سرفصل های مهم
درسنامه اصلی
توضیح مختصر
بحث و گفتوگو در رابطه با راههای بهتر یادگیری زبان انگلیسی، و ایدههای جالب و جذاب برای زندگی بهتر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
مرد شکری - درس اصلی
سلام و به درس آمادهسازی این ماه خوش آمدید. بیایید شروع کنیم.
اول توصیه میکنم بیرون بروید و آن مستند را تماشا کنید. و بعد به آن مستند، به آن فیلم فکر کنید. به آن از دیدگاه نوازنده، رودریگز، فکر کنید. اینطور میتوانید تصور کنید که زندگی او چگونه بود.
او چندین دهه پیش بهعنوان یک نوازنده، یک موسیقیدان پرشور شروع کرد. من مطمئنم که او رویای بزرگ کردن آن را داشت. و چندین آلبوم ساخت، اما در کشور خودش، آمریکا، هرگز به موفقیت بزرگی نرسید.
و بنابراین من تصور میکنم که در برههای از زندگیاش فکر میکرد که خب، این برای من اتفاق نمیافتد. و میدانید، او برگشت و یک کار معمولی پیدا کرد. همچنان عاشق موسیقی بود اما واقعاً تصور نمیکرد که هرگز بتواند تبدیل به یک نوازندهی مشهور و محبوب شود.
در تمام آن سالها که فکر میکند هرگز نتوانسته، دقیقاً در همین زمان که به آمریکا برگشتهاست با این فکر که «اوه، من هرگز نتوانستم موسیقیدان شوم»، در آفریقای جنوبی به بزرگترین موسیقیدان تاریخ تبدیل میشود، محبوبترین نوازنده در آفریقای جنوبی، الویس یا بیتلز آفریقای جنوبی.
فقط— فکر کردن به آن بسیار جذاب است. البته، او در آن زمان نمیدانست که این اتفاق میافتد، اما داشت میافتاد.
و وقتی به این داستان فکر میکنم، یکی از اولین چیزهایی که به ذهن من میرسد این جملهای است که در انگلیسی داریم و میگوییم: «همیشه تاریکترین لحظه قبل از طلوع است.»
یعنی درست قبل از طلوع خورشید خیلی تاریک است، تاریکترین زمان شب درست قبل از طلوع خورشید است. البته، این یک استعاره است، به این معنی که زندگی همیشه درست قبل از اینکه خیلی بهتر شود، ظاهراً سختترین و شاید دردناکترین موقع است.
خلاصه میتوانید این مرد، رودریگز، را تصور کنید، درسته؟ شاید او یکعالم تردید برای حرفهی موسیقیاش داشتهاست، احتمالاً اساساً منصرف شدهاست. و شخصی فیلمی دربارهی او میسازد و او را پیدا میکند و به او میگوید: «تو در آفریقای جنوبی خیلی محبوب هستی.» و تمام زندگیاش دوباره بهسمت بهتر شدن تغییر میکند.
اولین چیزی که به ذهن من میرسد این است که حتی اگر آن را نمیدانیم، ممکن است فقط یک قدم تا موفقیت بزرگ، تا یک تغییر مثبت بزرگ در زندگیمان فاصله داشته باشیم.
و در عین حال میتوان امید خود را از دست داد. ممکن است امیدتان را از دست بدهید و فکر کنید که «هرگز به آن نخواهم رسید»، هرچه باشد، هرچه آن رویا باشد. می دانید، شاید پیدا کردن یک همسر باشد. شاید آزادی مالی و موفقیت باشد. شاید سالم و قوی شدن باشد. میتواند هر چیزی باشد.
اما برای همهی ما ممکن است، هر زمان که این اهداف بزرگ، این رویاهای بزرگ را داشته باشیم، در بعضی مواقع شما بهنوعی امیدتان را از دست میدهید. «من هرگز آن را انجام نخواهم داد»، حتی به سادگیِ صحبت کردن به انگلیسی مثل یک انگلیسیزبان بومی.
