قیمتش را به نمایش بگذارد.

در مدرسه پز کفش های جدیدش را می داد.

دختر پز کارنامه اش را پیش برادرش داد.

نگاه کن، در امتحانم نمره A گرفتم!

پز نده!

کالینگورو

این یک داستان بومی استرالیا است که می گوید چطور مرگ وارد این دنیا شد.

مدت ها پیش دوره ای به نام دریم تایم وجود داشت.

تکه چوب رنگ شده بلندی به نام کالینگورو بود که به عنوان پلی بین زمین و آسمان نصب شده بود. در دوره دریم تایم ، مردم هرگز نمی مردند، آنها هر موقع می خواستند می توانستند به آن طرف پل بروند.

در هر دو طرف چیزهای زیادی برای خوردن وجود داشت ، بنابراین هیچ کس، هیچوقت تمام نمیشد.

هر روز افرادی زیادی از کالينگورو عبور می کردند. برخورد به یک دوست قدیمی متداول بود، این دوستان ممکن بود قبل از ادامه راه، با یکدیگر دست بدهند و چند دقیقه ای صحبت کنند. اگر کسی می خواست از پل عبور کند ، نیازی به خداحافظی و بدرقه او نبود، از آنجا که هیچ کس هیچوقت نمی مرد، آنها می دانستند که آنها دوباره آنطرف پل کالینگورو دیدار خواهند کرد.

روزی زنی در کنار رودخانه طلا پیدا کرد، او می خواست پز طلاهایش را به دوستانش در آسمان بدهد. هوا رو به تاریکی بود اما او می خواست فوراً آنجا را ترک کند، او آنقدر هیجان زده بود که نمی توانست سفر را به تعویق بیندازد، او دامن سفرش را پوشید و بعد کیسه ای از وسایلی که لازم داشت جمع کرد. او کمی غذا ، مقداری آب و چند تکه چوب برداشت که می توانست برای درست کردن آتش برای غذا پختن استفاده کند.

همانطور که زن از کنار کالینگورو عبور کرد ، شب فرا رسید، زن ترسید که آدم هایی دنبالش کنند و سعی کنند طلایش را بردارند. او نتوانست این تصور را که کسی طلاهایش را بردارد تحمل کند بعد زن به یاد تکه چوبها افتاد. آتش از او در برابر دزدان محافظت می کند زن چوبها را از کیسه اش بیرون آورد او آنها را در وسط کالینگورو پایین گذاشت و آتش کوچکی درست کرد، معلوم شد این یک اشتباه بزرگی است. آتش بخش بزرگی از کالينگورو را سوزاند! حالا غیر ممکن بود کسی از آن رد شود.

زن پا به فرار گذاشت، با این حال ، یک نفر او را دید، به زودی همه فهمیدند که آن زن کالینگورو را سوزانده است و هیچ کس نمی توانست هرگز دوباره برود تا در آسمان زندگی کند. کسانی که آن موقع در آسمان بودند دیگر هرگز نتوانستند برگردند تا دوباره روی زمین زندگی کنند.

وقتی زن به بخشی از کالینگورو که شب هنگام هنوز در آسمان بود نگاه کرد ، آنهایی که در آسمان گیر کرده بودند بسیار عصبانی بودند. آنها به یاد آن زن و اتفاقی که ناشی از رفتار احمقانه او بود ، می افتادند آنها مرگ را فرستادند تا زن را بکشد بنابراین به همه زنان گفته شد که هرگز شبها به آسمان نگاه نکنند وگرنه ممکن است کالینگورو را ببینند و بمیرند.

متن انگلیسی درس

Lesson thirteen: The Kalligooroo

Target idioms.

protect A from B = shield A from B, protect A from B

A good coat can protect you from the cold.

The helmet protected his head from injury in the crash.

Our dog protects our home from robbers.

Why do you put a fence around your flowers?

It protects them from hungry rabbits.

prove to be = turn out to be, prove to be

He proved to be the strongest.

The man proved to be criminal.

She proved to be an unfaithful friend.

Why was the man let out of jail?

The fingerprints on the gun proved to be someone else’s.

put down = set something on a surface, put down

Put down the wire!

When he finished the letter, he put down his pencil.

The bag was too heavy, so I put it down.

Where do you want this box?

Just put it down by the door, thanks.

put off = delay; postpone; defer, put off

He put off washing his shirt for too long!

Don’t put off doing your homework.

You should not put it off until tomorrow.

Do you like cleaning your room?

No, I put it off as long as possible.

put on = get dressed in; wear; have on, put on

He put on his helmet before the game started.

The girl put on her glasses to read.

She put on her swimming suit.

Let’s go for a walk.

OK, Let me put on my shoes.

put together = join parts together; assemble, put together

He put together a house of cards.

The boy put together a model airplane.

Let’s put together that puzzle.

I think we should put together a ski club.

Good idea, I’ll ask my friends at work.

put up with = suffer without complaining; stand; tolerate, put up with

I can’t put up with cockroaches.

