بهترین روش برای یادگیری انگلیسی

: پادکست آقای ای جی / فصل: بخش ۱ / درس 11

بهترین روش برای یادگیری انگلیسی

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

به نمایش انگلیسی بدون دردسر ، با معلم انگلیسی طراز اول دنیا ، ای جی هوگ ، مکانی که ای جی با دارا بودن بیش از 40 میلیون دانش آموز جهانی ، سرانجام انگلیسی را یک بار و برای همیشه آموختند.

ما کتاب های کسل کننده، کلاس ها و قوانین گرامر را کنار گذاشتیم. ای جی اینجاست با بخشی سریع که به تو در آموختن صحبت کردن انگلیسی روان و بدون دردسر کمک کند.

ای جی هوگ: به نمایش انگلیسی بدون دردسر خوش آمدید. سلام، این ای جی هست که دارد از اوساکا ژاپن با شما صحبت می کند.

بهترین راه یادگیری انگلیسی چه چیزی هست؟ بهترین راه؟ سریعترین راه برای یادگیری انگلیسی چه می باشد؟

چگونه بهترین نتایج را کسب می کنی؟ این موضوع امروز در نمایش انگلیسی بدون دردسر می باشد.

انگلیسی را قدرتمند و با اعتماد به نفس صحبت کن.

با بهترین لهجه آمریکایی صحبت کن.

دو دوره انگلیسی قدرت من برای روان شدن و دوره جدیدم در تلفظ برای لهجه ای کاملا آمریکایی دریافت کن.

آن دو را بگیر، آن ها را با همدیگر استفاده کن، انگلیسی قدرت و دوره تلفظ، در effortlessenglishclub.com.

بهرتین راه برای یادگیری انگلیسی؟ می دانی، من تصادفا پاسخ این سوال را پیدا کردم. حقیقتش، تصادفی بود.

شروع سیستم انگلیسی بدون دردسر ،

این تصادفا رخ داد، همراه با شانس. من خوش شانس بودم. این هفته، به کره رفتم، کره جنوبی،سئول.

همسرم و من فقط برای چند روز رفتیم، تنها یک روز و نیم، خیلی کوتاه، تعطیلاتی سریع.

در سئول، من اولین تجربه آموزش انگلیسی ام را به یاد آوردم، چرا که 20 سال قبل در سئول کره اولین کارم را در آموزش انگلیسی داشتم. اولین کار آموزش انگلیسی ام در سئول، کره بود.

من فقط اولین مدرک فوق لیسانسم در دانشگاه جورجیای آمریکا را تمام کرده بودم.

من فارق التحصیل شده بودم، اما شغلی نداشتم.

نمی دانستم می خواهم چه کاری انجام دهم، اما فهمیدم که من به سفر نیاز داشتم.

من می خواستم کشور دیگری را ببینم. من می خواستم در کشور دیگری زندگی کنم. من دیوانه سفر شدم، ما می گوییم. این نوعی اصطلاح می باشد.

اگر تو “ دیوانه سفر شده ای” منظور این است که تو برای سفر خیلی هیجان داشتی، مثل اینکه تو معتاد سفر شده باشی. من دیوانه سفر شده بودم، من می خواستم سفر کنم. من می خواستم در کشوری دیگر زندگی کنم.

چگونه انجامش بدم؟ آن موقع روزهای اول اینترنت بود. خوشبختانه، من آنلاین شدم و جست و جویی را انجام دادم، یک جست و جوی شغلی برای شغل های خارج از کشور.

شغل هایی در کشورهای دیگر. من فهمیدم که شغل های آموزش انگلیسی زیادی در کره جنوبی وجود دارد.

حتی بهتر، بدون داشتن سابقه کاری. خیلی خوبه، بدون لازمه تجربه آموزشی.

من گفتم، عالیه! پرداختی در اون زمان برای من، کاملا خوب بود. من برای یک شغل آموزش خردسالان در کره جنوبی پذیرفته شدم.

من این کار را کردم. آن ها مصاحبه ای تلفنی با من انجام دادند، و من کار را گرفتم. آن ها بلیط هواپیمایم پرداخت کردند، من را به سئول کره روانه کردند.

فوق لیسانس من ، اولین فوق لیسانس من در آموزش انگلیسی نبود. آن در زمینه فعالیت اجتماعی بود. من اکثر روی مواردی مانند روانشناسی متمرکز شده بودم. من واقعا ایده ای در مورد نحوه آموزش انگلیسی نداشتم.

هیچ تجربه ای نداشتم، هیچ ایده ای. حقیقتش، من هیچ وقت در مورد این آموزش ندیده بودم.

من فقط کار را گرفتم چرا که میخواستم در کشور دیگری زندگی کنم، میخواستم سفر کنم، می خواستم پول پس انداز کنم پس من توانستم حتی بیشتر سفر کنم. این دلیلی است که چرا من 20 سال پیش برای آموزش انگلیسی به کره رفتم.

اکنون، به طور کلی تجربه خوبی نبود. شغلم به نوعی وحشتناک بود، چرا که آن ها ما را مجبور کردند که ساعت های زیادی کار کنیم.

ما خیلی آموزش می دادیم، خیلی، ساعت های زیادی در کلاس. آن ها همچنین به ما دروغ گفتند، چرا که آن ها به ما گفته بودند، به من گفته بودند، اینکه آن ها به من آموزش خواهند داد. آن ها گفتند که یک سیستم آموزشی دارند. “ این خوبه، تو هیچ تجربه ای نداری، نگران نباش.

