سرفصل های مهم
لاکپشت زرنگ
توضیح مختصر
داستان مسابقهی لاکپشت و خرگوش
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
لاکپشت زرنگ
ریکی خرگوشه و ترا لاکپشته کنار حاشیهی رودخانه با هم دیدار کردند. ریکی گفت: «هیچکس نمیتونه من رو توی مسابقهی دو شکست بده.» او به خودش مطمئن بود—لبخندش این را نشان میداد.
ترا گفت: «من میتونم تو رو شکست بدم.» ریکی از خوشی خندید. ترا گفت: «فردا مسابقه میدیم. مقصد تپهست.» ریکی پذیرفت.
ترا روی بردن مسابقه تمرکز کرد. او از ریکی سریعتر نبود. او به راهی قطعی برای موفق شدن نیاز داشت. به اعضای خانوادهاش دربارهی مسابقه گفت: «من به این نتیجه رسیدهم که باید دست به دامن چیز بدی بشم. تقلب میکنم.»
او دستورالعملهایش را آرام به آنها گفت. اعضای خانوادهاش خیلی شبیه هم بودند. آنها در سایههای مسیر پنهان شدند.
مسابقه شروع شد. ترا زود خیلی عقب افتاد. ولی، برادر ترا پشت بوتهای در درهی پایین قایم شده بود. وقتی ریکی نزدیک شد، برادر ترا شروع به دویدن کرد. او درست شبیه ترا بود! ریکی با سرعتی که میتوانست در جاده دوید.
ولی، به نظر او میرسید که ترا همیشه جلوتر است. ریکی مقدار قابلتوجهی انرژی صرف کرده بود. او به بالا رسید، ولی آن موقع خواهر ترا آنجا بود.
ریکی گفت «خوب، تو بُردی.» بعداً، ترا لبخند بزرگی روی صورتش داشت. ریکی هرگز مشکوک نشد. خانوادهای از لاکپشتهای کُند او را فریب داده بودند.
متن انگلیسی درس
Tricky Turtle
Ricky the rabbit and Tera the turtle met by the edge of the river. “No one is capable of beating me in a race,” Ricky said. He was confident—his smile conveyed that.
“I can beat you,” Tera said. Ricky laughed with delight. Tera said, “We will race tomorrow. The destination is the hill.” Ricky agreed.
Tera concentrated on winning the race. She was not faster than Ricky. She needed a definite way to succeed. She told her family about the race, “I have concluded that I have to resort to something bad. I will cheat.”
She quietly told her instructions to them. Her family members all looked very similar. They hid in the shadows on the path.
The race began. Tera was soon far behind. However, Tera’s brother hid behind a bush in the valley below. When Ricky got close, Tera’s brother began to run. He looked just like Tera! Ricky ran as fast as he could along the path.
But, to him, it seemed like Tera was always ahead. Ricky had used a considerable amount of energy. He reached the top, but Tera’s sister was already there.
“Well, you win,” Ricky said. Later, Tera had a broad smile on her face. Ricky never suspected. He had been cheated by a family of slow turtles.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.