She likes cats, but can’t put up with their hair.

He refuses to put up with people who smoke in the bathroom.

Ha-Ha, you’re stupid, you can’t do math!

Stop it, I can’t put up with your teasing me anymore.

quite a few = many; not a few; a number of; a lot of, quite a few

There are quite a few fish in group.

There were quite a few people at the park.

There are quite a few good movies at the cinema.

About fifty people went to Kim’s birthday party.

Wow, that’s quite a few people!

remind A of B = make A think of B; be reminiscent of; evoke, remind A of B

He reminds me of his father.

The picture reminds him of home.

She reminds me of a movie star.

Why does this song remind you of your grandfather?

Because it was his favorite song.

remove A from B = get rid of; take away from, remove A from B

She wanted to remove the lock from the door.

I removed his name from the list.

He removed the ring from his finger.

Whose shoes are those?

They’re mine. I’ll remove them from the room.

result from = be caused by; arise from, result from

A big stomach can result from eating too much.

The flood resulted from too much rain.

The fire resulted from a cigarette in the garbage can.

Why did you do poorly on the test?

It resulted from my not studying last night.

right away = immediately; without delay; at once; right now, right away

He needs help right away.

She has to go to hospital right away!

Stay there! I am coming right away!

Can you stay for a few more minutes?

Sorry, I have to leave right away.

run across = find or meet by chance; come across; encounter; discover, run across

He was surprised to run across the old record in his friend’s collection.

She ran across her old boyfriend at the store.

If you run across that file, please let me know.

When did you find this great article?

I ran across it in yesterday’s newspaper.

run after = chase; follow, run after

The monster ran after the boy.

The kids ran after the ice cream truck.

The cat ran after the dog!

Why is the police officer running after that man?

Because he stole that woman’s purse.

run away = leave a place quickly; escape, run away

They had to run away.

He ran away from the bear.

The boy ran away from home.

Do you have any pets?

I had a puppy, but it ran away two weeks ago.

run out of = use up; finish; exhaust, run out of

We’ve run out of water.

Oh no, The store ran out of bread!

I ran out of money at the casino.

Why did the car stop?

Because we just ran out of gas!

see off = say goodbye to, see off

He came to see his friend off on his journey.

We went to see my sister off at the airport.

Can I come and see you off?

I’m leaving for China tomorrow morning.

Okay, I’ll be there at the airport to see you off.

set up = build; put upset up

They set up the bowling pins.

He set up a hot dog stand at the fair.

The campers set up their tent.

Have you used the new computer that you got last week?

No, I haven’t. It’s still in the box because I don’t know how to set it up!

shake hands with = hold someone’s hand and move it up and down as a greeting, shake hands with

They are shaking hands with each other.

The president shook hands with the prime minister.

I had the chance to shake hands with the movie star!

Do American people bow when they meet each other for the first time?

No they don’t, they shake hands with each other.

show off = show proudly; display proudly, show off

She wanted to show off her expensive coat.

He showed off his new shoes at school.

The girl showed off her report card to her brother.

Look, I got an A on my test!

Stop showing off!

The Kalligooroo

This is an Australian Aboriginal story that tells how death came into the world.

Long ago, there was a time called Dreamtime.

There was a long piece of painted wood, called a kalligooroo, set up as a bridge between the earth and the sky.

In Dreamtime, people never died, they could go across this bridge whenever they wanted.

In both places there was plenty to eat, so no one ever ran out of food.

Every day, quite a few people crossed the kalligooroo.

It was common to run across an old friend, these friends might shake hands with each other and talk for a few minutes before going on their way.

If someone wanted to go across, it was not necessary to say good-bye and see him or her off, because no one ever died, they knew that they would meet again across the kalligooroo.

One day, a woman found gold by the river, she wanted to show off her gold to her friends in the sky.

It was getting dark, but she wanted to leave right away, she was so excited, she could not put off the trip, she put on her traveling skirt and then put together a bag of things she would need.

She took a little food, some water, and a few sticks that she could use to make a fire for cooking.

As the woman walked across the kalligooroo, night came, the woman was afraid that people would run after her and try to take the gold.

She could not put up with the idea of someone else having her gold, then the woman remembered the sticks.

A fire would protect her from thieves The woman removed the sticks from her bag She put them down in the middle of the kalligooroo and started a small fire This proved to be a big mistake.

The fire burned a large part of the kalligooroo!

Now it was impossible for anyone to go across.

The woman ran away, however, someone saw her, soon everyone knew that the woman had burned the kalligooroo, and no one could ever go to live in the sky again.

Those people who were already in the sky could never come back to live on the earth again.

When the woman looked up at the part of the kalligooroo still in the sky at night, those people stuck in the sky were very angry.

They were reminded of the woman and what resulted from her foolish behavior, they sent death to kill the woman, so all women were told never to look up at the sky at night or they might see the kalligooroo and die.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.