سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۴
لیست کلمات
مناسب
صفت. وقتی چیزی مناسب باشد، درست یا عادی است.
وقتی به دفتر میروی درستش این است که کتوشلوار بپوشی.
دوری کردن
فعل. to avoid something یعنی از چیزی دوری کردن.
از بطری شکستهی روی زمین دوری کن.
رفتار کردن
فعل. رفتار کردن یعنی بهطور خاصی عمل کردن، بهخصوص خوب بودن.
او همیشه وقتی پدرش دوروبرش است خوب رفتار میکند.
آرام
صفت. وقتی کسی آرام است، هیجانزده یا ناراحت نمیشود.
حمام گرم و خوب من را خیلی آرام میکند.
نگرانی
اسم. concern احساس نگرانی است.
من بعد از خواندن روزنامه خیلی نگران شدم.
راضی
صفت. راضی بودن یعنی خوشحال بودن و بیشتر نخواستن.
کودک همان طور که روی زمین نشسته بود خیلی راضی به نظر میرسید.
انتظار داشتن
فعل. اگر انتظار داشته باشید چیزی اتفاق بیفتد، باور دارید که اتفاق میافتد.
انتظار دارم اتوبوس خیلی زود برسد.
مرتباً
قید. اگر چیزی مرتباً اتفاق بیفتد، یعنی اغلب اتفاق میافتد.
ما مرتباً همدیگر را میبینیم، یا در ابتدای هفته و یا در انتهای آن.
عادت
اسم. عادت چیزی است که اغلب آن را انجام میدهید.
سیگار کشیدن عادت بدی است که میتواند شما را به کشتن دهد.
یاد دادن
فعل. to instruct یعنی درس دادن.
معلم من چند مبحث را به ما درس میدهد.
مسئله
اسم. issue موضوع مهمی است.
مردان دربارهی مسائلی که برای مردم مهم بودند صحبت کردند.
هیچکدام
ضمیر. none یعنی هیچیک از چیزی.
او تمام پولش را خرج کرد. چیزی نمانده.
صبور
صفت. اگر مردم صبور باشند، بهراحتی عصبانی یا ناراحت نمیشوند.
من مجبور بودن صبور باشم و تا ساعت ۵ منتظر بمانم و بعد بروم.
مثبت
صفت. اگر چیزی مثبت باشد، یعنی خوب است.
او آیندهی مثبتی را پس از اتمام دانشگاه در پیش رو دارد.
تنبیه کردن
فعل. تنبیه کردن یعنی کسی را رنج دادن برای اینکه قانون را شکستهاست.
معلمم برای تنبیه من مرا مجبور کرد در گوشه بایستم.
نماینده بودن
فعل. نماینده بودن یعنی برای کسی یا گروهی از افراد صحبت یا عمل کردن.
وکیل من نمایندهی من در دادگاه است.
تکان دادن
فعل. تکان دادن یعنی چیزی را سریع جلو و عقب، یا بالا و پایین بردن.
وقتی مردم دست میدهند، معمولاً به این معناست که موافقند.
پخش کردن
فعل. پخش کردن یعنی حرکت دادن برای پوشاندن ناحیهی بزرگتر.
من دوست دارم روی نان تستم کره پخش کنم.
قدم زدن
فعل. قدم زدن یعنی آرام راه رفتن.
من و سگم امروز در پارک قدم زدیم.
روستا
اسم. روستا شهر خیلی کوچک است.
فقط چند خانه در روستای من وجود دارد.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 4
Word list
appropriate
adj. When a thing is appropriate, it is right or normal.
It’s appropriate to wear a suit when you go to the office.
avoid
verb. To avoid something is to stay away from it.
Avoid the broken bottle on the floor.
behave
verb. To behave is to act in a particular way, especially to be good.
She always behaves well when her father is around.
calm
adj. When someone is calm, they do not get excited or upset.
A nice warm bath makes me feel so calm.
concern
noun. Concern is a feeling of worry.
I was filled with concern after reading the newspaper.
content
adj. To be content is to be happy and not want more.
The baby looked very content sitting on the floor.
expect
verb. If you expect something to happen, you believe it will happen.
I expect the bus to be here very soon.
frequently
adv. When something happens frequently, it happens often.
We meet frequently, either at the beginning or end of the week.
habit
noun. A habit is a thing that you do often.
Smoking is a bad habit that can kill you.
instruct
verb. To instruct is to teach.
My teacher instructs us in several subjects.
issue
noun. An issue is an important topic.
The men spoke about issues that were important to the people.
none
pron. None means not any of something.
He spent all his money. There is none left.
patient
adj. If people are patient, they don’t become angry or upset easily.
I had to be patient and wait until 5 o’clock to leave.
positive
adj. If something is positive, it is good.
She has a positive future ahead of her after finishing college.
punish
verb. To punish means to make someone suffer for breaking the rules or laws.
To punish me, my teacher had me stand in the corner.
represent
verb. To represent is to speak or act for a person or group.
My lawyer will represent me in court.
shake
verb. To shake is to move back and forth or up and down quickly.
When people shake hands, it usually means they agree.
spread
verb. To spread is to move out to cover a larger area.
I like to spread butter on my toast.
stroll
verb. To stroll means to walk slowly and calmly.
My dog and l strolled through the park today.
village
noun. A village is a very small town.
There are only a few houses in my village.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.