ما به تو یاد خواهیم داد که چگونه انگلیسی آموزش دهی”. در واقع، آن ها هیچ سیستم آموزشی نداشتند. در عوض، روز های اول کاری ام، آن ها من را به کلاسی بردند، درب را باز کردند. فکر کنم، 8 یا 10، فکر کنم 8 تا، دانش آموز در اولین کلاسم بودند.

آنجا 8 بچه کوچک کودکستانی بود، که 4 ساله به نظر می رسیدند. 4 یا 5 ساله به من نگاه می کردند.

من فکر کردم، “ آن ها فقط من را معرفی می کنند، پس مشکلی نیست”

من گفتم” سلام بچه ها”. بچه ها به من نگاه کردند. آن ها متوجه نشدند. آن ها در انگلیسی صفر بودند، بدون انگلیسی.

سپس رئیسم گفت” خوب، این کلاس شماست. کلاس 4 ساعت طول میکشه، 4 روز در هفته، دوشنبه ها تا پنج شنبه ها”. سپس او از اتاق خارج شد و در را بست. بدون هیچ گونه آموزشی.

به یکباره من فقط در جلوی کلاس ایستاده بودم. آن ها هیچی از انگلیسی نمی دانستند. آن ها به من نگاه می کردند، منتظر بودند تا من کاری انجام دهم.

من فکر می کردم، ذهنم خیلی سریع حرکت می کند، “ چکار کنم، چکار کنم، چکار کنم؟ آن ها گفتند که من را آموزش خواهند داد.

من هیچ تجربه ای ندارم. من نمی دانم چگونه انگلیسی آموزش بدهم. نمی دانم چطور انگلیسی آموزش بدهم!”

برای بعضی از دلایل، من نمی دانستم، من تصمیم گرفتم که یک آهنگ بخوانم. “ بیایم یک آهنگ بخونیم!

” من تلاشم را آغاز کردم به آن ها آموزش بدهم چگونه می توانند یک آهنگ را را بخوانند. من اولین آهنگ را به خاطر نمی آورم. من بعد ها به آن ها آهنگ های زیادی آموختم.

من به خاطر دارم که به آن ها دیکسی یاد دادم، آن یک آهنگ از جنوب آمریکا بود، بخش جنوبی. من گفتم” ای کاش من اهل سرزمین نخ می بودم” و آن ها به من نگاه می کردند.

آن ها نمی توانستند کلمات را متوجه بشوند، البته، ولی موزیک را دوست داشتند، آهنگ، پس آن ها به من نگاه می کردند. سپس من فقط تکرار می کردم” ای کاش من” و من به آن ها اشاره کردم، سپس در نهایت آن ها تلاش می کردند که از من کپی کنند، “ ای کاش من”

من گفتم “ بله، خوبه، خوبه!” سپس کم کم ، من به آن ها تمام آهنگ را آموزش دادم.

رزوها بعد، نه همان روزهای اول. احتمالا بعد از گذشت چند هفته، من توانستم تمام آهنگ را به آن ها آموزش دهم. سپس به آن ها کمک کردم که تلفظشان تقویت شود، پس آن ها کلمات را به درستی خواهند گفت.

من چهار ساعت در روز، چهار ساعت هر روز با آن ها بودم. یک چیزی در مورد کودکان، بچه ها، بچه ها سریعا خسته می شوند. تو نمی توانی یک درس مشابه را برای یک یا دو ساعت با بچه ها داشته باشی، به خصوص بچه های کوچک تر.

تو بایستی فعالیت را بار ها ، بار ها و احتمالا هر 20 دقیقه تغییر بدی. من مجبور بودم به موارد زیادی فکر کنم که چه انجام دهم.

من با آن ها بازی های زیادی را بازی کردم. بازی هایی بسیار.

من حیوانات اسباب بازی زیادی آوردم، شیر، ببر، پس من بهشون اسباب بازیا رو نشون میدم و اسمشون رو میگم

ببر، ببر

بعد با اسباب بازیا بازی میکنم؛ ببر، گشنه است”

من میخواهم “ مبارزه، مبارزه”. من می خواهم انگلیسی بسیار بسیار آسانی را استفاده کنم و آن حرکات را با حیوانات انجام دهم، و فقط با حیوانات بازی کنم.

من داستان هایی را گفتم، سپس کتاب های آسان کودکان در انگلیسی را پیدا کردم، خیلی،خیلی،خیلی،خیلی راحت، با تصاویر، تصاویری زیاد. من به تصاویر اشاره کردم و نامی را می گفتم، “میمون،میمون”.

“توپ،توپ”. “ خوردن،نوشیدن،دویدن”. من همچنین داستان های خیلی آسانی را برای آن ها می خواندم. به سرعت،من آموختم که یک بار هیچوقت کافی نیست.

هرگز، درسته؟

آن ها نمی توانند کلمات را فقط در یک بار از یک آهنگ یا یک بازی یا یک داستان بیاموزند.

من به سرعت آموختم که آن تکرار ، بسیار و بسیار و بسیار ضروری هست.

ما دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره همان آهنگ ها را خواندیم.

ما دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره همان بازی های مشابه را انجام دادیم.

من دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره همان داستان های مشابه را گفتم. تعداد بالایی از تکرار، تکرار بسیار و بسیار. چه چیز عالی در مورد بچه ها هست، بچه ها تکرار را دوست دارند. آن ها به خواندن همان کتاب، همان داستان دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره علاقه دارند، درسته؟

آن ها کتاب هاب مورد علاقه خودشان را دارند، داستان های محبوبشان، و آن ها همیشه خواندن را می خواهند، “ اوه، خواندن این دوباره”. آن ها به آن علاقه دارند. آن ها آن تکرار کردن را دوست دارند. آن ها بازی کردن بازی های محبوبشان برای بار ها دوست دارند.

آن ها دوست دارند آهنگ مورد علاقه شان بارها،بارها،بارها تکرار کنند. کم کم، قدم به قدم، هفته به هفته، ما همان فعالیت ها را انجام دادیم. من دریافتم که چگونه آن فعالیت ها را انجام دهم. آهنگ، بازی ها، داستان ها، تکرار.

من همچنین حرکت های بسیاری انجام دادم، استفده از حرکات، انجام دادن بازی ها با حرکات و من تصاویر زیادی را نقاشی کردم.

همه این موارد.

اینجا یک مورد باحال وجود دارد. موقعی که شروع کردم ، آن ها نمی توانستند انگلیسی صحبت کنند. آن ها نمی توانستند انگلیسی را متوجه شوند. انگلیسی صفر. فقط سه ماه بعد، سه ماه، تنها سه ماه بعد، آن ها فقط در کلاس انگلیسی صحبت می کردند.

سه ماه بعد، ما یک قانون در کلاس گذاشتیم، فقط انگلیسی.

فقط 3 ماه

نتایج حیرت انگیز، نتایج خارق العاده. حتی من متعجب شده بودم.

البته، من معلم نابغه ای بودم، درسته؟ من معلم نابغه ای بودم. من در آن زمان بهترین در دنیا بودم. نه،

نه،نه،نه. حقیقت این است که، بچه ها به من آموزش دادند.

آن ها به من به عنوان یک معلم آموزش دادند. آن ها به من نشان دادند که چکار کنم. من هیچ ایده ای نداشتم، من هیچ تجربه ای نداشتم، هیچ ایده ای. در واقع، اون موردخوبی بود. چرا که من هیچ ایده ای نداشتم، من پذیرا بودم ، درسته؟

من فقط موارد زیادی را تلاش کردم، و بچه ها به من نشان دادند که چه کنم. آن ها به من نشان دادند.

گاهی اوقات من برخی از موارد را سعی کردم و بچه ها درک نمی کردند. آن ها کسل شده بودند، آن ها آن را دوست نداشتند. من به سرعت تصمیم گرفتم، اوه ، این بد بود، نباید انجامش بدم.

دیگر موارد، مثل آهنگ ها و بازی ها و داستان ها و تکرار را آن ها کار می کردند. بچه ها به آن ها علاقه داشتند، من می توانستم ببینم آن ها یاد می گیرند و به خاطر می سپارند، پس دریافتم، “اه، این ها فعالیت های خوبی هستند.

این کار می کند”. من فقط انجامش دادم تا نجات پیدا کنم.

با این یک کلاس، این شاگردای سن پایین و سطح صفر من 16 ساعت در هفته رو گذروندم.

من نیاز داشتم که نجات پیدا کنم، من فقط نیاز بود یه کاری کنم که زمان رو پر کنم.

اونها به من یاد دادن

بچه ها به من یاد دادن که چطور یه معلم انگلیسی خوب باشم

خدارو شکر، خدارو شکر که من تو اون زمان نرفتم مدرسه که تو مدرسه آموزش بدم، چون شاید قواعد گرامری و کتابها رو تست میکردم.

من احتمالا احمق شده بودم، به مانند خیلی از معلم های انگلیسی.

آن ها احمق هستند. مدرسه آن ها را احمق می کند. آن ها به دانشگاه می روند، آن ها مدرکی دریافت می کنند، و آن ها معلم های بدتری می شوند.

آن ها معلمان احمقی هستند، آن ها معلمان بدی هستند. چرا که من بی پروا بودم، ما می گوییم، بی پروا، من هیچ ایده ای نداشتم، من پذیرا بودم.

آن نکته خوبی است. در زن، آن ها این را ذهن مبتدی می نامیدند. من ذهن مبتدی داشتم.

من کاملا برای هر چیزی پذیرا بودم، به مانند یک مبتدی کامل.

این خوب است. واقعیت این است که من خوش شانس بودم. بسیار، بسیار خوش شانس و خوشبخت بودم که آن اولین تجربه آموزشم بود.

آن تجربه به من راه غریزی را نشان داد، راه غریزی آموختن زبان.

من یادگیری انگلیسی بچه ها را از صفر تا مسلط شدن مشاهده کردم، احتمالا مسلط شدن در 6 ماه طول کشید. سه ماه فقط برای انگلیسی، سه ماه بیشتر تا آن ها مسلط شوند. نه کامل ، اما مسلط.

کاملا محشر بود. آن ها به من نشان دادند، بچه ها به من راه غریزی را نشان دادند. آن ها به من نشان دادند که چکار کنم، چرا که من آن ها را برای مدت زیادی در اختیار داشتم، و اینکه آن ها بسیار جوان و نترس بودند، من بهترین را دیدم و آموختم، راه غریزی آموزش انگلیسی. آن ها به من آموختند.

آن بهترین تمرین معلمی من بود. بعدها، من فوق لیسانس آموزش انگلیسی را دریافت کردم، اما حقیقتا ، من موارد بسیار مفیدی را از همان کودکستان کوچک آموختم. من خوش شانس بودم.