و من میتوانم با این موضوع ارتباط برقرار کنم. من به ۷و نیم سال قبل فکر میکنم، زمانی که برای اولین بار به سان فرانسیسکو نقل مکان کردم. از تایلند به سان فرانسیسکو نقل مکان کردم. و وقتی به سان فرانسیسکو آمدم پول خیلی کمی داشتم. ۷۰۰ دلار داشتم، دلار آمریکا. که برای سان فرانسیسکو زیاد نیست، شهر خیلی گرانی است.
خلاصه من بدون کار و جایی برای زندگی و هیچچیز به سانفرانسیسکو رسیدم. اما اینجا دوستی داشتم. وقتی سعی میکردم شغلی پیدا کنم، روی زمین خانهی دوستم میخوابیدم. و این چند هفته بدون شانس ادامه داشت و پول من کمتر و کمتر شد. غذا و چیزهای دیگر میخریدم.
و بعد دوستم به من گفت که من باید بروم، که او به جای دیگری خواهد رفت و من جایی برای ماندن نداشتم. و احساس افتضاح وحشت را داشتم.
درست در آخرین لحظه، درست قبل از اینکه فکر کنم بیخانمان میشوم، یک کار تدریس نیمهوقت انگلیسی را در مرکز شهر پیدا کردم. و بهنحوی، معجزهای اتفاق افتاد و کارم را شروع کردم و یکی از دانشآموزها دربارهی یک آپارتمان خیلی ارزان در نزدیکی مدرسه به من گفت و من توانستم یک آپارتمان ارزان در سان فرانسیسکو بگیرم، که کار خیلی دشواری است.
پس به این آپارتمان کوچک ارزان نقل مکان کردم و فقط یک کار پارهوقت داشتم، بهسختی میتوانستم پولی به دست بیاورم.
این آپارتمان عالی نبود. حمام نداشت، به همین دلیل مجبور شدم به خارج از آپارتمانم بروم و در راهرویی طولانی برای رفتن به دستشویی یا دوش گرفتن از یک حمام مشترک بزرگ استفاده کنم.
همچنین، درست زیر پنجرهی من، پنجرهی آپارتمان، یک ایستگاه اتوبوس بود. و بارهای زیادی هم در محله بود و بیشتر شبها افراد مست و پرسروصدا به ایستگاه اتوبوس میرفتند و فریاد میکشیدند و سروصدا میکردند و گاهی با هم دعوا میکردند، به همین دلیل خوابیدن برایم خیلی دشوار بود. وضعیت خیلی استرسزایی بود.
همچنین، چند بلوک دورتر ایستگاه آتشنشانی بود و اغلب ماشینهای آتشنشانی حرکت میکردند یا کامیونهای نجات با آژیرهایشان با صدای خیلی خیلی بلند حرکت میکردند. و برای من آن هم خیلی استرسزا بود.
در همان زمان، ازدواج کردم. و همسرم آمد و این هم یک چالش خیلی سخت بود، چون ما قبلاً با هم زندگی نکرده بودیم. او اهل کشور دیگری است به همین دلیل مشکل ارتباط داشتیم. و در این مکان کوچک و ارزان زندگی میکردیم. خیلی پرسروصدا و استرسزا بود.
همهی اینها همزمان اتفاق میافتاد. و به نظر میرسید که دوران خیلی تاریک و سختی در زندگی من باشد. من فقیر بودم، بهسختی قبضها را پرداخت میکردم. بهخاطر محل زندگیمان استرسی شده بودم. خیلی خیلی سخت بود.
و در آن زمان، نمیتوانستم چیزی فراتر از آنها را ببینم. فقط فکر میکردم که، خدای من، با آمدن به سان فرانسیسکو اشتباه بزرگی انجام دادم. اشتباه خیلی بزرگی بود. و رویای ترک سان فرانسیسکو و برگشتن به تایلند را داشتم، جایی که قبلاً در آن زندگی میکردم. خلاصه زمان خیلی تاریک و دشواری بود.
