سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۱۷
لیست کلمات
هدف
اسم. aim هدفی است که کسی میخواهد کاری کند تا رخ بدهد.
هدف من این است که خلبان هلیکوپتر شوم.
وصل کردن
فعل. to attach یعنی دو چیز را به هم وصل کردن.
جورابها را به بند وصل کردم تا خشک شود.
شرط بستن
فعل. شرط بستن یعنی روی نتیجهی بازی یا کار پول ریسک کنید.
چقدر شرط میبندی که اسبت برنده شود؟
درشکه
اسم. درشکه وسیلهی نقلیهای است که اسب آن را میکشد.
داخل پارک درشکهسواری کردیم.
کلاسیک، عادی
صفت. یک چیز کلاسیک چیزی است که از گذشته عادی است.
آن ورزشکار یک اشتباه عادی کرد، دویدن را زیادی زود شروع کرد.
رفتوآمد روزانه کردن، مسافت طی کردن
فعل. to commute یعنی برای رسیدن به کار سفر طولانی را طی کنید.
من معمولاً با قطار سرکار میروم.
تأیید کردن
فعل. تأیید کردن یعنی اطمینان حاصل کنید چیزی درست باشد.
بردنِ بازی تأیید کرد که جیمز بازیکن خوبی است.
انتقاد کردن
فعل. انتقاد کردن یعنی گفتن چیزهای بد دربارهی شخصی یا چیزی است.
او از زنش به خاطر پول خرج کردن زیاد انتقاد کرد.
فرق داشتن
فعل. فرق داشتن یعنی مثل چیز یا کس دیگری نبودن.
من با برادرم فرق دارم: او قدکوتاه است، در حالی که من بلندم.
هزینه
اسم. هزینه پولی است که مردم برای چیزی خرج میکنند.
او تمام هزینههای سفرش را یادداشت میکرد.
رسمی
صفت. formal یعنی رسمی یا جدی.
شام رسمی بود، به همین خاطر بهترین لباسهایمان را پوشیدیم.
ارتفاع
اسم. ارتفاع یعنی یک شخص یا شیء چقدر بلند است.
قد من ۱۶۸ سانتیمتر است.
اختراع کردن
فعل. چیزی را اختراع کردن یعنی ساختن چیزی که هرگز قبلاً وجود نداشته.
پدربزرگم چند چیز جالب اختراع کردهاست.
جوان، کمتجربه
صفت. junior یک فرد جوان تر یا کمتجربه است.
وقتی کارش را در آن شرکت شروع کرد، صرفاً یک مدیر کمتجربه بود.
کار، زحمت
اسم. labor عملِ انجام یک کار یا درست کردن چیزی است.
ساختِ خانه کار زیادی برد.
مکانیک
اسم. مکانیک کسی است که وسایل نقلیه و دستگاهها را تعمیر میکند.
ماشین را بردیم پیش مکانیک تا درست شود.
اصلی
صفت. prime نشاندهندهی این است که چیزی مهمترین است.
هوای کثیف دلیل اصلی مریضی است.
جابهجا کردن
فعل. جابهجا کردن یعنی آن را به جا یا جهت دیگری حرکت دهید.
او به طرف دیگر میز جابهجا شد تا صبحانهاش را بخورد.
سیگنال، نشانه
اسم. سیگنال صدا یا عملی است که به کسی میگوید کاری را بکند.
مربی به نشانهی شروع بازی در سوتش دمید.
بی ریا، صادق، خالص
صفت. شخص بیریا، خصوصاً دربارهی احساسات یا عقاید، صادق است.
وقتی از من معذرتخواهی کرد به نظر صادق میرسید.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 17
Word list
aim [eim]
n. An aim is a goal someone wants to make happen.
My aim is to become a helicopter pilot.
attach [əˈtætʃ]
v. To attach is to put two things together.
I attached the socks to the clothesline to dry.
bet [bet]
v. To bet is to risk money on the result of a game or a business.
How much will you bet that your horse will win?
carriage [ˈkærɪdʒ]
n. A carriage is a vehicle pulled by a horse.
We took a carriage ride in the park.
classic [ˈklæsɪk]
adj. A classic thing is something that is common from the past.
The athlete made a classic mistake, he started running too soon.
commute [kəˈmjuːt]
v. To commute is to travel a long distance to get to work.
I usually commute to work on the train
confirm [kənˈfəːrm]
v. To confirm is to make sure something is correct.
Winning the game confirmed that James was a good player.
criticize [ˈkrɪtɪsaɪz]
v. To criticize is to say bad things about someone or something.
He criticized his wife for spending too much money.
differ [ˈdɪfər]
v. To differ is to not be the same as another person or thing.
I differ from my brother: he is short, while I am tall.
expense [ɪksˈpens]
n. An expense is the money that people spend on something.
She wrote down all the expenses for her trip.
formal [ˈfɔːrməl]
adj. A formal thing is official or serious.
It was a formal dinner, so we wore our best clothes.
height [haɪt]
n. Height is how tall someone or something is.
My height is 168 centimeters.
invent [ɪnˈvent]
v. To invent something is to create something that never existed before.
My grandfather has invented some interesting things.
junior [ˈdʒuːnjər]
adj. A junior person is younger or less experienced.
When she started at the company, she was only a junior manager.
labor [ˈleɪbər]
n. Labor is the act of doing or making something.
Building the house took a lot of labor.
mechanic [məˈkænɪk]
n. A mechanic is someone who fixes vehicles or machines.
We took the car to the mechanic to be fixed.
prime [praɪm]
adj. prime shows that something is the most important one.
Dirty air is a prime cause of illness.
shift [ʃɪft]
v. To shift is to move into a different place or direction.
He shifted to the other side of the table to eat his breakfast.
signal [ˈsignəl]
n. A signal is a sound or action that tells someone to do something.
The coach blew his whistle as a signal to begin the game.
sincere [sɪnˈsɪər]
adj. A sincere person is honest, especially about emotions or opinion.
He sounded sincere when he apologized to me.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.