سرفصل های مهم
بیست و یکم - دایره لغات
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
سلام دوستان! به درس ۲۱ از ۵۰۴ واژهی کاملا ضروری خوش اومدین. بیاید شروع کنیم.
خب، اولین کلمهی این درسمون “plea” هستش. یعنی یک درخواست؛ یک خواهش؛ آنچه از دیگری خواسته میشود. یه اسمه، درست؟ بذارید مثالها رو ببینیم. الف) کارمندان از رئیسشان در خواست دستمزد بیشتری نمودند. ب) دشمن درخواست رئیس جمهور برای آزادی اسراء را رد کرد. ج) در دادگاه امروز قاضی با خواهش وکیل برای محکومیتی جزئی موافقت نمود. پس plea، یه درخواست.
کلمهی دوم این درس “weary” هستش. یعنی خسته. ما اینجا داریم ازش به عنوان صفت استفاده میکنیم، اما یه فعل هم هست، و به عنوان فعل یعنی موجب خستگی شدن. الف) از اینکه تمام روز روی یک موضوع بحث کنم کلافهام. ب) کشاورز از برداشت محصول سالانه در چهل تابستان گذشته خسته شد. ج) اجازه بده قبل از اینکه راهپیمایی شروع شود تن خستهام اینجا استراحت کند. یه بار دیگه، weary، به سادگی یعنی خسته.
سومین کلمه “collide” هستش. Collide یعنی با نیرو به هم خوردن. یه فعله. بذارید مثالها رو ببینیم. الف) وقتی آن دو اتومبیل بهم خوردند، سرنشینان اتومبیل ظریف و کوچکتر جان باختند. ب) کمیتههایی در حال بررسی شیوههای جلوگیری از تصادف خودروها هستند. ج) با ارزیابی من آن دو دوچرخه ساعت پنج با هم تصادف کردند. Collide یعنی با نیرو به هم خوردن.
کلمهی چهارم “confirm” هستش. Confirm یعنی اثبات اینکه چیزی درست یا صحیح است؛ اطمینان دادن. یه فعله. الف) آنطور که « ویکتور » جواب مادرش را میداد، تأیید میکرد که او آدم سرکشی است. ب) بررسی پیشینهی مجرم نشان میداد که دفعات متعددی در زندان بوده است. چ) سالها تحقیق این نظریه را تأیید کرد که سیگار کشیدن مضر است. پس، یعنی اثبات درست بودن.
کلمهی بعدی که داریم “verify” هستش. حالا، verify یعنی اثبات اینکه چیزی درست است؛ تایید کردن. دوباره، ما اینجا یه فعل داریم. الف) یک فرد «بله قربان گو» کارمندی است که هرچه رئیس میگوید تصدیق میکند. ب) من به عنوان شاهد برای تأیید اتهامات علیه راننده اتوبوس آنجا بودم. ج) اطلاعاتی که ارائه دادم توسط کارمندان ادارهی ما تأیید شده بود. پس، verify و confirm مترادفن، درسته؟
کلمهی بعدی “anticipate” هستش. Anticipate یعنی چشم انتظار بودن؛ انتظار داشتن. یه فعله. الف) ما در صورت بخش شدن خبر برای عموم، انتظار یک دلهره و هراس را داریم. ب) «هریت» با وحشت انتظار نزدیک شدن پستچی را میکشید. چ) «لانی» با قدرتهای عجیب خود میتوانست زنگ زدن تلفن را پیشبینی کند. پس دوباره، anticipate یعنی انتظار داشتن.
بعدیمون، “dilemma”. Dilemma یعنی موقعیتی که نیازمند انتخاب بین دو چیز بد است؛ یک انتخاب دشوار. یه اسمه. الف) عاقلانه نیست که در رویارویی با یک مخمصه بترسیم. ب) «لاتی» بر سر دو راهی قبول يا عدم قبول عمل جراحی قرار گرفت. چ) در داستان «بانو یا ببر» قهرمان داستان در این مخمصه بود که کدام در را باز کند. یه تصمیم سختیه که باید اتخاذ کنید.
کلمهی بعد، “detour”. Detour یعنی یه راه انحرافی. ما اینجا داریم ازش به عنوان اسم استفاده میکنیم، اما میتونه به عنوان فعل هم ازش استفاده بشه. الف) «پاپ» درباره عبور از جاده فرعی در این شهر غریب نگران بود. ب) «آنتونی» برای فرار از ترافیک شهر، از جاده فرعی رفت. ج) جاده فرعی مسیر ما را ده مایل کوتاه تر کرد.
بعدی، “merit”. Merit یعنی خوبیت؛ شایستگی؛ ارزش. دوباره، ما داریم ازش به عنوان اسم استفاده میکنیم، اما یه فعل هم هست. الف) خوبیت ندارد به کسانی که دوستشان دارید دروغ بگویید. ب) برادرم بخاطر شایستگی ترفیع گرفت نه بخاطر رفاقت. چ) من هیچ شایستگیای در طرح شما نمیبینم. یه بار دیگه، merit، خوبیت.
کلمهی بعدی که داریم “transmit” هستش. Transmit یعنی فرستادن؛ ارسال کردن؛ انتقال دادن؛ عبور دادن. مشخصا یه فعله. الف) پیام «گارسیا» به افراد مربوطه ارسال شد. ب) اکنون دانشمندان میتوانند پیامهای سفینههای فضائی را به زمین ارسال کنند. ج) ایستگاه رادیو محلی ما پس از نیمه شب برنامهای پخش نمیکند. Transmit یعنی فرستادن.
