جشنواره‌ی مزرعه

فصل: کتاب دوم / درس: جشنواره‌ی مزرعه / درس 1

جشنواره‌ی مزرعه

توضیح مختصر

این داستان درباره‌ی جشنواره‌ی مزرعه مدرسه است.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

جشنواره ی مزرعه

روزی روزگاری مزرعه‌ای بود. حیوانات زیادی آنجا زندگی می‌کردند. یک روز، آن‌ها در حیاط مسابقه‌ای داشتند. می‌خواستند از اصطبل تا گاراژ کشاورز مسابقه‌ی دو بدهند. اصطبل و گاراژ خیلی از هم دور بودند. مسیر مسابقه طولانی بود. برنده شرایط بردن یک کیسه پر از سیب را به‌عنوان جایزه پیدا می‌کرد.

ولی مسابقه خوب شروع نشد. گاریِ سیب‌ها متعادل نبود و حیوانات باید آن را تعمیر می‌کردند. بعد، توله‌سگ سیب‌ها را واژگون کرد.

خوک گفت: «ممکنه سُر بخوریم! باید این به‌هم‌ریختگی رو مرتب کنیم.» توله‌سگ احساس بدی پیدا کرد و شروع به گریه کرد. سگ دستمال‌کاغذی به او داد تا اشک‌هایش را پاک کند.

بعد مسابقه ادامه یافت. ولی اردک سعی کرد آن‌ها را غارت کرد و تمام سیب‌ها را بردارد. گربه گفت: «می‌دم دستگیرت کنن!» اردک گفت: «تو نمی‌تونی من رو محکوم کنی! نمی‌تونی ثابت کنی من اون‌ها رو برداشتم.» مسابقه باز دوباره متوقف شد.

حیوانات یک بار دیگر تلاش کردند مسابقه بدهند. بعد صدای آژیر هشداری را شنیدند که از اصطبل می‌آمد. آتش‌سوزی رخ داده بود! آن‌ها سطل‌های آب را آوردند تا آتش را خاموش کنند.

روزنامه‌نگاری آمد تا مقاله‌ای درباره‌ی جشنواره و مسابقه‌ی دو بنویسد. اسب به او گفت: «من یک نژاد خاص از اسب‌ها هستم. می‌تونستم راحت مسابقه رو ببرم.»

خوک گفت: «تا حدودی سخت بود مسابقه رو برگزار کنیم. ولی به ما خوش گذشت. این چیزیه که مهمه!»

متن انگلیسی درس

The Farm Festival

Once there was a farm. Many animals lived there. One day, they had a contest in the yard. They were going to race from the barn to the farmer’s garage. The barn and the garage were far apart. It would be a long race. The winner qualified to win a bag full of apples as an award.

But the race did not start well. The cart with all the apples was not stable, and the animals had to repair it. Then the pup knocked over the apples.

The pig said, “We are going to slip! We must clean up this mess.” The pup felt bad, and she began to cry. The dog gave her a tissue to dry her tears.

Then the race resumed. But the duck tried to rob them and take all the apples. The cat said, “I will have you arrested!” The duck said, “You can’t convict me! You can’t prove I took them.” The race stopped yet again.

The animals tried to race one more time. Then they heard an alarm coming from the barn. There was a fire! They got buckets of water to put out the fire.

A journalist came to write a story about the festival and the race. The horse told her, “I am a special breed of horse. I would have won the race easily.”

The pig said, “It was somewhat hard to have the race. But we had fun. That is what’s important!”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.