سرفصل های مهم
برهمن احمق
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
«برهمن احمق»
رفتن به: رسیدن به؛ رسیدن؛ دسترسی داشتن
وقتی به خونه رسید داشت برف میبارید.
وقتی به در رسیدی کافیه زنگ رو بزنی.
من قبل از اینکه مغازه بسته بشه خودم رو رسوندم.
چجوری هر روز به مدرسه میری؟
با اتوبوس میرم.
دور هم جمع شدن: جمع شدن؛ دیدار کردن
همه گفتن که اونا باید دور هم جمع بشن.
ما اغلب تو کافه دور هم جمع می شیم.
بیا جمعه شب دورهم جمع بشیم.
بیا شنبه دور هم جمع بشیم.
باشه! شاید بتونیم باهم بریم سینما.
بیدار شدن: بلند شدن از تختخواب؛ ترک کردن رختخواب بعد از خوابیدن
برای اون خیلی سخته که صبحها بیدار بشه.
من مجبورم که زود بیدار بشم تا به قطار برسم.
وقت بیدار شدنه!
چه زمان بیدار میشی؟
معمولا 7:30، ولی آخرهفته ها دیرتر بیدار میشم.
خوب شدن: سالم شدن؛ خوب شدن بیماری؛
اون کارت سلامت دریافت کرد.
امیدوارم خوب بشی.
اون زودتر از اونچه که انتظار میرفت خوب شد.
خواهرم مریضه و از این رو قصد دارم براش دارو ببرم.
بهش بگو که امیدوارم زودی خوب بشه.
کمک کردن: کمک؛ یاری کردن؛ دست دراز کردن برای کمک
کسی میتونه بابت این بهم کمک کنه؟
اون(آقا) تو کار حیاط به اون(زن) کمک کرد.
اونا به پسر بابت (حمل) جعبه ی بزرگش کمک کردن.
این میز خیلی سنگینه. میشه کمکم کنی جا به جاش کنیم؟
چرا که نه، کمکت میکنم.
بخشیدن چیزی به کسی: اهدا کردن، مجانی به کسی چیزی دادن
اون آخرین دلارش رو بخشید.
من میخواستم رادیوی قدیمی ام رو بفروشم ولی فکر میکنم بهتره اونو به یکی بدمش.
شرکت نمونه ی مجانی داد.
وای! چقدر کتاب داری!
من کتاب زیاد دارم. فکر میکنم باید تعداد زیادیش رواهدا کنم.
برگرداندن: برگشت، پس دادن
اون مجبوره که پول دزدیده شده رو پس بده.
کی قراره سی دی منو پس بدی؟
اون ماشین منو قرض گرفت ولی پسش نداده.
میتونم دوچرخه ات رو قرض بگیرم؟
بله، ولی به شرطی که ساعت پنج بهم برش گردونی.
امتحان کردن: امتحانش کن؛ کاری رو آزمایشی انجام دادن
چرا امتحانش نمی کنی؟
اون تصمیم گرفت که امتحانش کنه.
من تا حالا گلف بازی نکردم ولی میخوام امتحانش کنم.
غذای مکزیکی خوردی؟
نه، ولی بعضی وقتها دوست دارم امتحانش کنم.
تسلیم شدن: دست کشیدن، رها کردن؛ کم آوردن
اون باید از سیگار کشیدن دست بکشه.
اون امیدش رو برای پیدا کردن سگش از دست نداد.
تسلیم نشو! به تلاشت ادامه بده!
یادگیری گیتار زدن واقعا سخته.
کم نیار. اگه به تلاشت ادامه بدی یادش می گیری.
رفتن: ترک کردن جایی؛ دور شدن
گمشو برو!
لطفا نرو.
امیدوارم که دل دردت به زودی از بین بره.
چه روز دلگیریه!
آره. امیدوارم که ابرها دور بشن.
رفتن به جایی و ترک کردن مکانی: ترک کردن؛ با یه هدفی جایی رفتن
شتر از بیابون رد شد رفت تا آب پیدا کنه.
دوروتی رفت تا ماشین شسته اش رو تحویل بگیره.
اون بدون اینکه خداحافظی کنه گذاشت رفت.
برای چی خانوم جونز داره گریه میکنه؟
پسرش رفته به جنگ مبارزه کنه.
پیش رفتن: ادامه دادن، به رفتن ادامه دادن
جاده تا چند مایل ادامه داره.
این هوای سر تا طولانی مدت ادامه داره!
