واژگان

فصل: کتاب سوم / درس: پتسی ان / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۷

لیست کلمات

رها کردن

فعل. to abandon یعنی چیزی را برای همیشه یا مدت طولانی ترک کنید.

اتاق قدیمی سال‌ها پیش ترک شده بود.

بلندپرواز

صفت. شخص بلندپرواز می‌خواهد ثروتمند و موفق شود.

کِندرا باید بلندپرواز می‌بود تا وارد مدرسه‌ی پزشکی شود.

پارس کردن

فعل. پارس کردن ایجاد صدای کوتاه و رسا مثل صدای سگ است.

سگ به‌طور بلند و ترسناکی پارس می‌کرد.

خلیج

اسم. bay منطقه‌ای در نزدیک اقیانوس است که زمین به‌سمت داخل اقیانوس می‌رود.

پل گلدن گیت از خلیج سان فرانسیسکو رد می‌شود.

باهوش، درخشان

صفت. هر شخص brilliant بسیار زرنگ یا باهوش است.

خواهر کوچک‌ترم به نسبت سنش خیلی باهوش است.

چانه

اسم. چانه قسمت سخت در پایین صورت فرد است.

لوک به موی روی چانه‌اش اشاره کرد.

گلایه، شکایت

اسم. complaint نشان‌دهنده‌ی نارضایتی از چیزی است.

مامان گفت نمی‌خواهد گلایه‌های برادرم را بشنود.

ناشنوا

صفت. هر شخص یا حیوان ناشنوا نمی‌تواند بشنود.

سوزان از زبان اشاره استفاده کرد چون او ناشنوا است.

مشتاق، علاقه‌مند

صفت. هر فرد مشتاق از چیزی هیجان‌زده می‌شود یا به آن علاقه‌مند است.

مرد به کارش علاقه‌مند بود.

مسافرت

اسم. expedition سفری طولانی، معمولاً به جای خیلی دور، است.

آن‌ها سوار فضاپیمایشان شدند تا سفر طولانی‌شان را شروع کنند.

افق

اسم. افق جایی است که آسمان با زمین تلاقی می‌کند.

خورشید در زیر خط افق پایین رفت.

وفادار

صفت. افراد وفادار همیشه به شخص یا چیز خاصی کمک یا از او پشتیبانی می‌کنند.

آن سه دوست خیلی نسبت به هم وفادار هستند.

شهردار

اسم. شهردار کسی است که مسئول شهر است.

شهردار شهر من سخنران خیلی پرقدرتی است.

دوطرفه

صفت. هر چیز دوطرفه بین دو یا چند نفر به یک شکل احساس می‌شود.

رابرت سارا را دوست دارد، و سارا رابرت را. این احساس دوطرفه است.

اضافه‌وزن داشتن

صفت. افراد یا حیوانات دارای اضافه‌وزن سنگین‌تر از میزان سالم هستند.

لیزا بیش از حد غذا می‌خورد، به همین خاطر حالا اضافه‌وزن دارد.

پناهگاه، پناه

اسم. پناهگاه مکانی امن است.

وقتی باران شروع شد، او در یک خانه پناه گرفت.

بازگردانی، بازیابی کردن

فعل. to restore یعنی چیزی را همان طور که اول بود بگذارید.

ویکتور ماشین قدیمی را تعمیر کرد.

مالیدن

فعل. چیزی را مالیدن یعنی روی آن فشار آوردن و دست را به جلو و عقب حرکت دادن.

پاهای مامان زخم بود، به همین خاطر آن‌ها را مالید.

حواس

اسم. حواس این است که چگونه موجودات زنده‌ی دنیا، موقعیت‌ها، طعم، بو، شنوایی و لمس را تجربه می‌کنند.

زندگی بدون حواس پنجگانه سخت خواهد بود.

دامپزشک

اسم. دامپزشک پزشکی است که از حیوانات مراقبت می‌کند.

واندا دامپزشک شد، چون سگ‌ها را دوست دارد.

متن انگلیسی درس

Vocabulary

Unit 7

Word list

abandon [əˈbændən]

v. To abandon something is to leave it forever or for a long time.

The old room had been abandoned years before.

ambitious [æmˈbɪʃəs]

adj. An ambitious person wants to be rich or successful.

Kendra had to be ambitious to get into medical school.

bark [bɑːrk]

v. To bark is to makes a short, loud noise like a dog.

The dog barked loudly and frighteningly.

bay [beɪ]

n. A bay is an area near the ocean where the land goes inward.

The Golden Gate Bridge crosses San Francisco Bay.

brilliant [ˈbrɪljənt]

adj. A brilliant person is very bright or smart.

My younger sister is brilliant for someone her age.

chin [tʃɪn]

n. A chin is the hard part at the bottom of a person’s face.

Luke pointed to the hair on his chin.

complaint [kəmˈpleɪnt]

n. A complaint is an expressions of unhappiness about something.

Mom said she didn’t want to hear my brother’s complaints.

deaf [def]

adj. A deaf person or animal cannot hear.

Susan uses signs language because she is deaf.

enthusiastic [eneu:ziæstik]

adj. An enthusiastic person is excited by or interested in something.

The man was enthusiastic about his job.

expedition [ˌekspədɪʃən]

n. An expedition is a long trip, usually to a place very far away.

They got into their spaceship to begin their expedition.

horizon [həˈraɪzən]

n. The horizon is where the sky looks like it meets the ground.

The sun dipped below the horizon.

loyal [ˈlɔɪəl]

adj. loyal people always help or support a certain person or thing.

The three friends are very loyal to each other.

mayor [meiə:r]

n. The mayor is the person in charge of a city.

The mayor of my hometown is quite a powerful speaker.

mutual [ˈmjuːtʃuəl]

adj. A mutual thing is felt in the same way by two or more people.

Robert likes Sarah, and she likes him. The feeling is mutual.

overweight [ouvərweit]

adj. Overweight people or animals are heavier than is healthy.

Lisa eats too much, so now she is overweight.

refuge [ˈrefjuːdʒ]

n. A refuge is a place of safety.

When it started to rain, she found refuge in the house.

restore [rɪsˈtɔːr]

v. To restore something is to put it back the way it was.

Victor restored the old car.

rub [rʌb]

v. To rub something is to push on it and move your hand back and forth.

Mom’s feet were sore, so she rubbed them.

senses [sensiz]

n. The senses are how living things experience the world, site, taste, smell, hearing and touch.

It would be hard to live without your five senses.

veterinarian [ˌvetərənɛ**ərɪən]

n. A veterinarian is a doctor who takes care of animals.

Wanda became a veterinarian, because she loves dogs.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.