کلانتر دن

فصل: کتاب سوم / درس: کلانتر دن / درس 1

کلانتر دن

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

کلانتر دن

دن کلانتر خبیث اوشن تاون بود. دن به‌اندازه‌ی شیطان بی‌رحم بود. او پول را می‌پرستید. دن میلیونر بود، ولی تقریباً هیچ پولی به افسران پلیسش نمی‌داد. پلیس خیلی عصبانی بود، ولی دن اهمیت نمی‌داد. او فقط به پولش اهمیت می‌داد.

همه‌ی کسانی که ساکن اوشن تاون بودند از او بدشان می‌آمد. دان قوانین بی‌رحمانه‌ای را اعمال می‌کرد. یک‌بار دن حتی برادرش را به‌خاطر انداختن یک سکه داخل فواره به زندان انداخت!

گاهی اوقات اسلحه‌اش را به هوا نشانه می‌گرفت و ماشه را می‌کشید. نمی‌خواست گلوله‌ها به کسی بخورند. فقط می‌خواست مردم را با آن صدای بلند بترساند.

سرانجام مردم اوشن تاون به این نتیجه رسیدند که باید از شر کلانتر دن خلاص شوند. و در تلاش بودند که راهی برای آن پیدا کنند. آرزوی آن‌ها برای خلاص شدن از دن باعث متحد شدن شهر شد. آن‌ها به‌سمت خانه‌ی دن رژه رفتند.

او وقتی به‌سمت در دوید از دیدن آن منظره متعجب شد. وقتی در را باز کرد، جمعیت روی او پرید. آن‌ها از طناب برای بستن او به صندلی استفاده کردند. دان داد زد: «به من دست نزنید! همه‌تون رو برای بقیه‌ی عمرتون به زندان می‌ندازم!» جمعیت گوش نمی‌داد. آن‌ها دن را به بندرگاه بردند و او را سوار یک کشتی کردند.

دن آن‌قدر ترسیده بود که شروع به عرق کردن کرد. او ملتمسانه گفت: «اگر ولم کنید، همه‌ی پولم رو به شما می‌دم!»

جمعیت در جواب گفتند: «کلانتر، پول تو برای ما مهم نیست. ما می‌دونیم تو هرگز تغییر نمی‌کنی. ما تو رو به سفری طولانی به وسط اقیانوس می‌فرستیم.» قایق از بندر دور شد و دن هرگز دوباره دیده نشد. مردم کلانتر دیگری را انتخاب کردند که مهربان و منصف بود.

متن انگلیسی درس

Sheriff Dan

Dan was the evil sheriff of Ocean Town. Dan was as cruel as the devil. He worshiped money. Dan was a millionaire, but he paid his police officers almost nothing. The police were very bitter, but Dan didn’t care. He only cared about his money.

Every person who inhabited Ocean Town disliked him. Dan enforced cruel laws. Once, Dan even put his own brother in jail for throwing a coin into a fountain!

Sometimes, he pointed his gun into the air and pulled the trigger. He didn’t want the bullets to hit anyone. He just wanted to scare people with the loud sound.

Finally, the people of Ocean Town decided that they had to get rid of Sheriff Dan. And tried to find some way to do this. Their wish to get rid of Dan helped to unify the town. They marched to Dan’s house.

He was startled by the sight when he ran to the door. When he opened the door, the crowd jumped on him. They used a rope to tie him to a chair. Dan yelled, “Get your hands off me! I’ll put you all in jail for the rest of your lives!” The crowd didn’t listen. They carried Dan to the harbor and put him aboard a vessel.

Dan was so scared that he began to sweat. He begged, “If you let me go, I will give you all my money!”

The crowd said, “Sheriff, we don’t care about your money. We know you will never change. We’re sending you on a voyage to the middle of the ocean.”

The boat drifted out of the port, and Dan was never seen again. The people choose a new sheriff who was kind and fair.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.