بحث و جدل تا چند دقیقه ادامه داشت.
این فیلم واقعا کسل کننده اس.
آره، به نظر میرسه ساعتها ادامه داشته باشه.
گردش دسته جمعی رفتن: بیرون بردن غذا از خونه و خوردنش
اون میخواد به گردش دسته جمعی بره.
بیا به یه گردش دسته جمعی بریم.
من چند ساله که گردش دسته جمعی نرفتم.
قراره این آخر هفته چیکار کنی؟
از اونجایی که قراره شنبه هوا آفتابی باشه، دوست دارم به یه گردش دسته جمعی برم.
بزرگ شدن/ رشد کردن: بالغ شدن؛ به سن بلوغ رسیدن
وقتی که بزرگ بشه، یه شیر قوی نر میشه.
من تو چین بزرگ شدم و بعد به آمریکا مهاجرت کردم.
پسر من خیلی زود به بلوغ رسیده.
وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟
راستش، دلم میخواد دندونپزشک بشم.
بهتره که: باید، صلاحه که
اگه میخوای اینجا کار کنی، بهتره که موهات رو کوتاه کنی.
به صلاحت هست که خیلی تا دیروقت کار نکنی.
اون اگه میخواد تو امتحان قبول بشه، بهتره که خوب بخونه.
میخوای با من بازی کامپیوتری کنی؟
دلم میخواد، ولی بهتره که تکالیفم رو تموم کنم.
تحویل دادن: دادن؛ تسلیم کردن
بعد از 60 دقیقه، دانش آموزا مجبور شدن برگه های امتحانشون رو تحویل بدن.
لطفا جمعه گزارشت رو تحویل بده.
گرچه اون هنوز پروژه اش رو تموم نکرده بود، ولی مجبور شد تحویلش بده.
چی داری مینویسی؟
دارم انشایی مینویسم که فردا باید تحویل معلمم بدم.
آویزان کردن: کنار گذاشتن چیزی، مخصوصاً لباس روی دستگیره یا چوب لباسی
کتت رو روی دیوار بنداز.
لطفا حوله ی خیست رو آویزون کن!
جری بعد از حموم کردن الویس لباسش رو آویزون کرد.
ژاکتم رو کجا بزارم؟
میتونی تو کمد آویزونش کنی.
اوقات خوشی داشتن: خوش گذروندن؛ خوشدگذرانی
غریبه دوست داشت لحظات خوشی رو داشته باشه.
توریست ها لحظات خوشی رو تو پاریس داشتن.
به من تو پارتی خوش گذشت.
تو پارتی بهت خوش بگذره!
ممنونم، فکر میکنم باحال بشه.
ندونستن: خبر نداشتن؛ هیچ اطلاعی نداشتن
من نمیدونم اون چرا اینو میپوشه.
اون نمیدونه جلسه کی هست.
اونا نمی دونستن که زمین گرد هست.
من نمیدونم چجوری با این دوربین دیجیتال کار کنم.
دفترچه راهنماش رو بخون. اون کمکت میکنه.
مربوط بودن به: وابسته بودن به؛ ارتباط داشتن با
همه ی این ارقام مربوط به ریاضی میشن.
مقاله ی روزنامه مربوط به بازدید ملکه از افریقا بود.
مادر امیدوار بود که پسرش هیچ ربطی به ماجرای پنجره ی شکسته نداشته باشه.
ریاضی چه ارتباطی به زندگی واقعی داره؟
خب، خوندن ریاضی بهمون تو کم و زیاد کردن پول و چیزهای دیگه کمک میکنه.
در هند قشرهای مختلفی تو جامعه وجود داره. بچه ها تو هر قشری که والدینشون هستن متولد بشن، تو همون قشر هم بزرگ میشن و نمی تونن طبقه ی اجتماعیشون رو تغییر بدن. افرادی که تو قشر بالا هستن بهشون برهمن میگن. این داستان در رابطه با یه برهمن احمق هست که شانسش رو بر باد میده.
یه روز پیرمردی میخواست یه ظرف پر از برنج رو ببخشه. اون تصمیم گرفت اونو برای برهمن ببره. برهمن خیلی خشنود شد. میدونست میتونه یا اون برنج رو بخوره یا اونو بفروشه. اون با ظرف برنجش به تپه ای رفت و اونجا یه جای خلوت پیدا کرد تا فکر کنه. بعد بارون شروع به باریدن کرد. برهمن با خودش فکر کرد بهتره که یه سرپناه برای خودش پیدا کنه.
