کشیش

فصل: کتاب دوم / درس: کشیش / درس 1

کشیش

توضیح مختصر

داستان یک کشیش غمگین

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

کشیش

کشیش جوانی همیشه غمگین بود. او در کارش ماهر بود، ولی با این حال شادی‌ای نداشت. او با گروهی از راهبان دیدار کرد.

وقتی به خانه‌ی راهب‌ها رسید، آن‌ها به او سلام کردند و اجازه دادند وارد شود. راهب‌ها از کشیش پرسیدند: «موضوع چیست؟» کشیش گفت: «من باید خوش‌حال باشم، ولی نیستم. نمی‌دانم چه کار کنم.»

راهب‌های دانا یک دقیقه مکث کردند. بعد یکی از آن‌ها گفت: «ما از ایمان تو مطمئن هستیم. کشیش خیلی خوبی هستی. ولی برای یافتن خوش‌حالی، باید کارهای بیشتری انجام دهی. مهم‌تر از همه، عناصر زندگی‌ات که دوستشان داری را پیدا کن.» کشیش فکر کرد که این جواب عجیب است، ولی او کنجکاو بود.

روز بعد، کشیش به توانایی‌هایش فکر کرد. چند ایده‌ی جدید پیدا کرد و نمی‌خواست دیگر منتظر بماند.

او دوست داشت نقاشی کند، به همین خاطر چند کارتون کشید. همچنین دوست داشت بنویسد، پس نوشتنِ خاطراتش را شروع کرد. به کشاورزی علاقمند بود، به همین دلیل کمی حبوبات کاشت.

او از میوه مربا درست کرد. برچسب‌های خودش را ساخت تا روی شیشه‌های مربا بگذارد. سقف خانه‌اش را نقاشی کرد.

کشیش چیزی را یاد گرفت. در نهایت خوشحال بودن کار چندان سختی نیست. تنها کاری که آدم باید بکند این است که کارهایی را پیدا کند که دوست دارد انجام دهد و آن کارها را بکند!

متن انگلیسی درس

The Priest

A young priest was always sad. He was good at his profession, but he still had no joy. He visited a group of monks.

When he got to the monks’ house, they greeted him and let him in. The monks asked the priest, “What is the matter?” The priest said, “I should be happy, but I am not. I don’t know what to do.”

The wise monks paused for a minute. Then one said, “We are convinced of your faith. You are a very good priest. But to find joy, you have to do more. Above all, investigate the elements of your life that you love.” The priest thought that this answer was odd, but he was curious.

The next day, the priest thought about his abilities. He got a few ideas, and he did not want to delay any longer.

He liked to draw, so he made some cartoons. He also liked to write, so he started a diary. He was interested in agriculture, so he planted some grains.

He made jam from fruit. He made his own labels to put on the jars of jam. He painted his ceiling.

The priest learned something. It is not too hard to be happy after all. All one has to do is find things one likes doing, and do them!

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.