بیست و ششم - استفاده از کلمات ۲

دوره: ۵۰۴ واژه‌ی کاملا ضروری / فصل: درس ۲۶ / درس 3

بیست و ششم - استفاده از کلمات ۲

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درود. به استفاده از کلمات ۲ برای درس ۲۶ خوش اومدید.

«مقداری داستان باورنکردنی»

آیا فکر می‌کنید شکست رقیبی که بقدری وحشی‌ست که نگاهی اجمالی به او فرد را به سنگ تبدیل می‌کند، ممکن است؟ این سرنوشت هر کسی بود که به «مدوسا» نگاه می‌کرد، هیولای وحشتناکی که موهای سرش از مارهای افعی هیس‌هیس کن تشکیل شده بود. «پرسیوس» شجاع پذیرفت که با «مدوسا» بجنگد اما مجبور شد که اين نبرد را به نامناسب‌ترین شکل انجام دهد.

الهه‌ای بنام «مینروا» برای اینکه در این ماجراجویی به «پرسیوس» کمک کند، سپر درخشانش را به او قرض داده بود و الهه‌ای به نام «مرکوری» به او کفش‌های بالدار داده بود. «پرسیوس» با احتیاط به هیولای مهیب نزدیک شد. با استفاده از تصویر « مدوسا » در سپرش توانست سرش را قطع کند و آنرا در مرکز سپر «مینروا» قرار دهد.

سپس «پرسیوس» به قلمرو شاه «اطلس» پرواز کرد که افتخار اصلی‌اش باغش بود که پر از میوه‌ی طلایی بود. «پرسیوس» که خسته و در شرف از حال رفتن بود، از پادشاه تقاضای آب کرد تا عطشش را فرو نشاند و مکانی که در آن استراحت کند. اما «اطلس» ترسید که «پرسیوس» به او خیانت کند و سیب‌های طلائی‌اش را از دست بدهد. او فقط یک کلمه بر زبان آورد، «دور شو»! « پرسیوس» که پی برد نمی‌تواند «اطلس» را آرام کند، در مقام پاسخ با اشاره کردن به او برای نگاه کردن به سر «مدوسا» واکنش نشان داد.

«اطلس» بلافاصله به سنگ تبدیل شد. سر و موهایش به جنگل تبدیل شدند، هیکلش افزایش یافت و تبدیل به صخره شد و خدایان حکم کردند که آسمان با تمام ستاره‌هایش باید روی شانه‌های او قرار گیرد. آیا مصیبتی بدتر از آنچه که به سر «اطلس» آمد، می‌تواند وجود داشته باشد؟

بسیار خب، داستانمون واسه این درس تمومه. توی بخش بعدی می‌بینمتون، موفق باشید!

متن انگلیسی درس

Hi there. Welcome to Words in Use 2, for lesson 26.

“Some Tall Tales”

Do you think it is possible* to defeat an opponent so fierce* that a glance* at her turns one to stone? This was the fate of anyone who looked upon the Medusa, a dreaded* monster whose hair was made of hissing serpents. The brave Perseus undertook to fight the Medusa, but he was compelled* to do battle in a most awkward* manner.

To help Perseus in his venture, the goddess Minerva had lent him her bright shield, and the god Mercury had given him winged shoes. Cautiously he approached the awesome monster. Using the image of the Medusa in his shield as a guide*, he succeeded in cutting off her head and fixing it to the center of Minerva’s shield.

Perseus then flew to the realm of King Atlas whose chief pride was his garden filled with golden fruit. Thirsty and near collapse, he pleaded with the king for water to quench his thirst and for a place to rest. But Atlas feared that he would be betrayed* into losing his golden apples. He uttered* just one word, “Begone”! Perseus, finding that he could not pacify* Atlas, responded* by beckoning* him to look upon Medusa’s head.

Atlas was changed immediately into stone. His head and hair became forests, his body increased in bulk and became cliffs, and the gods ruled that the heaven with all its stars should rest upon his shoulders. Can there be a worse calamity* than that which befell Atlas?

Alright, our story for this lesson is finished. See you in the next part, good luck!

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.