برهمن یه خونه ی کوچیک به چشمش خورد. وقتی نزدیک درش شد سعی کرد که بازش کنه. داخل اون خونه ی کوچیک ظرف های سفالی زیادی وجود داشت. برهمن فکر کرد که اون خونه حتما متعلق به یه سفالگره ولی نمی دونست که سفالگر کجا میتونه باشه. اون نشست و به ظرف برنج خودش فکر کرد.
برهمن به فروختن برنج فکر کرد. با پولش میتونست تعدادی از ظرفهای خونه رو بخره. برهمن بعد تصور کرد با فروختن اون ظرفها پول زیادی گیرش میاد. بعد تصور کرد با اون پولها آجیل و پارچه ابریشمی میخره و بعد اونا رو هم میفروشه.
بعدش تصور کرد که ازدواج میکنه. حداقل چهار تا زن می گیره. اونا براش بچه میارن. اگه مریض شد، زنهاش ازش مراقبت می کنن تا زمانی که حالش خوب بشه.
برهمن خیلی هیجان زده شده بود! اون نمی تونست از فکر پولدار شدن با اون ظرف کوچیک برنج دست بکشه. خوابش نمیومد، برای همین بلند شد و دور اتاق چرخید. چوب دستی کنار در آویزون بود. اونو برداشت و باهاش قدم زد. برهمن اوقات خوشی رو با فکر کردن به پولدار شدنش می گذروند.
اون میتونست همه زنها و بچه هاش رو یه جا جمع کنه و باهم به گردش دسته جمعی برن. بعد میتونست کنار خوشگلترین زنش بشینه. و بقیه زنهاش احتمالا از سر حسادت باهاش بحث میکردن. برهمن نباید میذاشت این اتفاق بیفته! اون میتونست زنهاش رو تنبیه کنه اگه جلوش بحث و جدل میکردن!
با فکر کردن به این چیزها، شروع کرد به تکون دادن چوب دستی که تو دستش گرفته بود. چوب دستی به چندتا از ظرف های سفال برخورد کرد و اونا رو شکوند. در همین لحظه سفالگر برگشت. اون همون پیرمردی بود که بهش برنج داده بود! پیرمرد از برهمن خواست که هزینه ی ظرف های شکسته رو بده. اگه این کار رو انجام نده، مجبوره که به پلیس تحویلش بده. برهمن پولی نداشت برای همین مجبور شد که برنج رو به عنوان پرداخت هزینه ظرفها بهش برگردونه و بعد بدون هیچ چیزی اونجا رو ترک کرد.
متن انگلیسی درس
The Foolish Brahman
get to = arrive at; reach, get to
When he got to the house, it was snowing.
Just ring the bell when you get to the door.
I got to the store before it closed.
How do you get to school everyday?
I take the bus.
get together = gather; meet, get together
Everyone said that they should get together.
We often got together at the cafe.
Let’s get together on Friday night.
Let’s get together on Saturday.
Okay! Maybe we can go to a movie together.
get up = get out of bed; leave bed after sleeping, get up
It’s hard for him to get up in the morning.
I have to get up early to catch the train.
Time to get up!
What time do you get up?
Usually at 7:30, but on weekends I get up later.
get well = become healthy; get over an illness, get well
He received a get-well card.
I hope you get well!
She got well faster than anticipated.
My sister is sick, so I’m going to bring her some medicine.
Tell her I hope she gets well soon.
give a hand = help; assist; lend a hand, give a hand
Can someone give me a hand with this?
He gave her a hand with the yard work.
They gave the boy a hand with the big box.
This table is really heavy. Can you give me a hand moving it?
Sure, I can help you.
give away = donate; hand out, give away
He gave away his last dollar.
I wanted to sell my old radio, but I think I will just give it away.
The company gave away free samples.
Wow! You have a lot of books!
I have too many. I think I should give away a lot of them.
give back = return; hand back, give back
He had to give back the stolen money.
When are you going to give back my CD?
She borrowed my car, but she hasn’t given it back.
Can I borrow your bicycle?
Yes, as long as you give it back by five 0’clock.
give it a try = try it; give it a go; give it a shot, give it a try
Why don’t you give it a try?
She decided to give it a try.
I haven’t played golf, but I’ll give it a try.
Have you had Mexican food?
No, but I’d like to give it a try sometime.
give up = stop; abandon, give up
He should give up smoking.
She did not give up hope of finding her dog.