من خوش شانس بودم که آن اولین تجریه من بود. من غریزه را درک کردم، بهترین راه اولین شروع من. بسیار ، بسیار خوشبخت، من به خاطر آن خیلی شادمان هستم.

به توویتر بریم. زمان توویتر. زمان توویتر. من فکر کنم زمان توویتر فرا رسید. توویتر من @AJHoge است، اون منم، اون اسم من است.

این هست twitter.com/ajhoge .

ای جی ه-و-گ.

ای جی ه-و-گ. اون توویتر من هست. تو میتونی سوالاتت رو از من بپرسی، نظراتت را بزاری، و من به آن ها پاسخ خواهم داد.

Twitter.com/ajhoge . خوب، اینجا ما یک سوال داریم. سوالی هست از Avi Gupta .

” ای جی، من به فایل های شنیداری تو بارها گوش داد.“خوبه.” اما من برخی اوقات همون حد متوسط باقی می مانم، هنگامی که میخواهم با کسی صحبت کنم.

چه کاری باید انجام بدم؟” ماندن در حد متوسط؟

من فکر کنم شما احتمالا در مورد تردید صحبت می کنید، مثل اینکه شما صحبت می کنید و بعد “ اوه” و ذهن شما برای یک دقیقه متوقف میشه وقتی که شما در حال صحبت کردن هستید، درسته؟ شما وقتی “اوه” می گویید سعی می کنید که فکر کنید برای بعدش چه چیزی باید گفت.

این یک نظر هست، خوبه. آروم باش. تو درواقع نیازی داری بیشتر تکرار داشته باشی و احتمالا گشو دادن به انگلیسی آسان تر، آسان، آسان تر برای روان شدن بهتر است.

اگر تو می خواهی سرعت مکالمه ایت را افزایش دهی، روان بودنت، در واقعا این بهتره که به گوش دادن انگلیسی آسان تر تمرکز داشته باشی. آن ها را واقعا ساده بگیر، کلمات متداول(مشترک) را دوباره و دوباره، بسیار،بسیار و بسیار دفعه تکرار کن، تا اینکه آن ها اتوماتیک (غیرارادی) شوند. زمانی که تو صحبت کنی، تو میتوانی از کلمات ساده و آسان استفاده کنی.

در واقع، این معمولا در استفاده از کلمات ساده و آسان بهترین است. انجامش بده.

آن چیزی است که من پیشنهاد می کنم. تو همچنین میتوانی دوره تلفظ من را که در سطوح پیشرفته تر می باشد، دریافت کنی.

دوره تلفظ به تو در روان شدن کمک زیادی خواهد کرد، چرا که دوره تلفظ یک تمرین سخنرانی است. تو تمرین سخنرانی و مخصوصا سخنرانی سریع را در دوره تلفظ تمرین خواهی کرد.

این انصافا به تو سود دوبرابری می دهد.

یک سوال معمول دیگر، خیلی زیاد. “ چگونه من نوشتارم را ارتقا دهم”؟ “ چگونه من نوشتارم را ارتقا دهم؟” من نوشتن آموزش نمی دهم، اما من به تو یک ایده کلی می دهم.

برای صحبت کردن، تو نیاز داری که بسیار زیاد گوش دهی. صحبت کردن از گوش دادن میاد. نوشتن از خواندن میاد.

بهترین راه، بهترین راه برای ارتقای نوشتارت این است که بخوانی، بخوانی، بسیار بخوانی، هر روز. کتاب ها را بخوان.

برای حالا، کتاب های آسان را بخوان.

کتاب های آسان

آن بهترین راه است. خواندن بسیار زیاد، این یعنی تو یک ساعت یا بیشتر در روز مطالعه می کنی.

مرود دوم پیرامون نوشتن، نوشتن آخرین مهارتی است که باید در آن استاد شوی، به آن تمرکز کنی. اگر صحبت کردن تو هنوز ضعیف است، در مورد نوشتن نگران نباش. تو آماده نیستی.

اول استاد شدن در صحبت کردن انگلیسی، گوش دادن و صحبت کردن. روان شدن و تلفظ. اول آن را استاد شو، سپس بسیار به خواندن و نوشتن تمرکز کن.

برگردیم به کره و آن اولین تجربه آموزشی. بگذارید خلاصه کنم. من چه چیزی از کودکان آموختم؟ آن ها چه چیزی به من آموزش دادند؟

بهترین، بیشترین راه غریزی برای فراگیری انگلیسی. شماره یک، اول گوش کن. گوش دادن، گوش دادن و گوش دادن. با گوش هایت بیاموز، نه با چشمانت.

اولین مورد، این است که بچه ها در ماه های اول، فقط گوش می دادند. آن ها زیاد صحبت نکردند.

آن ها برخی اوقات آهنگی را همراه با من می خواندند، اما براستی در طی چهار ساعتمان در روز، آن ها اکثرا به داستان های من گوش می دادند، بازی می کردند، آن ها اولش خیلی ساکت بودند. سپس، ناگهان، آن ها شروع کردن کمی بیشتر صحبت کنند.

این خیلی سریع بود. اول گوش کن. اول گوش کن. گوش کردن اساس صحبت کردن می باشد.

شماره دو، از داستان ها استفاده کن، تعدا بسیار و بسیار و بسیاری از داستان ها. این میتواند کتاب های داستان باشد، این میتواند داستانی باشد که تو حرکت کنی، به مانند حرکات فیزیکی. این می تواند داستانی باشد که تو آن را رسم می کنی، اما داستان، داستان ها.