جالب اینجاست حالا که به آن نگاه میکنم، البته با استفاده از بازنگری، یعنی میتوانم حالا به گذشته نگاه کنم چون سالها از آن گذشته است. و در آن لحظه، وقتی احساس درماندگی و استرس و همهی اینها را داشتم، تنها ۷ ماه با بزرگترین موفقیت مالی زندگیام و از نظر مال کاملاً مستقل بودن فاصله داشتم.
چیزی که دهها سال رویایش را میدیدم، از کودکی، یعنی ۱۶ یا ۱۷ ساله، رویای این را داشتم که از نظر مالی آزاد باشم، و مجبور نباشم برای دیگران کار کنم. رئیس خودم باشم. پول و زمان زیادی برای سفر داشته باشم و هر کاری را که بخواهم انجام دهم. اما به نظر میرسید که من هرگز به آنجا نمیرسم، چون از ۱۷ سالگی تا ۳۷ سالگی این اتفاق نیفتاد.
و آنجا که در یک آپارتمان کوچک زندگی و در یک شغل پارهوقت کار میکردم، و پول زیادی نمیگرفتم، دورتر از همیشه به نظر میرسید. به نظر میرسید که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
و با این حال، در آن لحظه، حالا متوجه شدهام، حالا میتوانم به آن نگاه کنم و میدانم که در آن لحظه که همهچیز خیلی دشوار و سخت و ناامیدکننده بود، من فقط ۷ ماه فاصله داشتم، چون ۷ ماه بعد اولین شرکتم را تأسیس کردم و بهسرعت موفق شد. و آن شغل پارهوقت را رها کردم و تا آخر عمر آزادی مالی داشتم.
خیلی سریع، بعد از ۲۰ سال کوشش رخ داد، و ناگهان همان جا بود. این درس مهمی است که من سعی میکنم همیشه آن را به خاطر بسپارم، چون واقعاً یک قدم تا آن موفقیت بزرگ فاصله داشتم. و من آن زمان نمیدانستم. آن زمان نمیتوانستم آن را ببینم. حالا میتوانم ببینمش. متوجه آن میشوم.
اما فقط تصور کنید اگر در آن لحظه از زمان، آن زمان تاریک و دشوار، اگر جا میزدم چه؟ اگر تسلیم شده بودم و میگفتم: «این— هرگز بهتر از این نمیشود، پس دیگر حتی تلاش نمیکنم.» ناامیدم.»
من فقط ۷ ماه داشتم، کمتر از یک سال دیگر. تسلیم شدن در آن زمان آسان بود چون نمیدانستم این اتفاق خواهد افتاد. خدا را شکر که من این کار را نکردم و موفق شدم به خودم انگیزه بدهم و همچنان پیش بروم. و بعد، همان طور که گفتم، ۷ ماه بعد آزاد شدم و بیشترین موفقیت را در زندگیام داشتم.
ما این را بارها در زندگی میبینیم که، بهخصوص وقتی که برای کار خیلی دشواری تلاش میکنیم، به نقطهای میرسد که فقط میخواهیم تسلیم شویم و احساس میکنیم هرگز به آن نمیرسیم. و با این حال، نقطهای است که احتمالاً تنها یک یا دو قدم تا آن موفقیت بزرگ و عالی فاصله دارید.
و اگر آن زمان جا بزنید، چه فاجعهای رخ میدهد. و من فکر میکنم خیلی از مردم آن زمان جا میزنند. مثل این است که یک آزمون نهایی هست و شما باید آن را پشت سر بگذارید و اگر در آخرین آزمون موفق نشوید، اگر فقط تسلیم شوید و این ایمان را نداشته باشید، هرگز موفق نمیشوید.
ناامید شدن در چنین شرایطی خیلی آسان است. من میدانم، در قسمتهای مختلف زندگیام آنجا بودهام. این فقط یک مثال است.