Don’t give up! Keep trying!
Learning to play the guitar is really hard.
Don’t give up! You will learn if you keep practicing.
go away = leave a place; get away, go away
Go away!
Please don’t go away.
I hope your stomachache will go away soon.
What a gloomy day!
Yeah. I wish those clouds would go away.
go off = leave; go somewhere with a purpose, go off
The camel went off across the desert to find water.
Dorothy went off to have her car washed.
She went off without even saying goodbye.
Why is Mrs. Jones crying?
Her son went off to fight in the war.
go on = continue; not stop; last, go on
The road goes on for many miles.
This cold weather has gone on for too long!
The argument went on for a few minutes.
This movie was really boring.
Yes,it just seemed to go on for hours.
go on a picnic = bring some food and eat it outside, go on a picnic
He is going on a picnic.
Let’s go on a picnic.
I haven’t gone on a picnic for years.
What do you want to do this weekend?
It’s going to be sunny on Saturday, so I’d like to go on a picnic.
grow up = become an adult; mature, grow up
When he grows up, he will be a strong lion.
I grew up in a China and then moved to America.
My son has grown up so fast.
What kind of job do you want to have when you grow up?
Actually, I would like to become a dentist.
had better = should; ought to, had better
If you want to work here, you had better get a haircut!
You’d better not work too late.
She had better study if she wants to pass the test.
Do you want to play computer games with me?
I’d like to, but I’d better finish my homework.
hand in = give in; submit, hand in
After 60 minutes the students had to hand in their tests.
Please hand in the report by Friday.
Even though she wasn’t finished, she had to hand in the project.
What are you writing?
I’m writing an essay that I have to hand in to my teacher tomorrow.
hang up = put away something, especially clothes, on a hook or hanger, hang up
Hang up your coat on the wall.
Please hang up your wet towels!
Jerry hung up his Elvis costume after the show.
Where should I put my jacket?
You can hang it up in the closet.
have a good time = enjoy oneself; have fun, have a good time
The aliens like to have a good time.
The tourists had a good time in Paris.
I had a good time at the party.
Have a good time at the birthday party!
Thanks, I think it will be fun.
have no idea = don’t know; not have a clue, have no idea
I have no idea why he is wearing this.
She has no idea when the meeting is.
They had no idea that the earth was round.
I have no idea how to use this digital camera.
Read the instruction booklet. That’ll help you.
have to do with = be closely connected with; be related to, have to do with
These symbols all have to do with mathematics.
The newspaper article has to do with the Queen’s visit to Africa.
The mother hoped that her son had nothing to do with the broken window.
What does math have to do with real life?
Well, studying math helps us to add and subtract money, and many other things.
In India, there are different levels in society. Children are born into the level of their parents, and as they grow up, they cannot change their level. The people at the top level are called Brahmans. This story has to do with a foolish Brahman who wasted his good luck.
One day, an old man wanted to give away a pot of rice. He decided to bring it to the Brahman. The Brahman was very pleased. He knew that he could either eat the rice or sell it.
He went off to the hills with the pot to find a quiet place to think. Then, it began to rain. The Brahman thought he had better find shelter.
The Brahman saw a small house. When he got to the door, he gave it a try and it opened. Inside the little house were many clay pots. The Brahman thought that this must be a potter’s house, but he had no idea where the potter was. He sat down and thought about his pot of rice.
The Brahman thought that he could sell the rice. With that money, he could then buy some of the pots in the house. The Brahman then went on to imagine selling those pots for more money. With the money from the pots, he imagined buying nuts and silk and then selling these also.
Next, the Brahman imagined getting married. He would have at least four wives. They could give him a hand in raising all of his children. If he got sick, each of his wives would care for him until he got well again.
The Brahman was very excited! He could not give up the idea of how rich the little pot of rice would make him. He could not sleep, so he got up and began to walk around the room. There was a walking stick hanging up next to the door. He took it down and walked with it. The Brahman was having a good time thinking about his fortune.
The Brahman would get together with all of his wives and children and go on a picnic. He would sit with his most beautiful wife. Then the other wives might start to argue because they were jealous. The Brahman would not allow this! He would punish his wives if they argued in front of him!
With that thought, the Brahman swung the walking stick he was holding. The stick hit several of the pots and broke them. Just then the potter returned. It was the old man who had given him the rice! The old man demanded that the Brahman pay for the pots. If not, he would hand him in to the police. The Brahman had no money, so he was forced to give back the rice as payment and he went away with nothing.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.