واژگان

فصل: کتاب اول / درس: برکه‌ی جو / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۲۵

لیست کلمات

همراه کردن

فعل. to associate یعنی چیزی را به کسی یا چیزی متصل کردن.

بیشترِ مردم مهمانی‌ها را با خوش گذراندن همراه می‌کنند.

محیط (زیست)

اسم. environment جایی است که افراد کار یا زندگی می‌کنند.

تمیز نگه داشتن محیط زیستمان برای سلامی‌مان بسیار مفید است.

کارخانه

اسم. کارخانه ساختمانی است که چیزها ساخته و یا سر هم می‌شوند.

ما فقط یک کارخانه در شهرمان داریم.

ویژگی

اسم. feature بخش مهمی از چیزی است.

این موبایل ویژگی‌های زیادی دارد.

مثال

اسم. instance مثال چیزی است.

من هیچ نمونه‌ای از تنفر را تجربه نکرده‌ام. تو چطور؟

درگیر کردن

فعل. to involve یعنی فعال بودن به‌عنوان یک شرکت‌کننده.

تمام خانواده در بازی درگیر شده بودند.

دارو

اسم. دارو چیزی است که می‌خورید تا احساس بهتری داشته باشید یا بیماری‌ای را درمان کنید.

دکتر برای سرماخوردگی من به من دارو داد.

مخلوط

اسم. mix تشکیل شده از چیزهای مختلفی است که قاتی شده باشند.

مخلوط سبزی که در کلاس علوم درست کردیم روی میز ریخت.

سازمان دادن

فعل. to organize‌یعنی برنامه‌ریزی کردن یا آماده شدن برای رویدادی.

لیستی تهیه کن تا به تو کمک کند چیزهایی که نیاز داری را سازمان دهی.

دوره‌ی زمانی

اسم. period یعنی مقداری از زمان که چیزی اتفاق می‌افتد.

در یک دوره‌ی زمانی در اروپا، شوالیه‌های زیادی وجود داشت.

اسکان کردن

فعل. اگر مردم در منطقه‌ی ساکن شوند، آنجا زندگی می‌کنند.

میلیاردها نفر روی زمین ساکن هستند.

تولید کردن

فعل. تولید کردن یعنی ساختن یا رشد دادن چیزی.

این درخت هر روز سیب می‌دهد.

محدوده

اسم. range تعدادی یا مجموعه‌ای از چیزهای مشابه است.

تعدادی ماشین برای انتخاب دیدم.

تشخیص دادن

فعل. to recognize یعنی چیزی را بشناسید چون قبلاً آن را دیده‌اید.

من دوستی قدیمی را از سال‌ها پیش تشخیص دادم.

منظم

صفت. اگر چیزی regular باشد، اغلب و در مقدار زمان‌های مساوی اتفاق می‌افتد.

زمان معمول ناهار ما حدود ظهر است.

نشانه

اسم. نشانه علامتی است که اطلاعات، جهت و اخطار می‌دهد.

نشانه نشان می‌دهد که امروز روز بدی خواهد بود.

نوک

اسم. نوک، قسمت تیز انتهایی چیزی است.

نوک خودکارش خیلی تیز بود.

سنت

اسم. tradition چیزی است که مردم مدت طولانی‌ای انجام داده‌اند.

ازدواج در تمام دنیا سنت است.

زباله

اسم. زباله ماده‌ی زائدی است که ناخواسته یا بی‌ارزش است.

لطفاً زباله‌ها را بیرون ببر؛ بوی بدی دارند.

پهن

صفت. اگر چیزی پهن باشد، از یک سمت تا سمتی دیگر بزرگ است.

پهنای در به اندازه‌ی بازوی من بود.

متن انگلیسی درس

Word list

associate [əˈsəʊʃɪət]

v. To associate means to connect something with a person or thing.

Most people associate birthday parties with having fun.

environment [ɪnˈvʌɪrənm(ə)nt]

n. The environment is the place where people work or live.

Keeping our environment clean is important to our health.

factory [ˈfakt(ə)ri]

n. A factory is a building where things are made or put together.

We have only one factory in our town.

feature [ˈfiːtʃə]

n. A feature is an important part of something.

The cell phone has many features.

instance [ˈɪnst(ə)ns]

n. An instance is an example of something.

I have never experienced an instance of hate. Have you?

involve [ɪnˈvɒlv]

v. To involve means to include as an active participants.

The whole family was involved in playing the game.

medicine [ˈmɛdɪsɪn]

n. Medicine is something you take to feel better or treat an illness.

The doctor gave me medicine for my cold.

mix [mɪks]

n. A mix is different things put together.

The green mix we made in science class spilled onto the table.

organize [ˈɔːɡ(ə)nʌɪz]

v. To organize is to plan or get ready for an event.

Make a list to help you organize the things you need.

period [ˈpɪərɪəd]

n. A period is an amount of time when something happens.

In one period in Europe, there were many knights.

populate [ˈpɒpjʊleɪt]

v. If people populate an area, they live there.

Billions of people populate the Earth.

produce [prəˈdjuːs]

v. To produce something is to make or grow it.

This tree produces apples every year.

range [reɪn(d)ʒ]

n. A range is a number or a set of similar things.

I saw a range of cars to choose from.

recognize [ˈrɛkəɡnʌɪz]

v. To recognize something is to know it because you have seen it before.

I recognized an old friend from many years ago.

regular [ˈrɛɡjʊlə]

adj. If something is regular, it happens often and in equal amounts of time.

Our regular lunch time is around noon.

sign [sʌɪn]

n. A sign is an indication giving information, directions, a warning, etc

The sign indicated that today would be a bad day.

tip [tɪp]

n. A tip is a pointed end of something.

The tip of his pen was very sharp.

tradition [trəˈdɪʃ(ə)n]

n. A tradition is something people have been doing for a long time.

Marriage is a tradition all over the world.

trash [traʃ]

n. Trash is waste material or unwanted or worthless things.

Please take out the trash; it smells bad.

wide [wʌɪd]

adj. If something is wide, it is large from side to side.

The door was as wide as my arms.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.