بچه ها عاشق داستان ها هستند، و داستان ها احتمالا بهترین راه آموزش انگلیسی بودند. آن بچه های کوچک به من نشان دادند که داستان ها حیرت آور بودند.

بازی ها هم می توانند مفید باشند. در نهایت، تکرار. بچه ها به راستی به من اهمیت تکرار را نشان دادند.

من قبلا این را درک نکرده بودم، اما با بچه ها، من دریافتم، “ واااو، تکرار”. آن ها خواستار تکرار بودند. آن عالی ترین مورد بود. بزرگسالان خواهند گفت” اوه، من نمی خواهم این را دوباره تکرار کنم. این کسل کننده است. واه،واه،واه”

بچه ها بالعکس هستند، آن ها عاشق اون هستند. آن ها هر روز از من سوال می پرسیدند، همان کتاب های مشابه را گرفتند. آن ها از من خواستند که همان کتاب ها را هر روز بخوانم.

آن ها می خواستند همان داستان ها را هر روز بشنوند. آن ها تکرار را می خواستند. به نوعی، طبیعتا آن ها دریافته بودند که آن بهترین است.

آن ها به ان علاقه داشتند، پس آن ها به من اهمیت تکرار را نشان دادند، همانی که من آن را یادگیری عمیق نامیدم. یادگیری عمیق. همه این ها برای تو مهم هستند، تو نیاز داری که آن ها را انجام بدی.

اول گوش کن، تمرکز زیادی روی گوش دادن داشته باش، از داستان ها برای خواندن استفاده کن،بهترین راه. شماره سه، عمیق،یادگیری عمیق. تکرار بسیار و بسیار و بسیار.

برگردیم به کره. چه چیز دیگری در کره انجام دادم؟ من خاطراتی در کره داشتم، اما همچنان اوقات خوبی داشتیم. ما اطراف سئول قدم میزدیم.

خیلی برای من جالب بود که به سئول بعد از 20 سال نگاه کنم، چرا که من برنگشته بودم. اولین زمانی بود که من 20 سال پیش آموزش انگلیسی می دادم، و سپس من هرگز به کره نرفتم تا این هفته. سئول کمی متفاوت تر شده است.

ساختمان های بلند بیشتری در حال حاضر در سئول هستند، قطعا پیشرفت کرده است. اساسا، این همان حس مشابه را برای من دارد. بسیار شبیه به قبل. من مورد اصلی را مطرح کنم، حتما بزرگتر شده است، ساختمان های بلند بیشتر.

الان بیشتر بین المللی شده است. زمانی که من 20 سال پیش اینجا بودم، غذاهای بین المللی زیادی نبود. احتملا 99 درصد غذاهای کره ای بود. حالا، احتمالا 90 درصد هست. من به غذاهای بین المللی زیادی توجه کردم. بعضی از غذاهای غربی چینی، تعداد زیادی از کافی شاپ ها.

بعضی موارد خیلی متفاوت شده اند. 20 سال پیش کافی شاپ های زیادی در سئول نبود.

حالا، آن ها هر محله یک کافی شاپ دارند، اینجا یک یا دو کافی شاپ قرار دارد. همچنین تعداد زیادی از غذاهای متفاوت آسیایی وجود دارند، ژاپنی،ویتنامی. جالب بود. هنوز، من مجبورم بگم، غذای کره ای خارق العاده است.

ما از خوردنش لذت بردیم. احتمالا آن قسمت لذت بخش سفر ما بود، ما به راستی می خوردیم، غذاهای معرکه کره ای. یامی! تعداد زیادی از کیمچی های خوب.

اگر نمی دانی که کیمچی چه چیزی است، کیمچی خمیر است با کلم تند. آن به نوعی یوکی(نوعی غذا) برای بعضی از مردم به نظر می رسد.

تخمیر شده یعنی آن ها آن را دفن می کنند. برگ های کلم را بر میدارند و آن ها را داخل آن قرار می دهند سپس آن را داخل زمین می کنند، این روشی سنتی از طریقه درست کردنش است.

سپس آن ها آن را داخل زمین قرار می دهند با مقداری باکتری و آن تخمیر می شود. تخمیر شدن به نوعی شبیه به ریشه دار کردن می باشد، این یعنی باکتری ها شروع به خوردن مقدار کمی از کلم می کنند. در واقع، آن بسیار، بسیار،بسیار سالم می باشد.

بسیار برای گوارش تو خوب است. آن ها همچنین کمی فلفل اضافه می کنند، از نوع قرمز، نوعی فلفل چیلی برای کیمچی.

این مزه خیلی تندی می گیرد. این خیلی،خیلی سالم است،کیمچی. من چشیدن را دوست دارم. من 20 سال پیش زمانی که در کره زندگی می کردم آموختم که از کیمچی لذت ببرم، چرا که کره ای ها دیوانه کیمچی هستند.

منظورم این است که در موردش دیوانه شدم. آن ها عاشقش هستند. آن ها آن را با، فکر کنم، هر وعده ای میخورند. من فکر کنم صبحانه، نهار و شام، آن ها کیمچی میخورند.

من هر وعده غذایی که در کره خوردم، همیشه آن ها کیمیچی در آن وعده به همراه داشتند. همیشه شامل می شد. چیز خوبی بود. مورد دیگری که از آن لذت بردم، غذای دیگری بود که من آن را خیلی دوست داشتم آن باربیکیو (کباب) بود.