کلمهی یازدهم این درس “relieve” هستش. حالا، relieve یه سری معانی متفاوتی داره. یعنی کاستن؛ سادهتر کردن؛ تسکین دادن؛ جایگزین کردن؛ آسوده و رها کردن؛ آزاد کردن. و دوباره، یه فعله. الف) قرصها درد ناشی از جراحتی را که در درگیری نصیبم شده بود، تسکین دادند. ب) اکثریت مردم میخواستند شهردار را از سمت خود برکنار کنند. ج) قرارداد صلح، ما را از تهدید حمله آسوده خاطر کرد.
و کلمهی آخر این درس “baffle” هستش. وقتی چیزی شما را «مبهوت» میکند، درک و یا حل آن برایتان بسیار دشوار است. ما اینجا داریم ازش به عنوان فعل استفاده میکنیم. الف) اینکه چگونه چنین بازیکن متوسطی این همه پول بدست آورد، مرا متحیر ساخت. ب) مبحث نسبیت موضوع گیج کنندهای است. Baffling، یه صفته، درسته؟ ج) «شرلوک هلمز» [هم] بیشک از نحوهی ارتکاب جنایت گیج میشد.
بسیار خب، کارمون با این یکی هم تموم شد. واسه بخش بعدی میبینمتون.
متن انگلیسی درس
Hi there, guys! Welcome to lesson 21 of 504 Absolutely Essential Words. Let’s start.
Now, our first word of this lesson is “plea”. It means a request; an appeal; that which is asked of another. It’s a noun, right? Let’s see the examples. A) The employees* turned in a plea to their boss for higher pay. B) The president’s plea to release the captives* was denied by the enemy. C) In court today, the judge consented* to the lawyer’s plea for a light sentence. So, plea, a request.
The second word of this lesson is “weary”. It means tired. We’re using it as an adjective here, but it’s also a verb, and as a verb it means to cause to become tired. A) I am weary of debating* the same topic* all day. B) The farmer grew weary of bringing in the harvest* every year for the past forty summers. C) Let me rest my weary bones here before the march commences*. One more time, weary, simply means tired.
The third word is “collide”. Collide means to come together with force. It’s a verb. Let’s see the examples. A) When the two autos collided, the people in the fragile* smaller car perished. B) Committees are exploring ways of keeping cars from colliding. C) In my estimate* the two bicycles collided at five o’clock. Collide means to come together with force.
The fourth word is “confirm”. Confirm means to prove to be true or correct; to make certain. It’s a verb. A) The way Victor talked back to his mother confirmed that he was defiant. B) A probe of the criminal’s background confirmed that he had been in jail numerous* times. C) Years of research confirmed the theory* that smoking is harmful. So, it means to prove to be true.
The next word we have is “verify”. Now, verify means to prove to be true; to confirm. Again, we have a verb here. A) A “yes man” is an employee* who will verify everything the boss says. B) I was there as a witness to verify the charges against the bus driver. C) The data* I turned in were verified by the clerks in our office. So, verify and confirm are synonyms, right?
The next word is “anticipate”. Anticipate means to look forward to; to expect. It’s a verb. A) We anticipate a panic* if the news is revealed* to the public. B) Harriet anticipated the approach* of the mailman with fright. C) With his weird* powers, Lonnie was able to anticipate the ringing of the telephone. So, again, anticipate means to expect.
Our next one, “dilemma”. Dilemma means a situation requiring a choice between two evils; a difficult choice. It’s a noun. A) It is sensible not to panic* in the face of a dilemma. B) Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not. C) In “The Lady or the Tiger”, the hero had the dilemma of which door to open. It’s a difficult choice that you have to make.
The next word, “detour”. Detour means a roundabout way. We’re using it as a noun here, but it’s possible to use it as a verb, too. A) Pop was uneasy* about taking the detour in this strange town. B) In order to evade* city traffic, Anthony took a detour. C) The detour took us ten miles off our course.
The next one, “merit”. Merit means goodness; worth; value. Again, we’re using it as a noun, but it’s also a verb. A) There is little merit in lying to those you love. B) My brother was promoted because of merit, not because of friendship. C) I can’t see any merit in your proposal. One more time, merit, goodness.
The next word we have is “transmit”. Transmit means to send over; to pass on; pass along; let through. It’s a verb, obviously. A) Garcia’s message was transmitted to the appropriate* people. B) Scientists can now transmit messages from space vessels* to earth. C) Our local radio station does not transmit broadcasts after midnight. Transmit means to send over.
The eleventh word of this lesson is “relieve”. Now, relieve has some different meanings. It means to make less; make easier; reduce the pain of; replace; release; free. And, again, it’s a verb. A) The pills relieved the pain from the wound I received in the conflict. B) A majority of the population* wanted to relieve the mayor of his duty. C) The peace agreement relieved us of the threat* of an attack.
And, the last word of this lesson is “baffle”. When something “baffles” you, it’s too hard to understand or solve. We’re using it as a verb here. A) How so mediocre* a player earned so much money baffled me. B) The topic* of relativity is a baffling one. Baffling, it’s an adjective, right? C) Sherlock Holmes would undoubtedly* have been baffled by the way the crime was committed.
Alright, we’re finished with this one, too. See you in the next part.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.