اما آنچه فیلم به من میگوید، آنچه تجربهی خودم به من میگوید این است که باید ادامه دهی. این که شما باید به حرکتتان ادامه دهید حتی زمانی که همهچیز ناامیدکننده است یا ناامیدکننده به نظر میرسد، در واقع، ممکن است خیلی به آن موفقیت نزدیک باشیم.
این برای انگلیسی صحبت کردن شما صادق است. برای کسبوکار یا امور مالیتان صادق است. دربارهی روابطتان صادق است. برای همهی بخشهای زندگی صادق است.
حالا دوباره به رودریگز نوازنده فکر کنید. یادتان هست که درست قبل از ساخت آن فیلم، او هیچ تماشاگری نداشت که او را بشناسد. احتمالاً امیدی نداشت که بتواند دوباره در حرفهی موسیقی فعالیت کند.
و بعد فیلم ساخته میشود. این شخص او را به طرفدارانش در آفریقای جنوبی متصل میکند. و ناگهان دوباره به این حرفهی موسیقی باورنکردنی دست یافت. همین طوری.
حالا تصور کنید اگر او کاملاً موسیقی را رها کرده بود و تصمیم گرفته بود که «من دیگر موسیقی کار نخواهم کرد» و نحوهی گیتار زدن و خواندن را فراموش کرده بود و تصمیم گرفته بود که هرگز این کار را انجام ندهد. خوشبختانه او این کار را نکرد.
و شما هم نباید این کار را کنید. هرچه در زندگی شما باشد، بله، شما آن لحظات را خواهید داشت. در جایی آزمموده میشوید که احساس ناامیدی میکنید، جایی که احساس میکنید هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
همان طور که گفتم، من ۲۰ سال آرزو داشتم از نظر مالی مستقل باشم، قبل از اینکه بالاخره اتفاق بیفتد. پس گاهی اوقات ممکن است طول بکشد. اما نباید متوقف شوید. نباید تسلیم شوید. چون آن موفقیت میتواند نزدیک باشد. شاید فقط چند قدم دیگر در پیش داشته باشید.
پس برای کارهایتان برای این ماه، قبل از هرچیز، این اهداف یا رویاهای بزرگی را که در زندگیتان دارید، مشخص کنید و به هر زمینهای که ممکن است امیدتان را از دست داده باشید یا شاید قبلاً امیدتان را از دست دادهاید، پی ببرید. یا شاید قبلاً ترک کردهاید.
و تصمیم بگیرید یک قدم دیگر بردارید، فقط یک قدم. هرچه هست. اگر ترک کردید، دوباره شروع کنید و فقط یک قدم کوچک به جلو بردارید.
شخصی بهنام کیت کانینگهام وجود دارد؛ او قیاس بزرگی در این باره دارد. کیت کانینگهام یک مشاور تجاری است و این عبارت کوچک عالی را دارد. میگوید: «در صف باشید، در صف بمانید.» این راز موفقیت تجاری او است. این مرد مولتیمیلیونر است.
وارد صف شوید، در صف بمانید. میگوید این رمز موفقیت است. منظور او از این حرف چیست؟
او میگوید تصور کنید یک صف وجود دارد. تصور کنید که برای رسیدن به موفقیت، در واقع باید در یک صف منتظر بمانید. پس موفقیت شما در آینده وجود دارد و بعد یک صف از افراد هم هست. درست مانند منتظر بودن در صف، بریتانیاییها آن را queue مینامند، ما در انگلیسی آمریکایی به آن line میگوییم.
پس این صف بزرگ از مردم وجود دارد. میروید و میگویید: «خدای من، این صف طولانی رو ببین.» و بعد تعداد زیادی صف دیگر در کنار شما هست. یک میز دیگر با یک صف طولانی، یک میز دیگر با یک صف طولانی، یکی دیگر با یک صف طولانی وجود دارد. خلاصه میروید و در صفتان میایستید.
