سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۲
لیست کلمات
توافق
اسم. توافق یک تصمیم رسمی دربارهی اقدامات آینده است.
فکر میکنم او موافقت تام را با این پیشنهاد بگیرد.
پیش آمدن
فعل. پیش آمدن یعنی رخ دادن.
چون کامپیوترش قدیمی بود، مشکلاتی با آن پیش آمد.
خیرخواه، حامی مالی
اسم. benefactor شخصی است که برای کمک به کسی پول میدهد.
حامی مالی آن دانشآموز به او پول داد تا خرج درس خواندنش کند.
آهنگر
اسم. آهنگر کسی است که از فلز وسیله درست میکند.
آهنگر تکهی فلز را کوبید تا تخت شد.
دودکش
اسم. دودکش لولهی بلندی است که برای بیرون بردن دود از ساختمان استفاده میشود.
گربه روی پشتبام و کنار دودکش نشسته بود.
جبران کردن، تلافی کردن
فعل. جبران کردن یعنی به کسی بهخاطر وقتی که صرف کاری کردند پول بدهید.
رئیس او اضافهکاری هفتهی قبل او را تلافی کرد.
مواجه شدن، روبهرو شدن
فعل. to encounter یعنی پیدا کردن یا ملاقات با یک شخص یا چیز.
وقتی داشتم شنا میکردم با یک لاکپشت دریایی برخورد کردم.
از حدی بیشتر شدن
فعل. to exceed یعنی بیشتر از چیزی بودن.
از آنجا که از حدم تجاوز کردم، تصمیم گرفتم از دست کارتهای اعتباریام خلاص شوم.
ساختن، درست کردن
فعل. to forge یعنی تولید کردن بهویژه با زحمت.
استیسی و هِدر وقتی نوجوان بودند دوستیشان را شکل دادند.
فروتن
صفت. آدمهایی که فروتن هستند، باور ندارند که بهتر از دیگران باشند.
حتی با وجودی که باب باهوشترین پسر مدرسه است، با این حال فروتن است.
آهن
اسم. آهن فلز سفتی است که برای درست کردن اشیا از آن استفاده میشود.
اسب نعلهایی داشت که از آهن درست شده بودند.
نردبان
اسم. نردبان شیئی است که برای بالا و پایین رفتن از چیزها از آن استفاده میشود.
او از یک نردبان استفاده کرد تا به بالای خانه درختیاش برود.
متواضع
صفت. اگر افراد متواضع باشند، فکر نمیکنند که خیلی مهم باشند.
درِک بهعنوان کسی که اینقدر پولدار است، خیلی متواضع است.
اشغال کردن
فعل. to occupy یعنی جایی زندگی کردن، کار کردن یا بودن.
کِوین و آلیس صندلیها را اشغال کرده و بحث طولانیای داشتند.
پنی
اسم. یک پنی یک سکه به ارزش یک سِنت است.
تصویر آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکا روی سکهی یک پنی است.
موعظه کردن
فعل. موعظه کردن یعنی صحبت یا تبلیغ کردن دربارهی یک تفکر مذهبی.
آرون اغلب دربارهی زندگی درستکارانه موعظه میکرد.
پیشرفت کردن، شکوفا شدن
فعل. to prosper یعنی موفق بودن یا پول زیادی در آوردن.
کسبوکار جدید فرانک بالاخره بعد از سالها کارِ سخت پیشرفت کرد.
استان
اسم. استان ناحیهی کوچکی است که کشوری آن را اداره میکند.
کانادا به چندین استان مختلف تقسیم شدهاست.
رضایت
اسم. رضایت یعنی احساسی که وقتی کار خوبی میکنید یا چیز خوبی میگیرید، دارید.
بِرَد وقتی دید شام چیست، لبریز از رضایت شد.
حفظ کردن
فعل. to sustain یعنی چیزی ادامه یا دوام پیدا کند.
انرژی باد راه پاکی برای حفظ انرژی شهر است.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 2
Word list
agreement
n. An agreement is a formal decision about future action.
I think he’ll get Tom’s agreement to this proposal.
arise [əˈraɪz]
v. To arise is to happen.
Difficulties arose with his computer because it was old.
benefactor [ˈbenəfӕktər]
n. A benefactor is a person who gives money to help someone.
The student’s benefactor gave him money to spend on his studies.
blacksmith [ˈblæksmɪθ]
n. A blacksmith is a person who makes things out of metal.
The blacksmith pounded the piece of metal until it was flat.
chimney [ˈtʃɪmnɪ]
n. Chimney is a tall pipe used to carry smoke out of a building.
The cat was sitting on the roof next to the chimney.
compensate [ˈkɒmpənseɪt]
v. To compensate is to pay someone for the time they spent doing something.
Her boss compensated her for the extra work she did last week.
encounter [ɪnˈkaʊntər]
v. To encounter is to find or meet a person or thing.
I encountered a sea turtle while I was swimming.
exceed [ɪkˈsiːd]
v. To exceed is to be more than something.
Since I exceeded my limit, I decided to get rid of my credit cards.
forge [fɔːrdʒ]
v. To forge is to make or produce, especially with difficulty.
Stacy and Heather forged their friendship when they were teenagers.
humble [ˈhʌmbl]
adj. People who are humble do not believe that they are better than other people.
Even though Bob is the smartest boy in his class, he is humble.
iron [ˈaɪərn]
n. Iron is a strong metal that is used to make many objects.
The horse had shoes made of iron.
ladder [ˈlædə:r]
n. A ladder is an object that is used to climb up and down things.
He used a ladder to climb to the top of his tree house.
modest [ˈmɒdɪst]
adj. If people are modest, they do not think that they are too important.
Derek is very modest for someone who is so rich.
occupy [ˈɒkjəpaɪ]
v. To occupy a place is to live, work, or be there.
Kevin and Alice occupied the chairs and had a long discussion.
penny [ˈpenɪ]
n. A penny is a coin worth one cent.
U.S. President Abraham Lincoln is on the penny.
preach [priːtʃ]
v. To preach is to talk about and promote a religious idea.
Aaron often preached about living an honest life.
prosper [ˈprɒspər]
v. To prosper is to be successful or make a lot of money.
Frank’s new business finally prospered after many years of hard work.
province [ˈprɒvɪns]
n. A province is a small area that is controlled by a country.
Canada is divided into several different provinces.
satisfaction [ˌsætɪsˈfækʃən]
n. Satisfaction is the feeling of having done or received something good.
Brad was filled with satisfaction when he saw what was for dinner.
sustain [səsˈteɪn]
v. To sustain something is to keep it going.
Wind power is a clean way to sustain a city with energy.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.