سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۱۳
لیست کلمات
کافی، مناسب
صفت. adequate یعنی چیزی بهاندازهی کافی خوب است.
این برای نیازهایم کافی است.
اضطراب، نگرانی
اسم. دلواپسی احساس نگرانی و ترس است.
وقتی مجبورم به جاهای مرتفع بروم، لبریز از اضطراب میشوم.
ارتش
اسم. ارتش گروه بزرگی از افراد است که در جنگها میجنگد.
ارتش از تمام مردمِ کشور محافظت میکند.
میلیارد
اسم. یک میلیارد عدد خیلی بزرگی است: ۱,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰
میلیاردها ستاره در فضای بیرونی وجود دارد.
کندهکاری کردن، حک کردن
فعل. to carve یعنی برش زدن در چیزی.
پدرم معمولاً برای عید شکرگزاری روی بوقلمون کندهکاری میکند.
مشورت کردن
فعل. با کسی مشورت کردن یعنی از او درخواست کمک کردن.
با حسابدارم مشورت خواهم کرد تا راهی برای پرداخت صورتحسابهایم پیدا کنم.
موقعیت اضطراری
اسم. موقعیت اورژانسی وقتی است که کسی فوری به کمک نیاز دارد.
در خانهمان آتشسوزی بزرگی رخ داده! موقعیت اورژانسی است!
شانس
اسم. fortune یعنی اتفاقاتی که رخ میدهند، اما افراد آنها را کنترل نمیکنند.
وقتی ورقبازی میکنم خوششانس هستم.
تضمین کردن
فعل. تضمین میدهم که وام درست میشود.
تضمین میدهم که صبح خورشید بالا خواهد آمد.
اولی
صفت. initial نشاندهندهی این است که چیزی اولین است.
وقتی مقالهای مینویسید، گام اول پیدا کردن موضوع خوب است.
شدید
صفت. یک چیز شدید خیلی قوی است.
راسو بوی شدیدی تولید کرد که هوا را پر کرد.
قرض دادن، امانت دادن
فعل. چیزی را قرض دادن یعنی آن را برای مدت کوتاهی به کسی بدهید.
خواهرم خودکارش را گم کرد، به همین خاطر خودکارم را به او قرض دادم.
قله
اسم. قله دقیقاً نوک کوه است.
روی قلههای آن کوهها برف هست.
بالقوه
صفت. بالقوه یعنی دارای امکان وجود داشتن اما هنوز راستی یا واقعی نیست.
برای ایدهات چند مشکل بالقوه به فکرم رسیدهاست.
غرور، افتخار
اسم. pride احساس خوشبختی دربارهی خود یا چیزهای شخص است.
از اینکه نمرهی خوبی میگیرم احساس غرور میکنم.
مدرک، اثبات
اسم. proof حقیقتی است که نشان میدهد چیزی واقعیت دارد.
آنها از اثر انگشت او بهعنوان مدرکِ اثباتِ جرمی که مرتکب شده بود استفاده کردند.
دست کشیدن
فعل. to quit something یعنی انجام کاری را متوقف کنید.
دست از دویدن برداشتم چون خسته شدم.
چرخیدن
فعل. چرخیدن یعنی بهصورت دایرهای دور زدن.
پسر همین طور به چرخیدن ادامه داد تا زمین خورد.
ریز، خیلی کوچک
صفت. یک چیز tiny خیلی کوچک است.
دست نوزاد خیلی کوچک است.
معلم خصوصی
اسم. معلم خصوصی کسی است که به یک دانشآموز درس میدهد.
خواهرم در ریاضی بد بود. به همین خاطر مادرم معلم خصوصی استخدام کرد تا به او کمک کند.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 13
Word list
adequate
adj. Something adequate is good enough.
This is adequate for my needs.
anxiety [æŋˈzaɪətɪ]
n. Anxiety is a feeling of worries and fear.
When I have to climb to high places, I’m filled with anxiety.
army [ˈɑːrmɪ]
n. An army is a large group of people who fight in wars.
The army protects all the people in the country.
billion [ˈbɪljən]
n. A billion is a very large number: 1,000,000,000.
There are billions of stars in outer space.
carve [kɑːrv]
v. To carve means to cut into something.
My father usually carves the turkey for Thanksgiving.
consult [kənˈsʌlt]
v. To consult means to ask someone for help.
I will consult my accountant to find a way to pay my bills.
emergency [ɪˈməːrdʒənsɪ]
n. An emergency is a time when someone needs help right away.
There is a huge fire in my house! This is an emergency!
fortune [ˈfɔːrtʃən]
n. Fortune means the things that happen but are not controlled by a person.
I have good fortune when I play cards.
guarantee [ˌgærənˈtiː]
v. I will guarantee that the loan will be repaired.
I guarantee that the sun will come up in the morning.
initial [ɪˈnɪʃəl]
adj. Initial shows that something is first.
The initial step when writing a paper, is to find a good topic.
intense [ɪnˈtens]
adj. An intense thing is very strong.
The skunk made an intense odor that filled the air.
lend [lend]
v. To lend something is to give it to someone for a short time.
My sister lost her pen, so I will lend her mine.
peak [piːk]
n. The peak is the very top of a mountain.
There is snow on the peaks of those mountains.
potential [pəˈtenʃəl]
adj. Potential means capable of being but not yet actual or real.
I’ve thought of some potential problems with your idea.
pride [praɪd]
n. Pride is a feeling of happiness about oneself or one’s thing.
I take pride in getting good grades.
proof [pruːf]
n. Proof is a fact that shows something is real.
They used his fingerprint for proof that he committed the crime.
quit [kwɪt]
v. To quit something means to stop doing it.
I quit running because I got tired.
spin [spɪn]
v. To spin is to turn around in circles.
The boy kept spinning until he fell down.
tiny [ˈtaɪnɪ]
adj. A tiny thing is very small.
A baby’s hand is tiny.
tutor [ˈtjuːtər]
n. A tutor is someone who gives lessons to one student.
My sister is bad at math. So my mother hired a tutor to help her.