و منتظر میمانید و منتظر میمانید و به جلو حرکت میکند. اما صف شما خیلی کند پیش میرود. صبرتان کم میشود، فکر میکنید:. «هرگز به جلوی این صف نمیرسم. بالاخره کی به جلوی صف میرسم.»
و بعد نگاه میکنید و متوجه میشوید که یک صف دیگر کمی سریعتر حرکت میکند. شما تقریباً در نیمهی صفتان هستید، اما متوجه میشوید که صفی در کنار شما سریعتر حرکت میکند، خیلی از مردم چه میکنند؟ «اوه، من میرم بیرون.» و بعد به صف بعدی میروید.
و در آن صف قرار میگیرید. اما مشکل این است که باید از پشت آن صف شروع کنید. پس حالا در پشت این صف هستید و— کمی سریعتر حرکت میکند اما هنوز هم به نظر میرسد که خیلی طول میکشد و کند میشود.
و بعد تقریباً به وسط آن صف میرسید و بعد نگاه میکنید و صف دیگری را میبینید که شاید سریعتر حرکت کند. پس به صف دیگر میپرید. و با پرش مداوم به آخر صفهای دیگر هرگز به جلو نمیرسید.
و آنچه کیت کانینگهام میگوید این است که یک صف را انتخاب کنید، حتی اگر بهآرامی حرکت کند، فقط در آن بمانید.
و تا رسیدن به جلوی صف به کارتان ادامه دهید. و میگوید این راز بزرگ موفقیت است. خیلی پیچیده نیست، اما، به نظر او، این راز بزرگ موفقیت است.
و درست میگوید چون در خیلی از مسائل در زندگی، بهخصوص اهداف بزرگ که مدتی طول میکشند و مراحل زیادی دارند، معمولاً چیزی که باعث شکست میشود ترک آنها است، بیصبر میشویم و امیدمان را از دست میدهیم و جا میزنیم.
تفاوت بین صف و زندگی واقعی در این است که در یک صف واقعاً میتوانید نگاه کنید و میتوانید ببینید که تا کجا باید پیش بروید. میتوانید پایان را ببینید. میدانید که چقدر طول میکشد.
اما در زندگی واقعی گویی چشمبسته هستید. مثل اینکه نمیدانید صف چقدر است. اصلاً نمیدانید. مطمئن نیستید که در یک صف سریع هستید یا در یک صف کند. مطمئن نیستید که در صفی طولانی هستید یا کوتاه. فقط باید ایمان داشته باشید و بهجای پریدن به اطراف، به راهتان ادامه دهید.
این کاری است که من از شما میخواهم در این ماه انجام دهید، یک چیز را انتخاب کنید، آن رویا یا هدف بزرگ، هر چیزی که مدتهاست میخواهید، شاید امیدتان را به اینکه به آن میرسید از دست دادهاید، و بعد فقط به حرکتتان ادامه دهید یا یک قدم دوباره بهسوی آن، یک گام دیگر بهسوی آن هدف بردارید.
و خودتان را متعهد کنید، متعهد شوید که در صف بمانید. تصمیم بگیرید که «برای من مهم نیست که ۵ سال یا ۱۰ سال یا ۲۰ سال یا بیشتر طول بکشد، من در این صف خواهم ماند. من تا رسیدن به این هدف گام برمیدارم.»
این در اصل کاری است که من با آزادی مالی انجام دادم. ۲۰ سال طول کشید تا آن را حل کنم. و من فکر میکنم خیلی از مردم احتمالاً میتوانند خیلی سریعتر آن را حل کنند، اما برای من اینطور بود.
نکته این است که من متوقف نشدم، فقط به جلو حرکت کردم و یاد گرفتم و احساس میکردم گاهی حرکت نمیکنم اما به هر حال این کار را ادامه دادم.
