واژگان

فصل: کتاب دوم / درس: نبرد ترموپیل / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۳

لیست کلمات

تیرِ کمان، پیکان

اسم. arrow یک تکه چوب باریکِ صاف است که از کمان شلیک می‌شود.

تیر در هوا پرواز کرد و به هدف خورد.

نبرد

اسم. یک نبرد مبارزه‌ای بین دو ارتش در هنگام جنگ است.

نبرد روزهای زیادی طول کشید.

کمان

اسم. کمان سلاحی است که از چوبی منحنی و نخ درست شده که تیر شلیک می‌کند.

او با تیر و کمان به شکار رفت.

شجاع

صفت. فرد شجاع کسی است که از مواجه شدن با درد و خطر ترسی ندارد.

آتش‌نشان شجاع دختر را از ساختمان در حال سوختن نجات داد.

فرمانده

اسم. chief رهبر یک گروه از افراد است.

فرمانده مردم را از میان کوهستان هدایت کرد.

وضع نامساعد

اسم. disadvantage وضعیتی است که انجام کاری را سخت می‌کند.

از آنجا که مایک به زانویش صدمه زده بود در مسابقه‌ی دو در وضع نامساعدی بود.

دشمن

اسم. دشمن کشوری است که هنگام جنگ با کشور دیگری می‌جنگد.

دشمن آماده شد تا به قلمرو پادشاهی حمله کند.

ورودی

اسم. ورودی جایی است که کسی می‌تواند از آنجا وارد یک محوطه شود.

دروازه قفل بود بنابراین بیل مجبور بود ورودی دیگری پیدا کند.

به‌زحمت، به‌سختی

قید. hardly نشان می‌دهد چیزی خیل کم اتفاق می‌افتد.

از آنجا که باید زود آنجا را ترک می‌کردم به‌زحمت توانستم کنسرت را ببینم.

قصد داشتن

فعل. قصد انجام کاری را داشتن یعنی برنامه‌ریزی برای انجام آن.

قصد دارم سه‌ساله دانشگاه را تمام کنم.

خنده

اسم. خنده صدایی است که با خندیدن به چیزی بامزه تولید می‌شود.

جوک سوزان باعث شد که همکلاسی‌هایش زیر خنده بزنند.

کنده‌ی درخت

اسم. log تکه چوب ضخیمی است که از درخت بریده شده‌است.

آتش خیلی کوچک بود، به همین خاطر کُنده‌ی دیگری را به آن اضافه کردیم.

ارتش

اسم. ارتش نیروهای مسلح یک کشور است.

بعد از اینکه دبیرستان را تمام کردم به ارتش ملحق شدم.

اطاعت کردن

فعل. اطاعت کردن یعنی تبعیت کردن از چیزی که قانون یا کسی می‌گوید باید انجام دهید.

خواهر کوچولوی من حرف مادرم را گوش نداد. حالا به دردسر افتاده.

به دست آوردن بعد از تلاش زیاد

فعل. چیزی را secure کردن یعنی آن را بعد از تلاش زیاد به دست آوردن.

بعد از هفته‌ها درس خواندن توانستم در امتحانم نمره‌ی خوبی بگیرم.

ثابت، پایدار

صفت. steady نشان می‌دهد که کسی یا چیزی خیلی تغییر نمی‌کند.

مشکل سخت بود ولی او ثابت‌قدم ماند و آن را حل کرد.

اعتماد کردن

فعل. اعتماد کردن یعنی باور داشته باشید کسی صادق است و کار درست را انجام خواهد داد.

من به دوستانم اعتماد دارم؛ آن‌ها رازهای من را به دیگران نمی‌گویند.

پیچاندن

فعل. وقتی چیزی را می‌پیچانیم، یعنی آن را می‌چرخانیم.

او اسپاگتی را دور چنگالش پیچید.

مگر اینکه، در غیر این صورت

حرف ربط. unless یعنی وگرنه یا جز وقتی که.

تا اتاقت را تمیز نکنی، نمی‌توانی با دوستانت بازی کنی.

اسلحه

اسم. اسلحه شیئی است که برای صدمه زدن به افراد از آن استفاده می‌شود.

شمشیرها به‌مدت هزاران سال به‌عنوان سلاح استفاده می‌شدند.

متن انگلیسی درس

Vocabulary

Unit 3

Word list

arrow [ˈærəʊ]

noun. An arrow is a thin, straight stick shot from a bow.

The arrow flew through the air and hit the target.

battle [ˈbætl]

noun. A battle is a fight between two armies during a war.

The battle lasted for many days.

bow [bəʊ]

noun. A bow is a weapon made of curved wood and string that shoots arrows.

He went hunting with a bow and arrow.

brave [breɪv]

adj. A brave person is not afraid to face pain or danger.

The brave firefighter saved the girl from the burning building.

chief [tʃiːf]

noun. A chief is the leader of a group of people.

The chief led the people through the mountains.

disadvantage [ˌdɪsədˈvæntɪdʒ]

noun. A disadvantage is a situation that makes it hard to do something.

Mike had a disadvantage in the race since he hurt his knee.

enemy [ˈɛnəmɪ]

noun. An enemy is a country that is fighting another country during a war.

The enemy prepared to attack the kingdom.

entrance [ˈentrəns]

noun. An entrance is a place where someone can enter an area.

The gate was locked, so Bill had to find a different entrance.

hardly [ˈhɑːrdlɪ]

adv. hardly shows that something happens in a very small way.

I hardly saw the concert since I had to leave early.

intend [ɪnˈtend]

verb. To intend to do something, means to plan to do it.

I intend to finish college in three years.

laughter [ˈlæftər]

noun. Laughter is the sound produced by laughing about something funny.

Susan’s joke made her classmates burst into laughter.

log [lɒg]

noun. A log is a thick piece of wood that is cut from a tree.

The fire was too small, so we added another log to it.

military [ˈmɪlɪtərɪ]

noun. The military is the armed forces of a country.

I joined the military after I finished high school.

obey [oʊˈbeɪ]

verb. To obey means to follow what a law or a person says to do.

My little sister did not obey my mother. Now she is in trouble.

secure [sɪˈkjʊə:r]

verb. To secure something means to get it after a lot of effort.

I was able to secure a good grade on my test after weeks of studying.

steady [ˈstedɪ]

adj. steady shows that someone or something does not change much.

The problem was hard, but she remained steady and solved it.

trust [trʌst]

verb. To trust is to believe that someone is honest and will do what is right.

I trust my friends; they don’t tell my secrets to other people.

twist [twɪst]

verb. When we twist something we turn it around and around.

She twisted the spaghetti around her fork.

unless [ənˈles]

conj. Unless means if not or except when.

Unless you clean your room, you cannot play with your friends.

weapon [ˈwepən]

noun. A weapon is an object used to hurt people.

Swords have been used as weapons for thousands of years.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.