سرفصل های مهم
دوم - استفاده از کلمات ۲
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
سلامِ دوستان، و خوش اومدین.
داستانمون واسه درس ۲، «وحشت در گورستان».
من دوست دارم روی هر چیز هیجانانگیزی شرط ببندم، پس وقتی دوستانم سعی کردن من رو با یه پیشنهاد، وسوسه کنن، پذیرفتم. ایدهش این بود که من به تنهایی یک شب سرد دسامبر رو توی یک گورستان بگذرونم تا ۲۰ دلار برنده شم. دیگه متوجهی این نبودم که اونا از حقههایی کثیف برای ترسوندن من واسه ترک کردن گورستان استفاده میکنن، تا متعاقبا شرطم رو ببازم. برنامهی من این بود که جلوی یک قبر بزرگ، توی یک پتوی گرم با یه چراغقوه که بهم کمک کنه اون تاریکی سوت و کور رو رد کنم، لم بدم. بعد نیمهشب، یک جیغ وحشیانه شنیدم. فکر کردم که باز شدن قبر و خارج شدن جسد ازش رو دیدم. با اینکه یه جورایی از ترس بیحس بودم، سعی کردم عقلم رو سر جاش نگه دارم. با بررسی ماجرا، فهمیدم که هیچ خطری از سمت اون ظاهر خبیث، نمیتونه من رو تهدید کنه. وقتی که از ترس پا به فرار نذاشتم، دوستانم که تصمیم گرفته بودن خودشون رو پشت سنگقبرهای مجاور پنهان کنن، بیرون اومدن و همهمون کلی خندیدیم. اون ارواحی که احتمالا ساکن اون گورستان بودن هم باید کلی خندیده باشن.
خب، کارمون با این بخش تمومه.
امیدوارم شما هم ازش لذت برده باشین.
توی بعدی میبینمتون، موفق باشین!
متن انگلیسی درس
Hi there, guys and welcome.
Our story for lesson 2, “Terror in the Cemetery”.
I like to bet on anything that is exciting, so when my friends tried to tempt* me with an offer, I took it.
The idea was for me to spend a frigid* December night in a cemetery, all alone, in order to win twenty dollars.
Little did I realize that they would use dirty tricks to try to frighten me into abandoning the cemetery, therefore losing my wager*.
My plan was to recline* in front of a large grave, covered by a warm blanket, with a flashlight to help me cut through the dismal* darkness.
After midnight, I heard a wild shriek*.
I thought I saw the grave open and a corpse* rise out of it!
Although I was somewhat numb* with fear, I tried to keep my senses.
Using good judgment, I knew that no peril* could come to me from that sinister* figure.
When I did not run in terror, my friends, who had decided to conceal* themselves behind the nearby tombstones, came out and we all had a good laugh.
Those spirits that may inhabit* a cemetery must have had a good laugh, too.
Okay, finished with this part.
I hope you’ve enjoyed it, too.
See you in the next one, good luck!