درمان پزشک

فصل: کتاب دوم / درس: درمان پزشک / درس 1

درمان پزشک

توضیح مختصر

این داستان درباره‌ی یک پزشک فوق‌العاده به‌نام جیمز فرای است.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

درمانِ دکتر

جیمز فرای پزشک معرکه‌ای بود. عمل‌های جراحی او به معمولان زیادی کمک کرده بود بر آسیب‌دیدگی‌هایشان غلبه کنند. او برای یک ژورنال پزشکی پرطرفدار هم می‌نوشت.

جیمز خیلی سرش شلوغ بود. پسرش، استیو، به‌ندرت او را می‌دید. یک روز، جیمز داشت قدم می‌زد و پرونده‌ی یک بیمار را بررسی می‌کرد. همه‌جای زمین آب ریخته بود.

جیمز روی مایع سُر خورد و افتاد. او روی یک لوله شیشه‌ایِ شکسته افتاد. آسیب دید. استیو برای دیدن او به بیمارستان آمد.

جیمز گفت: «موندن توی تخت‌خواب برام سخت می‌شه. ولی به‌زحمت می‌تونم پاهام رو خم کنم.» استیو گفت: «پس بیا یه فیلم تماشا کنیم.» فیلم باعث شد آن‌ها با هم بخندند. استیو گفت: «من باید بروم، ولی چند داستان برات می‌ذارم که بخونی.» جیمز شروع به به‌خاطر آوردن بخش‌های جالب زندگی کرد.

او از چیزهای کوچک مثل غذا شگفت‌زده می‌شد. قبلاً آن‌قدر سرش شلوغ بود که توجهی به آن‌ها نمی‌کرد. او گفت: «استیو، آدم وقتی آهسته‌تر غذا را می‌جوه مواد مغذی بیشتری به بدنش می‌رسه. ولی من فکر می‌کنم این باعث می‌شه غذا خوشمزه‌تر هم بشه!»

چند هفته بعد، جیمز گفت: «استیو، من وقت کافی با تو سپری نکرده‌م. از این بابت پشیمونم. وقتی تو به من سر می‌زنی حتی روح و روانم بهتر می‌شه. ولی وقت کافی اینجا سپری کرده‌م. باید به خونه بریم.»

بیرون، نسیم گرمی می‌وزید. جیمز پرچمی را دید که در باد به اهتزاز در آمده بود. سرانجام، جیمز گفت: «من آماده‌ی کار کردن نیستم. می‌خوام یه حمام طولانی کنم. و بعد با هم فیلم می‌بینیم. فردا کار رو شروع می‌کنم و این بار سخت کار نمی‌کنم.»

متن انگلیسی درس

The Doctor’s Cure

James Fry was a fantastic doctor. His surgeries helped many disabled people overcome their problems.. He also wrote for a popular doctor journal.

James was very busy. His son, Steve, rarely saw him. One day, James was walking and inspecting a patient’s file. There was water all over the floor.

James slipped on the liquid and fell. He fell on a broken glass tube. He was hurt. Steve came to visit him in the hospital.

James said, “It will be tough for me to stay in bed. But I can hardly bend my legs.” “Then let’s watch a movie” Steve said. It made them laugh together. Steve said, “I have to leave, but here’s some fiction to read.” James started to recall fun parts of life.

He marveled at small things, like food. He was too busy to notice them before. “Steve,” he said, “you get more food value when you chew slowly. But I think it makes food taste better, too!”

Weeks later, James said, “Steve, I haven’t spent enough time with you. I regret this. Even my soul feels better when you visit. But I have spent sufficient time here. We should go home.”

Outside, there was a warm breeze. James watched a flag blow. Finally, James said, “I’m still not ready to work. I’m going to take a long bath. And then we’ll watch a movie together. I’ll start work tomorrow and this time I will not work to hard.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.