سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۲۲
لیست کلمات
آژیر
اسم. alarm چیزی است که مردم را از خطر آگاه میکند.
وقتی دانشآموزان صدای آژیر آتش را شنیدند، ساختمان را ترک کردند.
دستگیر کردن
فعل. دستگیر کردن کسی یعنی گرفتن او برای کار بدی که انجام دادهاست.
مرد بهخاطر شکست قانون دستگیر شد.
جایزه
اسم. award جایزهای برای انجام کار خوبی است.
او جایزهای برای گرفتن بهترین نمرات در کلاس گرفت.
نژاد
اسم. breed گروهی از حیوانات در یک گونه است.
من نژادهای سگ کوچک را دوست دارم، مثل تریر.
سطل
اسم. سطل ظرف گردی است که وسایل را داخلش میگذارند.
من سطل را با آب پر کردم.
مسابقه
اسم. contest یک بازی یا مسابقه است.
دخترها مسابقهای داشتند تا ببیند چه کسی میتواند بالاتر از همه بپرد.
متهم/سرزنش کردن
فعل. to convict یعنی ثابت کنیم کسی کار بدی انجام دادهاست.
او به جرم محکوم شد و به زندان فرستاده شد.
جشنواره
اسم. فستیوال رویدادی است که برای جشن گرفتن برای چیز خاصی برگزار میشود.
من ترانه را در فستیوال موسیقی در لندن شنیدم.
پارکینگ
اسم. گاراژ بخشی از خانه است که مردم ماشینهایشان را در آن میگذارند.
ماشین من کثیف نمیشود چون آن را در گاراژ قرار میدهم.
روزنامهنگار
اسم. روزنامهنگار کسی است که داستانهای اخبار را مینویسد.
روزنامهنگار برای داستانی که داشت مینوشت یادداشتبرداری کرد.
تولهسگ
اسم. تولهسگ سگ جوان است.
دختر فقط برای تولدش تولهسگ میخواست.
صلاحیت داشتن
فعل. to qualify یعنی داشتن یا انجام دادن چیزهایی که برای چیزی نیاز باشند.
او با شکست دادن حریف، برای رفتن به مسابقهی فینال صلاحت پیدا کرد.
تعمیر کردن
فعل. تعمیر کردن یعنی درست کردن چیزی
من تایر پنچرشدهی ماشینم را تعمیر کردم.
ادامه دادن
فعل. to resume یعنی دوباره شروع کردن چیزی بعد از استراحت کردن.
من روزنامه را پایین گذاشتم تا صبحانه بخورم. سپس دوباره به خواندن روزنامه ادامه دادم.
دستبرد زدن
فعل. to rob یعنی گرفتن دارایی با استفاده از زور.
یک دزد پاسپورت من را دزدید.
لیز خوردن
فعل. to slip یعنی لیز خوردن و افتادن.
مرد روی زمین خیس لیز خورد.
تا حدودی
قید. somewhat یعنی تا درجهای، اما نه درجهی زیاد.
جیمز تا حدودی ناراحت شد وقتی مجبور بود جعبههای سنگین را جابهجا کند.
ثابت
صفت. هر چیز ثابت حرکت یا تغییر نمیکند و نمیافتد.
صندلی ثابت است. پایههایش قوی هستند.
دستمالکاغذی
اسم. دستمالکاغذی تکهی نرمی از کاغذ است که افراد برای پاک کردن بینیشان از آن استفاده میکنند.
یک جعبهی دستمالکاغذی روی میز بود.
حیاط
اسم. yard زمینی است که بیرون خانه است.
دخترها در حیاط طناببازی کردند.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 22
Word list
alarm [əˈlɑːrm]
n. An alarm is something that warns people of danger.
When the students heard the fire alarm, they left the building.
arrest [əˈrest]
v. To arrest someone means to catch that person for doing something bad.
The man was arrested for breaking the law.
award [əˈwɔːrd]
n. An award is a prize for doing something well.
He got an award for having the best grades in class.
breed [briːd]
n. A breed is a group of animals within a species.
I like small dog breeds, such as terriers.
bucket [ˈbʌkɪt]
n. A bucket is a round container to put things in.
I filled the bucket with water.
contest [ˈkɒntest]
n. A contest is a game or a race.
The girls had a contest to see who could jump higher.
convict [kənˈvikt]
v. To convict someone means to prove that someone did a bad thing.
He was convicted of the crime and sent to jail.
festival
n. A festival is an event that is held to celebrate a particular thing.
I heard the song at the music festival in London.
garage [gəˈrɑ:ʒ]
n. A garage is the part of a house where people put their cars.
My car does not get dirty because I keep it in the garage.
journalist [ˈdʒəːrnəlɪst]
n. A journalist is a person who writes news stories.
The journalist took notes for a story he was writing.
pup [pʌp]
n. A pup is a young dog.
All the girl wanted for her birthday was a pup.
qualify [ˈkwɒləfaɪ]
v. To qualify is to have, or do things that are needed for something.
He qualified to go to the final match by beating the opponent.
repair [rɪˈpɛə:r]
v. To repair something is to fix it.
I repaired the flat tire on my car.
resume [rɪˈzuːm]
v. To resume something means to start it again after taking a break.
I put the newspaper down to eat breakfast. Then I resumed reading.
rob [rɒb]
v. To rob is to take property by using force.
A thief has robbed me of my passport.
slip [slɪp]
v. To slip means to slide and fall down.
The man slipped on the wet floor.
somewhat [ˈsʌmwɒt]
adv. Somewhat means to some degree, but not to a large degree.
James was somewhat upset when he had to move heavy boxes.
stable [ˈsteɪbl]
adj. A stable thing will not move, change or fall over.
The chair is stable. Its legs are strong.
tissue [ˈtɪʃuː]
n. A tissue is a soft piece of paper people use to wipe their noses.
There was a box of tissue on the table.
yard [jɑːrd]
n. A yard is the ground just outside of a house.
The girls jumped rope in the yard.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.