چوپان و گوسفند وحشی

فصل: کتاب سوم / درس: چوپان و گوسفند وحشی / درس 1

چوپان و گوسفند وحشی

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

چوپان و گوسفندان وحشی

روزی روزگاری چوپانی بود. او هر شب گوسفندانش را جمع می‌کرد و می‌شمرد. مطمئن می‌شد که هرگز از هیچ کدام از آن‌ها غفلت نکند. یک شب، او دید چند گوسفند وحشی به گله‌اش پیوسته‌اند. امیدوار بود گوسفندان تازه‌وارد را به دست بیاورد.

آن شب برف بارید. صبح، چوپان نتوانست گوسفندانش را از کلبه‌اش بیرون بیاورد. در عوض، باید داخل کلبه به آن‌ها علوفه می‌داد. مقدار کمی گندم به گوسفندان خودش داد. ولی بیشتر غذا را به گوسفندان وحشی داد. فکر می‌کرد گندم اضافه آن‌ها را نسبت به ترک کردن آنجا دلسرد خواهد کرد.

چند روزی برف بارید. طی آن زمان، گوسفندان چوپان خیلی کم می‌خوردند. ولی، گوسفندان وحشی خیلی خوب می‌خوردند.

سرانجام، برف‌ها آب شد و آن‌ها جرئت کردند بیرون بروند. به محض اینکه در کلبه‌اش را باز کرد، گوسفندان وحشی شروع به فرار کردند.

صبر کنید! این‌جوری پاداش خوبی‌های من رو می‌دید؟ بعد از اینکه اون‌قدر با مهربانی با شما رفتار کردم، چرا فرار می‌کنید؟چوپان پرسید . صدایش پر از تنفر بود.

گوسفندان وحشی توقف کردند و به‌سوی چوپان چرخیدند.

یکی از گوسفندان وحشی جواب داد: « ما داریم اینجا رو ترک می‌کنیم چون تو به ما بهتر از گوسفندان خودت علوفه دادی. تو تلاش کردی ما رو با اون نقشه‌ی مسخره‌ت فریب بدی. دیروز با ما با مهربانی رفتار کردی، ولی فردا ممکنه متفاوت باشی. اگر گوسفندان وحشی بیشتری به گله‌ی تو ملحق بشن، تو با ما مثل گوسفندان درجه دو رفتار می‌کنی.”

همان طور که گوسفندان وحشی می‌دویدند و دور می‌شدند، چوپان متوجه خطایش شد. می‌دانست این وضعیت خجالت‌آور تقصیر خودش بود. او مراقب قابل‌قبولی نبود. برای گوسفندان وحشی دوست ساختگی‌ای بود. به همین خاطر، از گله‌ی خودش غافل شده بود.

متن انگلیسی درس

The Shepherd and the Wild Sheep

Once there was a shepherd. Every night he gathered and counted his sheep. He made sure never to overlook any of them. One night, he saw some wild sheep had joined his herd. He hoped to acquire the newcomers.

It snowed that night. In the morning, the shepherd couldn’t take his sheep out of his lodge. Instead, he had to feed them inside. He gave a small amount of wheat to his own sheep. But he gave more of the food to the wild sheep. He thought the extra wheat would discourage them from leaving.

It snowed for several days. During that time, the shepherd’s sheep ate very little. The wild sheep, however, ate very well.

At last, the snow melted, and they ventured outdoors. As soon as he opened the door of his hut, the wild sheep started to run away.

“Wait! This is how you repay me? After I treated you so kindly, why do you run away?” the shepherd asked. His voice was full of hatred.

The wild sheep stopped and turned toward the shepherd.

“We’re leaving because you fed us better than your own sheep,” one of the wild sheep replied. “ You tried to deceive us with your ridiculous plan. Yesterday you treated us kindly, but tomorrow you might be different. If more wild sheep joined your herd, you would treat us as inferior sheep.”

As the wild sheep ran away, the shepherd understood his offense. He knew this awkward situation was his own fault. He had not been a satisfactory caretaker. He was a fake friend to the wild sheep. Because of this, he had neglected his own herd.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.