بیست و ششم - دایره لغات

دوره: ۵۰۴ واژه‌ی کاملا ضروری / فصل: درس ۲۶ / درس 1

بیست و ششم - دایره لغات

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درود، دوستان! به بخش دایره لغات واسه درس ۲۶ از ۵۰۴ واژه‌ی کاملا ضروری خوش اومدید. واسه این یکی آماده‌این؟ بزن بریم!

بسیار خب، اولی که کاملا هم ضروریه “possible” هستش. Possible یعنی امکان وجود داشتن، انجام شدن، اتفاق افتادن؛ امکان حقیقت داشتن؛ امکان به درستی انجام شدن یا انتخاب شدن. یه صفت، و یه اسمه. الف) اگر مقدور است، فردا شب به من زنگ بزن. ب) راه رفتن روی کره ماه اکنون برای انسان ممکن است. ج) با توجه به ضعف «ملیسا» در نگارش، برایش ممکن نیست که در نوشتن انشاء به شما کمک کند.

دومین کلمه‌ی این درس، “compel”. Compel یعنی وادار کردن؛ به زور به دست آوردن. یه فعله. الف) نمی‌توان کسی را مجبور کرد تا همنوعش را دوست داشته باشد. ب) سیلاب‌های شدید ما را مجبور به توقف کرد. ج) آقای «گورلین» معلمی است که لازم نیست مرا مجبور کند تا درست رفتار کنم.

سومی، “awkward”. Awkward یعنی چلفتی؛ نامناسب برای استفاده کردن؛ به سادگی قابل سامان‌دهی نبودن؛ خجالت‌آور. یه صفته. الف) «سلی» هنگام صحبت با افراد کلاس بسیار معذب است ولی در جمع دوستان خودش بسیار راحت است. ب) دسته‌ی این چمدان بزرگ شکل نامناسبی دارد. ج) از سرعت خود بکاهید زیرا این گوشه برای پیچیدن نامناسب است. پس، یه بار دیگه، awkward یعنی دست و پا چلفتی (معذب) و خجالت‌آور.

بعدی “ventur” هستش. Venture یعنی یه قبول وظیفه‌ی دلیرانه؛ تلاش برای کسب درآمد از طریق ریسک تجاری؛ جرأت کردن؛ در معرض ریسک قرار گرفتن. هم یه اسمه، و هم یه فعل. الف) «یولیسیز» مردی بود که هیچ کار مخاطره‌آمیزی را، هر چند خطرناک، رد نمی‌کرد. ب) «ژان ژیکوب استر» ثروت خود را از طریق یک ریسک شانسی در [تجارت] خز حیوانات بدست آورد. ج) پزشکان جانشان را برای نجات سربازان مجروح به مخاطره می‌اندازند. پس، تو این یکی به عنوان فعل استفاده‌ش کردیم.

کلمه‌ی بعدی که داریم “awesome” هستش. Awesome یعنی موجب شدن یا نشان دادن ترس، شگفتی، یا احترام زیاد. یه صفته. همچنین می‌شه به عنوان یه قید ازش استفاده کرد. الف) کوهستان‌های سر به فلک کشیده‌ی پوشیده از برف، منظره‌ی حیرت‌انگیزی هستند. ب) کارهای ناتمام «کانی» پیش از جشن فارغ التحصیلی به قدری زیاد بود که شک داشت بتواند همه چیز را به موقع آماده کند. ج) بمب اتم برای بشریت دستاورد وحشتناکی است.

بعدی “guide” هستش. Guide به عنوان یه اسم یعنی کسی یا چیزی که راه رو نشون می‌ده. به عنوان یه فعل یعنی هدایت کردن؛ اداره کردن. بذارید مثال‌ها رو ببینیم. الف) توریست‌ها اغلب راهنما استخدام می‌کنند. ب) سرخپوست، شکارچیان را در میان جنگل راهنمایی کرد. ج) از توصیه‌های کتاب راهنما به عنوان راهنمای مطالعه استفاده کنید.

بعدی “quench” هستش. Quench یعنی پایان دادن به؛ خفه کردن یا خاموش کردن. یه فعله. الف) کف، آتش‌سوزی ناشی از نفت را خاموش می‌کند. ب) تنها یخ‌چای عطش من را در چنین روز داغی فروکش خواهد کرد. ج) او می‌خواند، می‌خواند، و می‌خواند تا عطش خود را برای دانش فرو نشاند. پس، quench یعنی پایان دادن به.

کلمه‌ی بعدیمون “betray” هستش. Betray یعنی لو دادن به دشمن؛ خیانتکار بودن؛ گمراه کردن؛ نشان دادن (به معنی لو دادن). یه فعله. یه نگاه به مثال‌ها بندازید. الف) حرکات دست و پا چلفتی «نیک» آشفتگی‌اش را لو می‌داد. ب) سرباز پرحرف بدون اینکه بفهمد چه می‌کند، نقشه‌های یگانش را لو داد. ج) چشمان کودک، ترس او را از سگ وحشی لو داد.

بعدی، “utter”. Utter به عنوان یه فعل یعنی صحبت کردن؛ آشکار کردن؛ ابراز کردن. به عنوان یه صفت، یعنی کامل؛ مطلق. ولی ما اینجا به عنوان یه صفت ازش استفاده نمی‌کنیم. الف) وقتی «وایولت» تصادفاً روی میخ پا گذاشت، از درد فریاد شدیدی کشید. ب) وقتی به «سث» گفته شد نام «جون» را در خواب بر زبان آورده، است تعجب کرد. ج) وقتی آقای «فولر» فهمید خانه‌اش در آتش‌سوزی آسیب ندیده است نفس راحتی کشید.