این کاری است که از شما میخواهم انجام دهید. رویا یا هدف شماره یکتان را انتخاب کنید، مخصوصاً رویایی که ممکن است امیدتان را برای رسیدن به آن از دست داده باشید، و یک قدم دیگر در این ماه بردارید.
خب، دربارهی این موضوع در سایت اجتماعی ما بگویید. من میخواهم دربارهی رویای بزرگ شما، هدف بزرگ شما بشنوم. و میخواهم دربارهی یک قدم شما بهسوی آن بشنوم.
خب، دفعهی بعد میبینمتان. روز خوبی داشته باشید. فعلاً خداحافظ.
متن انگلیسی درس
Sugar Man - Main Lesson
Hello and welcome to this month’s coaching lesson. Let’s get started.
First, I recommend that you go out and watch that documentary. And then think about that documentary, that movie. Think about it from the point of view of the musician, Rodriguez. So you can imagine, y’know, what his life was like.
He started several decades ago as a musician, a passionate musician. I’m sure he had dreams of making it big. And he made several albums but in his home country, the United States, he just never really achieved great success.
And so at some point in his life I imagine that he just assumed, well, it’s not going to happen for me. And so, y’know, he went back and got, y’know, a regular job. He continued loving music but just really didn’t have the idea that he was ever going to become a big, famous, popular musician.
Now during all those years when he’s thinking that he never made it, at this exact time that he’s back in the United States thinking, “oh, I never made it as a musician,” in South Africa he’s becoming the biggest musician ever, the most popular musician ever in South Africa, y’know, the Elvis or the Beatles of South Africa.
It’s just— it’s kind of fascinating to think about that. Of course, he had no idea at the time that that was going on, but it was.
And so when I think about this story, one of the first things that pops to my mind is a saying we have in English, “It’s always darkest before the dawn.”
That means that just before the sun comes up that it’s very dark, the most dark at night just before the sun comes up. Now, of course, that’s a metaphor, meaning that life always seems the most difficult, perhaps the most painful, just before it gets much better.
So you can imagine this guy, Rodriguez, right? He’s, ugh, perhaps he’s having all these doubts about his musical career, probably, basically, given up. And then some guy makes a movie about him and finds him and tells him, “You’re hugely popular in South Africa.” And his whole life changes again for the better.
The first thing that comes to my mind is that even though we don’t know it, we might just be one little step away from huge success, a huge positive change in our life.
And yet it’s possible to lose hope. It’s possible to lose hope and to think “I’ll never make it,” whatever it is, whatever that dream is. It might be, y’know, finding a good husband or wife. It might financial freedom and success. It might be getting healthy and strong. It could be anything.
But it’s possible for all of us, whenever we have these big goals, these big dreams, that at some point you kind of lose hope. “I’m never going to make it,” even something as simple as speaking English like a native speaker.
And I can relate to this. I think back of 7-1/2 years ago to when I first moved to San Francisco. I moved to San Francisco from Thailand. And when I came to San Francisco I had very little money. I had $700/00, US dollars. Which, for San Francisco, is not much, it’s a very expensive city.
So I arrived in San Francisco with no job, nowhere to live, nothing. But I did have a friend here. So I would sleep on my friend’s floor while I tried to find a job. And this went on for a couple of weeks with no luck and my money started going down, down, down. I was buying food, etc.
And then my friend told me that I had to leave, that he was going to move somewhere else and I had nowhere to stay. And I had this incredible feeling of panic.
Just at the last minute, just before I thought I would become homeless, I found a part-time English teaching job downtown. And somehow, through a miracle, I started the job and one of the students told me about a very cheap apartment near the school and I was able to get a cheap apartment in San Francisco, which is extremely difficult to do.
So I moved into this cheap little apartment and I had just a part-time job, was barely making any money at all.
Now, this apartment was not great. It didn’t have a bathroom so I had to walk outside my apartment down a long hallway to go to the bathroom or take a shower, a big shared bathroom situation.
