واژگان

فصل: کتاب اول / درس: بهترین شاهزاده / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۷

لیست کلمات

اجازه دادن

فعل. اجازه دادن برای اتفاق افتادن چیزی یعنی بگذاریم اتفاق بیفتد.

داشتن بلیت به شما اجازه می‌دهد وارد نمایش شوید.

اعلام کردن

فعل. اعلام کردن یعنی شناساندن چیزی.

او ایده‌ی جدیدش را به شرکت اعلام کرد.

کنار

حرف اضافه. کسی یا چیزی که کنار شماست یعنی پیش شماست.

دو برادر کنار یکدیگر ایستادند.

چالش

اسم. چالش یعنی چیزی که انجام دادنش سخت باشد.

رفتن به قله‌ی کوه چالش بود.

ادعا کردن

فعل. ادعا کردن یعنی اینکه بگویید چیزی حقیقت دارد.

او ادعا کرد که می‌داند چرا قوانین کشور ضعیف بودند.

وضعیت

اسم. condition کسی یا چیزی یعنی وضعیتی که در آن هستند.

وضعیت بیماران خیلی خوب بود.

همکاری/ شرکت کردن

فعل. همکاری کردن در چیزی یعنی کاری را انجام دهید که موفق باشد.

ما تصمیم گرفتیم که به بیمارستان جدید پول اهدا کنیم.

تفاوت

اسم. difference شکلی است که چیزی شبیه چیزهای دیگر نیست.

بزرگ‌ترین تفاوت بین پرندگان رنگ پرهایشان است.

تقسیم کردن

فعل. to divide یعنی شکافتن چیزی به قسمت‌های کوچک‌تر.

پیتزا رو تقسیم کردیم.

خبره/متخصص

اسم. خبره کسی است که کاری را خیلی خوب انجام می‌دهد.

جادوگر در جادو خبره بود.

مشهور

صفت. شخص مشهور، معروف است.

برج ایفل در پاریس خیلی معروف است.

زور

اسم. force زور یا قدرت شخص است.

او از تمام قدرتش استفاده کرد تا سعی کند و در را باز کند.

آسیب

اسم. آسیب زدن یعنی صدمه زدن به کسی یا چیزی را خراب کردن.

اگر مواظب نباشید، اتوی داغ می‌تواند آسیب جدی ایجاد کند.

قرار دادن

فعل. to lay something یعنی قرار دادن چیزی به‌صورت افقی.

جوراب‌هایت را روی زمین نگذار.

صلح

اسم. صلح زمانی است که جنگ نباشد.

کبوتر سفید نماد صلح است.

شاهزاده

اسم. prince پسر شاه است.

پرنس و پرنسس ازدواج کرده بودند.

محافظت کردن

فعل. محافظت کردن از کسی یعنی جلوگیری از صدمه دیدن آن‌ها.

آتش‌نشان‌ها ما را از آتش محافظت می‌کنند.

حس کردن

فعل. حس کردن چیزی یعنی بدون اینکه به شما گفته باشند خودتان بدانید.

می‌توانستم حس کنم کسی من را تماشا می‌کند.

ناگهانی

صفت. وقتی چیزی ناگهانی باشد، خیلی سریع اتفاق می‌افتد.

درد ناگهانی‌ای را در سینه‌اش حس کرد.

بنابراین

قید. بنابراین یعنی به همین دلیل.

او چاق است، بنابراین باید رژیم بگیرد.

متن انگلیسی درس

Vocabulary

Unit 7

Word list.

allow

v. To allow something to happen means to let it happen.

Having a ticket will allow you to enter the show.

announce

v. To announce something is to make it known.

He announced to everyone his new idea for the company.

beside

prep. Someone or something beside you is next to you.

The two brothers stood beside each other.

challenge

n. A challenge is something difficult to complete.

It was a challenge to climb to the top of the mountain.

claim

v. To claim means to say that something is true.

He claimed to know why the country’s laws were weak.

condition

n. The condition of someone or something is the state that they are in.

The patients condition was very good.

contribute

v. To contribute to something means to do something to make it successful.

We decided to contribute money to the new hospital.

difference

n. A difference is a way that something is not like other things.

The biggest difference between the birds is the color of their feathers.

divide

v. To divide something is to split it into smaller parts.

We divided the pizza.

expert

n. An expert is someone who is very good at doing something.

The wizard was an expert at magic.

famous

adj. A famous person or thing is well known.

The Eiffel Tower in Paris is very famous.

force

n. Force is a person’s strength or power.

He used all his force to try and open the door.

harm

n. To cause harm is to hurt someone or damage something.

A hot iron can cause great harm if you are not careful.

lay

v. To lay means to put or place in a horizontal or flat position.

Don’t lay your socks on the floor.

peace

n. Peace is a time without war.

A white dove is a symbol of peace.

prince

n. A prince is the son of a king.

The prince and the princess were married.

protect

v. To protect someone is to stop them from getting hurt.

Firemen protect us from fires.

sense

v. To sense something is to know about it without being told.

I could sense that he was watching me.

sudden

adj. When something is sudden, it happens very quickly.

He felt a sudden pain in his chest.

therefore

adv. Therefore means for this reason.

He is fat, therefore, he should go on a diet.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.