کلمه‌ی بعدی “pacify” هستش. Pacify یعنی آرام کردن؛ ساکت کردن؛ آرامش بخشیدن به. یه فعله. الف) این اسباب‌بازی باید آن کودک جیغ‌جیغو را آرام کند. ب) سعی کردیم زنی را که از اجبار به ماندن طولانی در صف عصبانی بود، آرام کنیم. ج) سربازان برای آرام کردن اوضاع، به مناطق روستایی اعزام شدند.

بعدیمون، “respond”. Respond‌ یعنی پاسخ دادن؛ واکنش نشان دادن. هم یه فعله، هم یه اسم. الف) «گرِگ» به سرعت به سوال پاسخ داد. ب) سگ من به هر فرمانی که به او می‌دهم، پاسخ می‌دهد. ج) خانم «کول» آنقدر خوب در برابر داروها واکنش نشان داد که طی دو روز حالش بهتر شد.

و آخری، “beckon”. Beckon یعنی با حرکت دست یا سر علامت دادن؛ جلب کردن. یه فعله. الف) «جَک» اشاره کرد که دنبالش بروم. ب) بوی مطبوع نان تازه، پسر گرسنه را به سوی خود جلب کرد. ج) دریا ما را برای ماجراجویی به سوی خود می‌کشاند.

بسیار خب، کارمون با دایره لغات تمومه. توی بخش بعدی می‌بینمتون، استفاده از کلمات ۱.

متن انگلیسی درس

Hi there, guys! Welcome to the vocabulary part for lesson 26 of 504 Absolutely Essential Words. Ready for this one? Let’s go!

Alright, the first one which is absolutely essential is “possible”. Possible means able to be, be done, or happen; able to be true; able to be done or chosen properly. It’s an adjective, and a noun. A) Call me tomorrow evening if possible. B) It is now possible for man to walk on the moon. C) Considering* Melissa’s weakness in writing, it is not possible for her to help you with your composition.

The second word of this lesson, “compel”. Compel means to force; get by force. It’s a verb. A) It is not possible* to compel a person to love his fellow man. B) Heavy floods compelled us to stop. C) Mr Gorlin is a teacher who does not have to compel me to behave.

The third one, “awkward”. Awkward means clumsy; not well-suited to use; not easily managed; embarrassing. It’s an adjective. A) Sally is very awkward in speaking to the class but quite relaxed with her own group of friends. B) The handle of this bulky* suitcase has an awkward shape. C) Slow down because this is an awkward corner to turn. So, one more time, awkward means clumsy and embarrassing.

The next one is “venture”. Venture means a daring undertaking; an attempt to make money by taking business risks; to dare; to expose to risk. It’s both a noun, and a verb. A) Ulysses was a man who would not reject* any venture, no matter how dangerous. B) John Jacob Astor made his fortune by a lucky venture in animal furs. C) Medics venture their lives to save wounded soldiers. So, in this one we used it as a verb.

The next word we have is “awesome”. Awesome means causing or showing great fear, wonder, or respect. It’s an adjective. It’s also possible to use it as an adverb. A) The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight. B) Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted* she would have everything ready in time. C) The atom bomb is an awesome achievement for mankind.

The next one is “guide”. Guide as a noun means someone or something that shows the way. As a verb it means to direct; to manage. Let’s see the examples. A) Tourists often hire guides. B) The Indian guided the hunters through the forest. C) Use the suggestions in the handbook as a study guide.

The next one would be “quench”. Quench means to put an end to; drown or put out. It’s a verb. A) Foam will quench an oil fire. B) Only iced tea will quench my thirst on such a hot day. C) He reads and reads and reads to quench his thirst for knowledge. So, quench means to put an end to.

Our next word is “betray”. Betray means to give away to the enemy; be unfaithful; mislead; show. It’s a verb. Take a look at the examples. A) Nick’s awkward* motions betrayed his nervousness. B) Without realizing what he was doing, the talkative soldier betrayed his unit’s plans. C) The child’s eyes betrayed his fear of the fierce* dog.

The next one, “utter”. Utter as a verb means to speak; make known; express. As an adjective, it means complete; absolute. But we’re not using it as an adjective here. A) When Violet accidentally stepped on the nail, she uttered a sharp cry of pain. B) Seth was surprised when he was told that he had uttered Joan’s name in his sleep. C) When Mr Fuller saw that his house had not been damaged in the fire, he uttered a sigh of relief*.

The next word is “pacify”. Pacify means to make calm; quiet down; bring peace to. It’s a verb. A) This toy should pacify that screaming baby. B) We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line. C) Soldiers were sent to pacify the countryside.

Our next one, “respond”. Respond means answer; react. It’s both a verb, and a noun. A) Greg responded quickly to the question. B) My dog responds to every command I give him. C) Mrs Cole responded to the medicine so well that she was better in two days.

And the last one, “beckon”. Beckon means to signal by a motion of the hand or head; to attract. It’s a verb. A) Jack beckoned to me to follow him. B) The delicious smell of fresh bread beckoned the hungry boy. C) The sea beckons us to adventure.

Alright, finished with the vocabulary. See you in the next part, Words in Use 1.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.