Also, just underneath my window, the window of the apartment, there was a bus stop. And there were a lot of bars in the neighborhood so most nights loud, drunk people would go to the bus stop and yell and make lots of noise and sometimes get into fights, so I found it very difficult to sleep. I found it to be a very stressful situation.
Also, just a couple blocks away there was a fire station and very frequently the fire trucks would leave or the rescue trucks would leave with their sirens, very, very, very loud. And I found that extremely stressful, too.
At this same time, I got married. And my wife came and this was a very tough challenge as well, because we hadn’t lived together before. She’s from another country so we had communication problems.. And we’re living in this tiny, little, cheap place. It was very loud and stressful.
All of this was going on at the same time. And it seemed like a very dark, difficult time in my life. I was poor, barely, barely, barely paying bills. I was stressed out by the place we were living. It was very, very tough.
And at that time, I couldn’t see past much of that. So I just thought, oh, my God, I made a huge mistake moving to San Francisco. This was a huge mistake. And I just dreamed of leaving San Francisco and going back to Thailand where I had been living before. So, very dark, difficult time.
What’s interesting when I look at it now, of course, with the benefit of hindsight, meaning I can look back now because it’s many years later. And at that moment, when I felt helpless and stressed and all of that, that I was only 7 months away from the greatest financial success of my life, being completely financially independent.
Something I had dreamed about for decades, since I was a kid, meaning like 16 or 17 years old, I dreamed about being financially free, not having to work for other people. Be my own boss. Have plenty of money and time to travel and do all I wanted. But it seemed like I would never get there because from the age of 17 until the age of 37, it didn’t happen.
And there in this tiny apartment, working at this part-time job, not getting paid much money, it seemed farther away than ever before. It seemed like it would never happen.
And yet, at that moment, now I realize, now I can look at it and I know, that at that moment when things felt so difficult and tough and hopeless, I was only 7 months away because 7 months later I started my first company and it quickly become successful. And I quit that part-time job and had financial freedom then for the rest of my life.
It came so quickly, after 20 years of struggle, and suddenly there it was. It’s an important lesson I try to remember all the time now, because there I was, really, one step away from that great success. And I didn’t know it at that time. I couldn’t see it at that time. I can see it now. I realize it.
But just imagine if, at that moment in time, that dark, difficult time, what if I had just quit? What if I had just given up and said, “this is— it’ll never get better than this so I’m not even going to try anymore. I’m hopeless.”
I was only 7 months, less than a year away. It would have been easy to give up at that time because I didn’t know it was going to happen. Thank God I didn’t do that and I managed to motivate myself still and kept moving forward. And then, as I said, 7 months later I was free, having the most success ever in my life.
We see this again and again in life that, especially when we’re working towards something very difficult, there comes a point where we just want to give up where it feels like I’m never going to make it. And yet, that’s the point where possibly you are just one or two steps away from that great, huge success.
And if you quit then, what a tragedy. And I think so many people do quit then. It’s like there’s a final test and you’ve got to pass it and if you don’t pass that final one, if you just give up and don’t have that faith, then you never do make it.
It’s very, very easy to become hopeless in those kinds of situations. I know, I’ve been there in many different parts of my life. This is just one example.
But what the movie says to me, what my own experience says to me, is that you’ve got to keep going. That you’ve got to keep moving forward even when things are hopeless or seem hopeless, in fact, we may be so close to that success.
That’s true for your English speaking. It’s true for your business or finances. It’s true for relationships. It’s true for all parts of life.
Now think back to Rodriguez again, the musician. Remember, y’know, just before that movie was made, he had no audience that he knew of. He had probably no hope of ever having any kind of music career again.
And then the movie gets made. This guy connects him to his fans in South Africa. And suddenly he’s got this incredible music career again. Just like that.
Now just imagine if he had totally given up on music and decided, “ah, I’m not going to do music again,” and just forgotten how to play the guitar and forgotten how to sing and just decided he would never do it. Luckily, he did not do that.
