سرآشپز بدجنس

فصل: کتاب دوم / درس: سرآشپز بدجنس / درس 1

سرآشپز بدجنس

توضیح مختصر

داستان یک سرآشپز بدجنس

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

سرآشپز بدجنس

روزی سرآشپزی بود که با آشپزهایش بد بود. با آدم‌هایی که می‌آمدند غذا بخورند هم بد بود. برای غذاها پول زیادی می‌گرفت. خیلی‌ها نمی‌توانستند پول ارزان‌ترین غذای لوبیا را بدهند.

وقتی اجاق فلزی‌اش خراب شد، نداد آن را درست کنند. به همین خاطر هرچیزی که در آن پخته می‌شد می‌سوخت. تنها نورِ از شمع‌ها بود و همه‌جا به‌هم‌ریخته بود. گاهی، حقوق گارسون‌هایش را نمی‌داد.

از آنجا که گارسون‌ها سرمایه‌ای نداشتند، بدهی‌های زیادی داشتند.

سرآشپز تمام مدت این‌طور رفتار می‌کرد. آشپزها را می‌پایید و اگر کارها را به شکلی که او می‌خواست انجام نمی‌دادند، سر آن‌ها داد می‌زد.

یک روز، آشپزها به این نتیجه رسیدند که از این بدرفتاری خسته شده‌اند و اینکه آن‌ها دیگر منفعل نخواهند بود. همه مخالف سرآشپز ایستادند.

اول، به این فکر کردند که از او شکایت کنند. درعوض، در حالی که رستوران را کنترل می‌کردند، او را مجبور به ساکت نشستن کردند.

قیمت غذا را کاهش دادند. از بهترین مواد استفاده کردند و مقادیر زیادی غذا درست کردند. وسایل‌ها را تعمیر کردند. چراغ‌ها را روشن کردند. رستوران به یک جای شاد تبدیل شد. برای اولین بار، آدم‌های زیادی آمدند غذا بخورند.

سرآشپز فهمید که مشکلات رستوران تقصیر او بود. سرآشپز درس مهمی آموخت. و حالا، سرآشپز سخاوتمندِ جدید روی اینکه به مشتری‌ها وعده‌ی غذای رایگان بدهد اصرار می‌کرد.

متن انگلیسی درس

The Mean Chef

Once there was a chef, who was mean to his cooks. He was mean to the people who came in to eat. He charged too much for meals. Many people were not able to afford the cheapest bean dish.

When his metal oven broke, he did not have it fixed. So everything they tried to bake in it burned. The only light was from candles, and the whole place was a mess. Sometimes, he didn’t pay his waiters.

Since they had no funds, they had many debts.

The chef behaved this way all the time. He monitored the cooks and got angry if they did not do things his way.

One day, the cooks decided that they were tired of the abuse and that they would not be passive anymore. Everyone opposed the chef.

At first, they thought about suing him. Instead, they made him sit quietly while they control the restaurant.

They decreased the price of food. They used the best ingredients and served large quantities of food. They repaired the equipment. They turned on the lights. The restaurant was converted into a happy place. For the first time, many people came to eat.

The chef realized that the restaurant’s problems were his fault. The chef learned an important lesson. And now, the generous chef insisted on giving the customers a free meal.

مشارکت کنندگان در این صفحه

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.