مردم آن را “باربیکیوی کره ای” می نامند؛ اما اساسا مثل یک باربیکیوی کوچک روی میزت هست. ژاپنی ها هم این را دارند. پس تو آن را دقیقا روی میزت می پزی.

ممکن هست گوشتی باشد که بولگوگی نامده می شود، یا گوشت خوک. ما به چند تا رستوران های خوب کره ای رفتیم که در سبک باربیکیو بودند. مورد خوب دیگری پیرامون این، سبک کره ای هم بود، آن ها دوباره همان خمیر قرمز چیلی را اضافه کردند، پس آن تند شد.

یکی از مواردی که من در مورد غذای کره ای دوست دارم، تند بودن آن است. این خیلی بیشتر از غذای ژاپنی تند می باشد. من غذای ژاپنی رو هم دوست دارم، اما غذای کره ای فقط بیشتر تند می باشد.

به هر حال، بسیار و بسیار و بسیار غذاهای خوب. همچنین اوقات خیلی خوبی با همراه با غذا داشتیم. اگر تو به کره رفتی، بسیار از غذای خوب کره ای میل کن. خوب، همینطور که گفتم،

به effortlessenglishclub.com برید، دوره انگلیسی قدرت و دوره تلفظ من را دریافت کنید.

آن ها با همدیگر عالی هستند.

effortlessenglishclub.com .

خوشحالم از اینکه برگشتم.

خوشحالم از اینکه برنامه های انگلیسی بدون تلاش بیشتری انجام دادم.

من دوباره فردا بازخواهم گشت.

بعدا میبینمتون، فعلا خدانگهدار.

متن انگلیسی درس

Welcome to the Effortless English show, with the world’s number one English teacher, AJ Hoge, where AJ’s more than 40 million students worldwide finally learn English, once and for all.

We left the boring textbooks, classrooms and grammar drills. Here’s AJ with a quick piece to help you learn to speak fluent English, effortlessly.

AJ Hoge: Welcome to the Effortless English show. Hi, this is AJ talking to you from Osaka, Japan.

What is the best way to learn English? The best way? What is the fastest way to learn English?

How do you get the best results?

That’s the topic today on the Effortless English show. Speak English powerfully and confidently.

Speak with a perfect American accent.

Get both my power English course for fluency and my new pronunciation course for a perfect American accent.

Get them both, use them together, power English and the pronunciation course, at effortlessenglishclub.com.

The best way to learn English? You know, I accidentally found the answer to this question. It was an accident, honestly.

The beginnings of the Effortless English system.

It happened by accident, by luck. I was lucky. This week, I went to Korea, South Korea, Seoul, Korea.

My wife and I went for just a couple days, just like a day and a half, just a short, quick vacation.

While in Seoul, I remembered my very first English teaching experiences, because 20 years ago I had my first English teaching job in Seoul, Korea. My first teaching job was in Seoul, Korea.

I had just finished my first Master’s degree at the University of Georgia in the United States.

I graduated, but I didn’t have a job.

I didn’t know what I wanted to do, but I knew I wanted to travel. I wanted to see another country. I wanted to live in another country. I have the travel bug, we say. It’s kind of slang.

If you “have the travel bug,” it means you’re excited about travel, like you’re addicted to travel. I had the travel bug, I wanted to travel. I wanted to live in another country.

How to do it? That was the early days of the internet. Luckily, I got online and did a search, a job search for jobs abroad.

Jobs in other countries. I found that there were a lot of English teaching jobs in South Korea.

Even better, no experience required. That’s right, no teaching experience necessary.

I said, perfect! The payment was quite good, for me at that time. I applied for a job teaching kids in South Korea.

I got the job. They did a phone interview with me, and I got the job. They paid for my plane ticket, flew me to Seoul, Korea.

My Master’s degree was not, my first Master’s degree was not in teaching English. It was in social work. I was focused mostly on things like psychology. I really had no idea how to teach English.

I had no experience, no idea. I had never even thought about it, honestly.

I just took the job because I wanted to live in another country, I wanted to travel, I wanted to save money so I could travel even more. That’s why I went to Korea to teach English 20 years ago.

Now, this overall was not a good experience. My job there was kind of terrible, because they made us work a lot of hours.

We were teaching a lot, a lot, a lot of hours in the classroom. They also lied to us, because they told us, they told me, that they would train me. They said they had a training system. “It’s okay, you have no experience, don’t worry.

We will train you how to teach English.” In fact, they did not have a training system. Instead, on my first day of work, they took me to a classroom, they opened the door. There were, I think, eight or 10, eight I think, my first class.

There were eight small, little kindergarten children, like four years old. Four or five years old, looking at me.

I thought, “They’re just introducing me, no problem.” I said, “Hello, kids.” The kids looked at me. They didn’t understand.

They had zero English, no English. Then my boss said, “Okay, this is your class. The class is four hours long, four days a week, Monday to Thursday.” Then she walked out of the room and closed to door. No training at all.

Suddenly I was just standing there in front of the class. They knew no English. They were looking at me, waiting for me to do something.

I was thinking, my mind was going very fast, “What to do, what do I do, what do I do, what do I do? They said they would train me.

I have no experience. I don’t know how to teach English. I don’t know how to teach English!”

I don’t know, for some reason, I decided to sing a song. “Let’s sing a song!

I started trying to teach them how to sing a song. I can’t remember the first song. I taught them lots of songs later.

I remember I taught them Dixie, that’s a song from the southern part of America, the south part. I said, “I wish I was from the land of cotton,” and they looked at me.

