سرفصل های مهم
دوازده ماه
توضیح مختصر
داستان یک نامادری و دو دخترش
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
دوازده ماه
یک زنِ بسیار بدی با دختر و دختر ناتنیاش در خانهاش زندگی میکرد. او نسبت به دختر ناتنیاش، آنا، احساس نفرت داشت. آنا کار میکرد در حالی که خواهر ناتنیاش هیچ کاری نمیکرد.
یک شبِ سرد ماه ژانویه، نامادری آنا گفت: «خواهر ناتنیت گل میخواد. برو و چند تا پیدا کن.» آنا برای گذشتن از آن منظرهی سرد اضطراب داشت. هوای سرد باعث میشد شُشهایش بسوزد.
بهخاطر برف با سرعت کمی حرکت میکرد. طولی نکشید که گروهی از مردم را دید. این گروه از دوازده مرد تشکیل شده بود. آنا دربارهی گلها به آنها گفت.
یکی از مردها گفت که آنها از دوازده ماهِ سال هستند و به آنا کمک خواهند کرد.
ژانویه پیش او آمد و با دستش حرکتی انجام داد. روزهای ماه بهسرعت گذشت تا اینکه نوبت ماه فوریه شد. فوریه هم کاری کرد ماه سریع حرکت کند. بعد ماه مارس کاری کرد خورشید بتابد و گلها در زمین سبز شدند.
آنا سبدش را آنقدر پر از گل کرد که بهزحمت میتوانست آن را بلند کند.
سپس یک «متشکرمِ» سریع اما مؤدبانه به دوازده مرد گفت و به خانه برگشت. او خیلی مشتاق بود که تمام گلها را به نامادریاش نشان دهد. به خانه که برگشت، گلها را روی میز ریخت. بعد دربارهی دوازده مرد برای نامادریاش تعریف کرد.
نامادری و خواهر ناتنیِ آنا رفتند تا دنبال دوازده مرد بگردند. قصد آنها این بود که تقاضای هدیه کنند. گشتند و گشتند. آنها گم شدند و هرگز راهشان را به خانه پیدا نکردند. پس آنا با خوشی بهتنهایی زندگی کرد.
متن انگلیسی درس
The Twelve Months
An awful woman lived with her daughter and stepdaughter in her household. She possessed feelings of hate for her stepdaughter, Anna. Anna worked while her stepsister did nothing.
On a cold January night, Anna’s stepmother remarked, “Your stepsister desires flowers. Go and find some.” Anna was anxious to walk through the chilly landscape. The cold air made her lungs burn.
She walked at a slow pace because of the snow. Soon she saw a group of people. It consisted of twelve men. Anna told them about the flowers.
One of the men said they were the twelve months and that they would help Anna.
January walked to her and made a motion with his hand. The days of the month passed rapidly until it was February’s turn. February also made the month speed up. Then March made the sun shine and flowers grew in the field.
Anna loaded her basket with so many flowers that she could hardly lift it.
Then she gave a quick but polite “thank you” to the twelve men and returned home. She was very eager to show her stepmother all the flowers. Back at the house, she spilled the flowers onto the table. Then she told her stepmother about the twelve men.
Anna’s stepmother and stepsister went to seek the twelve months. Their intent was to ask for gifts. They looked and looked. They became lost and never found their way home. So Anna lived happily by herself.