سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۱۳
لیست کلمات
سوار
حرف اضافه. کسی که سوار کشتی یا هواپیما است یعنی روی آن یا داخل آن است.
آنها سوار کایاک شدند و در رودخانه پارو زدند.
عصبانی
صفت. هر شخص تلخرو از چیزی ناراحت یا عصبانی است.
وقتی کامپیوترش خراب شد، بینهایت عصبانی شد.
گلوله
اسم. گلوله شیء فلزی کوچکی است که از تفنگ خارج میشود.
گلولهها برای تفنگهای مختلف و در سایزهای مختلف عرضه میشوند.
شیطان
اسم. شیطان روح خبیث پرقدرتی است که در برخی ادیان است.
کلیسا قول محافظت در برابر شیطان داد.
آرام حرکت کردن
فعل. to drift یعنی جابهجایی آرام با کمک باد یا آب.
تکه یخ بزرگ آرام در آب حرکت میکرد.
وادار کردن
فعل. to enforce یعنی کسی را به تبعیت از قانون وادار کنید.
پلیس قوانین ترافیک را برای نگهداری همه از خطر اجرا میکند.
فواره
اسم. فواره منبع آبی است که انسان آن را ساخته باشد.
فوارهی زیبایی در وسط پارک بود.
بندرگاه، اسکله
اسم. harbor محوطهی آب در امتداد ساحل است که کشتیها لنگر میاندازند.
داخل بندرگاه چند کشتی کوچک بود.
سکونت داشتن
فعل. سکونت داشتن یعنی جای معینی زندگی کردن.
هیچکس در آن شهر باستانی سکونت ندارد.
رژه رفتن
فعل. رژه رفتن یعنی با دیگران با سرعت و گامی ثابت حرکت کردن.
سربازها در ردیفهای صاف رژه میرفتند.
میلیونر
اسم. میلیونر کسی است که حداقل یک میلیون دلار دارد.
او میلیونر شد چون در کار با پولش باهوش بود.
لنگرگاه، بندرگاه
اسم. port جایی است که کشتیها چیزها را بار میزنند یا خالی میکنند.
کشتی در لنگرگاه در حال پر شدن با بار بود.
کلانتر، رئیس پلیس
اسم. کلانتر افسر پلیسی است که مسئول منطقهی بزرگی است.
این کار کلانتر بود که شهر را امن نگه دارد.
شوکه کردن
فعل. to startle یعنی ناگهان کسی را وحشت زده کردن.
صدای بلند تصادف زن را که خواب بود از جا پراند.
عرق کردن
فعل. عرق کردن یعنی مایعی را از بدن از طریق پوست از دست دادن.
هر موقع ورزش میکنم، نسبتاً زیاد عرق میکنم.
ماشه
اسم. ماشه بخشی از اسلحه است که شخصی میکشد تا شلیک کند.
مرد دستش را روی ماشهی اسلحه گذاشته بود.
متحد کردن
فعل. متحد کردن یعنی آدمها یا اشیا را گرد هم جمع کردن.
بچهها با کارهای خوبشان در تلاشند جهان را متحد کنند.
کشتی بزرگ
اسم. vessel بهمعنی قایق یا کشتی بزرگ است.
ما سوار یک کشتی لوکس منطقه را گشت زدیم.
سفر دریایی یا هوایی
اسم. voyage سفری طولانی است که با کشتی یا هواپیما انجام میشود.
فضانوردان برای سفری طولانی به ماه از زمین بلند شدند.
پرستیدن
فعل. پرستیدن یعنی چیزی، شخصی یا شخصیت مذهبیای را دوست داشتن و تکریم کردن.
آدمهای زیادی در سراسر جهان در کلیسا عبادت میکنند.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 13
Word list
aboard [əˈbɔːrd]
prep. Someone aboard a ship or plane, is in or on it.
They climbed aboard the kayak and paddled through the river.
bitter [ˈbɪtər]
adj. A bitter person feels upset or angry about something.
He was extremely bitter when his computer crashed.
bullet [ˈbulit]
n. A bullet is a small metal object that is shot out of a guns.
Bullets come in different sizes for different guns.
devil [ˈdevl]
n. The devil is a powerful evil spirit in some religions.
The church promised protection from the devil.
drift [drɪft]
v. To drift means to be moved slowly by wind or water.
The large chunk of ice drifted in the water.
enforce [enˈfɔːrs]
v. To enforce means to make a person follow a rule.
Police enforce traffic laws to keep everyone safe.
fountain [ˈfauntɪn]
n. A fountain is a source of water made by people.
There was a beautiful fountain in the middle of the park.
harbor [ˈhaːrbər]
n. A harbor is an area of water along a shore where boats land.
There were a few small boats in the harbor.
inhabit [ɪnˈhæbɪt]
v. To inhabit means to live in a certain place.
No one inhabits the ancient city.
march [mɑːrtʃ]
v. To march means to walk at a steady pace together with others.
The soldiers marched in straight rows.
millionaire [mɪljənɛər]
n. A millionaire is a person who has at least a million dollars.
He became a millionaire because he was smart with his money.
port [pɔːrt]
n. A port is a place where ships stop to load and unload things.
The ship was being loaded with materials at the port.
sheriff [ˈʃerɪf]
n. A sheriff is a police officer who is in charge of a large area.
It was the sheriff’s job to make the city safe.
startle [ˈstɑːrtl]
v. To startle means to scare someone suddenly.
The loud crash startled the sleeping woman.
sweat [swet]
v. To sweat means to lose liquid from the body through the skin.
Whenever I workout, I sweat quite a bit.
trigger [ˈtrɪgə:r]
n. A trigger is the part of the gun that a person pulls to make it fire.
The man had his finger on the trigger of the gun.
unify [ˈjuːnəfaɪ]
v. To unify means to bring people or things together.
With their good deeds, the children tried to unify the world.
vessel [ˈvesəl]
n. A vessel is a large ship or boat.
We toured the area aboard a luxury vessel.
voyage [ˈvɔidʒ]
n. A voyage is a long journey made on a boat or an aircraft.
The astronauts took off on a long voyage to the moon.
worship [ˈwəːrʃip]
v. To worship means to like and honor a person, thing, or religious figure.
Many people around the world worship in a church.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.