They couldn’t understand the words, of course, but they liked the music, the song, so they looked at me. Then I just kept repeating, “I wish I was,” and I’d point at them, then finally they would try to copy me, “I wish I was.

” I say, “Yay, good job, good job!” Then little by little, I taught them the whole song.

After several days, not on just the first day. Maybe after a couple weeks, I could teach them one full song. Then I worked to help them improve their pronunciation, so they actually would say the words correctly.

I had four hours a day, four hours every day with these guys. The thing about kids, children, children get bored quickly. You can’t do the same lesson for one hour or two hours with children, small children especially.

You have to change the activity many, many times, maybe every 20 minutes. I had to think of lots and lots of things to do.

I played games with them, a lot of games. Lots of games.

I brought little toy animals, lions and tigers, so I would show them the animal and say the name. “Tiger, tiger.”

Then I would play with the animals, “tigers, hungry.

I would, “fighting, fighting.” I would use very, very easy English and do actions with the animals, and just play with the animals.

I told stories, so I found easy children’s books in English, very, very, very easy, with pictures, lots of pictures. I pointed at the pictures and would say the name, “monkey, monkey.

“Ball, ball.” “Eating, drinking, running.” I would also read the very easy story to them. Quickly, I learned that of course one time was never enough.

Never, right?

They cannot learn words from a song or a game or a story after just one time.

I quickly learned that repetition, lots and lots and lots of repetition was necessary.

We sang the same songs again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again and again.

We played the same games and again and again and again and again and again and again and again.

I told the same stories and again and again and again and again and again and again and again and again and again. Tons of repetition, lots and lots of repetition. What’s great about children, children like repetition. They love to read the same book, the same story and again and again and again and again and again, right?

They have their favorite books, their favorite stories, and they always want to read, “Oh, read this one again.” They like that. They like that repetition. They like playing their favorite games many times.

They like singing their favorite songs many, many, many, many times. Little by little, step by step, week by week, we did the same activities. I figured out how to do the same activities. Song, games, stories, repetition.

I also did lots of acting, so using actions, playing games with actions and I would draw a lot of pictures.

All of these things.

Here’s the cool thing. I started, they could not speak English. They could not understand English. Zero English. Just three months later, three months, just three months later, they were only speaking English in class.

Three months later, we made a class rule, English only. Just three months. Amazing results, incredible results. Even I was surprised.

Of course, I was a genius teacher, right? I was a genius teacher. I was the very best in the world at that time.

No. No, no, no. The truth is, the truth is, the children taught me.

They trained me as a teacher. They showed me what worked. I had no idea, I had no experience, no idea. Actually, that’s a good thing. Because I had no idea, I was open, right?

I just tried lots of things, and the children showed me what worked. They showed me.

Sometimes I tried something and the children did not understand. They got bored, they didn’t like it. I quickly decided, oh, that’s bad, not going to do that.

Other things, like the songs and games and stories and repetition, they worked. The children liked them, I could see they were learning and remembering, so I realized, “ah, these are good activities.

This works.” I was just doing this to survive.

With this one class, this one young, zero-level class, I had 16 hours every week.

I needed to survive, I just needed to do something, how to fill the time.

They taught me. The children taught me how to be a good English teacher.

Thank God, thank God I did not go to school at that time to be a teacher, because maybe I would have tried grammar rules and textbooks.

I might have been stupid, like so many English teachers.

They’re stupid. School makes them stupid. They go to college, they get a degree, and they’re worse teachers.

They’re stupid teachers, they’re bad teachers. Because I was clueless, we say, clueless, I had no idea, I was open.

That’s the good point. In zen, in zen, they call this beginner’s mind. I had beginner’s mind.

I was completely open to anything, like a complete beginner.

That’s good. The truth is I was lucky. Very, very lucky and fortunate that that was my very first teaching experience.

That experience showed me the natural way, the natural way of language learning.

I watched the children learn English from zero to fluent, fluent probably six months. Three months until English only, probably three more months until they were fluent. Not perfect, but fluent.

Quite amazing. They showed me, the children showed me the natural way. They showed me what worked, because I had them for a lot of time, and because they were so young and fearless, I saw and learned the best, natural way to teach English. They taught me.

That was my best teacher training. Later, I got a Master’s degree in teaching English, but honestly, I learned the most useful things from that small kindergarten class. I was lucky.

I was lucky that that was my first experience. I got to see the natural, best way my very first time. Very, very fortunate, I’m very happy about that.

Let’s go to Twitter. Twitter time. Twitter time. I think it’s time for some Twitter. My Twitter is @AJHoge, that’s me, that’s my name.

It’s twitter.com/ajhoge.

AJ H-O-G-E.

AJ H-O-G-E. That’s my Twitter. You can ask me questions, leave comments, and I will answer them.

Twitter.com/ajhoge. Okay, here we got a question. This is a question from Avi Gupta.

“AJ, I listened to a lot of audio files.” Good. “But I get stuck in the middle sometimes, while I talk to someone.

What should I do?” Stuck in the middle?

I think probably you’re talking about hesitation, like you’re talking and then, “uh,” and your brain stops for a minute while you’re talking, right? You’re “uh,” trying to think what to say next.

This is common, it’s okay. Relax. You really do need more repetition and maybe possibly more easy English listening, easy, easier’s better for fluency.

If you want to improve your speaking speed, your fluency, it’s actually better to focus on a little bit easier English listening. Get those really simple, common words repeated again and again and again, many, many, many times, until they are automatic. When you speak, you can use simple, easy words.