And you shouldn’t either. So whatever it is in your life, yes, you’re going to have those moments. You’re going to be tested where you’re going to feel hopeless, where it’s going to feel like it’s never going to happen.
Like I said, I dreamed for 20 years of becoming financially independent before it finally happened. So it can take a while sometimes. But you can’t stop. You can’t give up. Because that success could be right there. You might have just a couple more steps to go.
So your actions for this month, first of all, identify these big goals or dreams you have in your life and realize any areas where you may be losing hope or maybe have already lost hope. Or maybe you even quit already.
And decide to take another step, just one. Whatever it is. If you quit, then start back again and just take one little step forward.
There’s a guy named Keith Cunningham; he has a great analogy about this. Keith Cunningham is a business consultant and he has this great little phrase. He says, “Get in line, stay in line.” This is his secret to success, business success. This guy’s a multi-millionaire.
Get in line, stay in line. He says this is the secret to success. What does he mean by that?
He says imagine there’s a line. Imagine that you actually have to wait in a line to get to success, to achieve success. So your success is out there in the future and then there’s a line of people. There’s, just like waiting in a queue, the British call it a queue, we say a line in American English.
So there’s this big line of people. So you go, “oh, my god, look at this long line.” And then there are also lots of other lines next to you. So there’s another table with a long line, another table with a long line, another one with a long line. So you walk up and you stand in your line.
And you wait and you wait and it moves forward. But your line is moving forward quite slowly. You start thinking, ah, you’re getting impatient. “I’m never going to get to the front of this line. When am I finally going to get to the front.”
And then you look over and you notice, oh another line is moving a little bit faster. So you’re about halfway down your line but you notice the one next to you is moving faster so what do a lot of people do? “Oh, I’m going to jump out.” And then you run over to the next line.
And you get in that line. But the problem is you’ve got to start at the back of that line. So now, boom, you’re at the back of this line and it’s starting— it moves a little faster but it still seems to take forever and it slows down.
And then you get to around the middle of that line and then you look over and you see another line that might be moving faster. So you jump to the other line. And by just constantly jumping to the ends of other lines you never do make it to the front.
And so what Keith Cunningham says is you pick one line, even if it’s moving slowly, you just stay in it.
And you keep working towards that goal until you get to the front. And he says that is the big secret of success. It’s not very complicated but, in his opinion, that’s the big secret of success.
And he has a point because in many things in life, especially big goals that take a while, that have a lot of steps, usually the thing that causes failure is simply quitting, that we get impatient and we lose hope and we quit.
The difference between a line and real life is that in a line you can actually look and you can see how far you need to go. You can see the end. You know about how long it’s going to take.
But in real life it’s like your blindfolded. It’s like you don’t know how long the line is. You have no idea. You’re not sure if you’re in a fast line or a slow line. You’re not sure if you’re in a long one or a short one. So you just kind of have to have faith and keep going instead of jumping around.
So that’s what I want you to do this month is to choose that one thing, that one big dream or goal, whatever it is that you’ve wanted for a long time, that maybe you’ve lost hope that you’ll ever achieve, and then just keep moving or take one step towards that again, one more step towards that goal.
And commit yourself, commit to staying in line. Decide, “I don’t care if it takes 5 years or 10 years or 20 years or more, I’m going to stay in this line. I’m going to keep taking steps towards this goal until I achieve it.”
That’s essentially what I did with financial freedom. It took me 20 years to figure it out. And I think a lot of people could probably figure it out a lot faster than that, but that was me.
The point is, I didn’t stop, I just kept moving forward and learning and it felt like I wasn’t moving sometimes but I just kept doing it anyway.
That’s what I want you to do. So pick your number one dream or goal, especially the one you may have lost hope for that you’ll ever achieve and take one more step towards it this month.
Alright, tell us about this on our social site. I want to hear about your big dream, your big goal. And I want to hear about your one step towards it.
Okay, See you next time. Have a great day. Bye for now.
مشارکت کنندگان در این صفحه
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.