In fact, it’s usually the best to use simple, easy words. Do that.

That’s what I recommend. You can also get my pronunciation course at a more advanced level.

The pronunciation course will also help your fluency a lot, because the pronunciation course is speech training. You will practice speech and especially faster speech in the pronunciation course.

It really gives you double benefit.

Another common question, very much. “How do I improve my writing?” “How do I improve my writing?” I don’t teach writing, but I can give you the general idea.

For speaking, you need to do a lot of listening. Speaking comes out of listening. Writing comes out of reading.

The best way, the best way to improve your writing is to read, read, read a lot, every day. Read books. Now, read easy books. Fairly easy books.

That’s the best way. Reading a lot, that means you’re reading for an hour or more a day.

The second thing about writing, writing should be the last skill that you master, that you focus on. If your speaking is still bad, don’t worry about writing. You’re not ready.

Master spoken English first, listening and speaking. Fluency and pronunciation. Master that first, then focus on lots of reading and writing.

Back to Korea and that first teaching experience. Let me summarize. What did I learn from the children? What did they teach me?

The best, most natural way to learn English. Number one, listen first. Listening, listening, listening. Learn with your ears, not with your eyes.

The first thing is, the children for the first few months, they were only listening. They didn’t speak much.

They sang a song with me sometimes, but really during our four hours a day, they mostly listened to me tell stories, play games, they were pretty quiet in the beginning. Then, suddenly, they started speaking a lot more.

It was quite fast. Listen first. Listen first. Listening is the foundation for speaking.

Number two, use stories, lots and lots and lots of stories. This can be story books, it can be a story that you act, like physical actions. It can be a story that you draw, but story, stories.

The children loved stories, and the stories were probably the best way for teaching English. Those little children showed me that, that stories were fantastic.

Games can also be good. Finally, repetition. The children really showed me the importance of repetition.

I didn’t realize it before, but with the children, I realized, “wow, repetition.” They wanted the repetition. That’s the great thing. Adults will say, “oh, I don’t want to repeat it again. It’s boring. Wah, wah, wah.”

Children are the opposite, they love it. They would ask me every day, they would get the same book. They wanted me to read the same book every day.

They wanted to hear the same story every day. They wanted the repetition. Somehow, naturally they knew that was the best.

They liked it, so they showed me the importance of lots of repetition, which I call deep learning. Deep learning. All of these things are also important for you, you need to do them also.

Listen first, focus lots on listening, use stories for learning, the best way. Number three, deep, deep learning. Lots and lots and lots of repetition.

Back to Korea. What else did I do in Korea? I had my memories of Korea, but we also just had a good time. We walked around Seoul.

It was very interesting for me to look at Seoul 20 years later, because I have not been back. It was the first time I was teaching English 20 years ago, and then I never went to Korea again until this week. Seoul is a bit different.

There are a lot more tall buildings in Seoul now, it’s definitely grown. Basically, it feels the same to me. It’s very similar. I’d say the main thing, it’s certainly bigger now, more tall buildings.

It’s more international now. When I lived there 20 years ago, not so much international food there. It was probably 99% Korean food. Now, maybe it’s 90%. I noticed a lot more international food. Some Western type chains, tons of coffee shops.

That’s something very different. 20 years ago there were almost no coffee shops in Seoul.

Now, they have a coffee shop every block, there’s one or two coffee shops. There’s also a lot of different types of Asian food, Japanese, Vietnamese. That was interesting. Still, I have to say, the Korean food is fantastic.

We enjoyed eating out. That was probably our most enjoyable part of our trip, was just eating really great Korean food. Yummy! Lots of good kimchi.

If you don’t know what kimchi is, kimchi is fermented, spicy cabbage. That sounds kind of yucky to some people.

Fermented means they bury it. They get cabbage leaves and they put it in a pot and then put it in the ground, this is the traditional way to make it.

Then they put it in the ground with some bacteria and it ferments. Ferments is kind of like rotting, it means the bacteria starts to eat the cabbage a little bit. Actually, that’s very, very, very healthy.

It’s very good for your digestion. They also add a lot of spices, this kind of red, chili type spice for kimchi.

It’s got a very spicy taste. It’s very, very healthy, kimchi. I love the taste. I learned to enjoy kimchi 20 years ago when I lived in Korea, because the Koreans are crazy about kimchi.

I do mean crazy about it. They love it. They eat it with, I think, every meal. I think breakfast, lunch, and dinner, they eat kimchi.

Every meal I ate in Korea, they always bring kimchi to the meal. It’s always included. It’s good stuff. The other thing I enjoyed, the other food that I liked a lot was barbecue.

People call it “Korean barbecue,” but it’s basically like a little barbecue at your table. Japanese have this also. Then you cook it right there at your table.

It might be beef, which is called bulgogi, or pork. We went to a couple good restaurants that had Korean-style barbecue. The good thing about it, too, the Korean style, they add, again, that red chili paste, so that spiciness.

That’s one of the things I like about Korean food is that spiciness. It’s much more spicy than Japanese food. I love Japanese also, but Korean is just more spicy.

Anyway, lots and lot and lots of good food. Had a great time with the food, as well. If you go to Korea, eat lots of good Korean food. Okay, as I said, go to

effortlessenglishclub.com, get my power English course, and my pronunciation course.

They are great together. Effortlessenglishclub.com. I’m happy to be back. I’m happy to be doing more Effortless English shows.

I’ll be back again tomorrow.

See you then, bye for now.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.