سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۲۸
لیست کلمات
درد کردن
فعل. درد کردن یعنی صدمه دیدن یا ایجاد درد.
سر میندی درد میکرد، چون به دیوار خورده بود.
قطبی (شمال)
صفت. arctic نشاندهنده چیزی است که در ارتفاعات یا از قسمت سرد شمال کرهی زمین قرار دارد.
وقتی بادهای قطب شمالی میوزد، هوا سرد میشود.
کانال
اسم. کانال مسیری است که آب از میان آن رد میشود.
شهر ونیز در ایتالیا کانالهای زیادی دارد.
شیمیدان
اسم. شیمیدان دانشمندی است که با مواد شیمیایی کار میکند.
مادرم شیمیدان موفقی است که کمک میکند محصولات جدیدی اختراع شود.
سرما
اسم. chill احساس سرما است.
سرمای ناشی از باد سرد باعث شد بیل بلرزد.
کنگره
اسم. کنگره گروهی از رهبران در یک حکومت است.
کنگره قوانین را وضع میکند تا مردم پیروی کنند.
لبنی
صفت. لبنی بیانگر چیزهایی است که از شیر ساخته میشوند.
چیزهایی مثل شیر و پنیر غذاهای لبنی هستند.
پایین آمدن
فعل. to descend یعنی به سمت پایین رفتن.
از پلهها پایین رفتم تا از ساختمان خارج شوم.
بقال
اسم. بقال کسی است که مواد غذایی میفروشد.
بقال ما آقای اسمیت مرد خیلی مهربانی است.
درنگ کردن
فعل. to hesitate یعنی قبل انجام کاری بهمدت کوتاه مکث کردن.
او قبل از اینکه تصمیم بگیرد کدام یکی را انتخاب کند یک لحظه مکث کرد.
مؤسسه
اسم. مؤسسه سازمانی است که برای کمک به یک شهر یا گروهی از مردم کار میکند.
بانکها مؤسسات حیاتیای هستند که کسبوکارها و مردم هر روز از آنها استفاده میکنند.
آهسته دویدن
فعل. to jog یعنی بهآرامی دویدن.
او هر روز میدود تا بتواند سالمتر باشد.
تاجر
اسم. تاجر کسی است که کالا میفروشد.
آن تاجر داشت ماشینهای کارکرده میفروخت.
فشار دادن
فعل. to poke something یعنی فشار دادن سریع چیزی با انگشت یا یک شیء تیز.
انگشتم را روی یک پونز فشار دادم.
به تعویق انداختن
فعل. to postpone something یعنی انجام کاری دیرتر از زمان برنامهریزیشده.
آنها جلسه را تا وقتی که النا برسد به تعویق انداختند.
پاشیدن
فعل. to splash بهمعنی برخورد کردن با چیزی تا مایع پخش شود.
مقداری رنگ سبز کف اتاق پاشید.
لجوج
صفت. آدمهای لجوج بهراحتی نظرشان را عوض نمیکنند.
پدر و مادرم هر دویشان لجوج هستند. آنها هرگز تسلیم هم نمیشوند.
حومه
اسم. حومه بخش کوچکی از یک شهر بزرگ است.
من در حومهی شهری بزرگ شدم که فقط چند دقیقه با شهر فاصله داشت.
جزر و مد
اسم. tide سطح آب در دریا است.
جزر و مد دریا کمکم به ساحل دریا سرازیر میشد.
حادثهی غمناک
اسم. تراژدی اتفاق خیلی غمانگیز است.
وقتی صاعقه به خانهاش زد و خانه سوخت یک تراژدی بود.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 28
Word list
ache [eɪk]
v. To ache is to hurt or cause pain.
Mindy’s head ached because she bumped it against the wall.
arctic [ˈɑːrktɪk]
adj. Arctic shows that something is up or from the cold far north part of the Earth.
It is cold when the arctic winds blow.
canal [kəˈnæl]
n. A canal is a path for water to travel through.
The city of Venice, Italy, has many canals.
chemist [ˈkemɪst]
n. A chemist is a scientist who works with chemicals.
My mother is a successful chemist who helps invent new products.
chill [tʃɪl]
n. A chill is a feeling of cold.
The chill from the cold wind made Bill shiver.
congress [ˈkɔŋgris]
n. Congress is a group of leaders in a government.
Congress makes laws for people to follow.
dairy [ˈdɛərɪ]
adj. Dairy shows that something is made from milk.
Things like milk and cheese are dairy foods.
descend [dɪˈsend]
v. To descend is to go downward.
I descended the stairs to get out of the building.
grocer [ˈgrousər]
n. A grocer is a person who sells food.
Our grocer, Mr. Smith, is a very kind man.
hesitate [ˈhezəteɪt]
v. To hesitate is to wait for a short time before doing something.
He hesitated for a moment before he decided which one to choose.
institution [ɪnstəˈtjuːʃən]
n. An institution is an organization that works to help a city or group of people.
Banks are vital institutions that businesses and people use every day.
jog [dʒɔg]
v. To jog is to run slowly.
He jogs every day so he can be healthier.
merchant [ˈməːrtʃənt]
n. A merchant is a person who sells things.
The merchant was selling used cars.
poke [pouk]
v. To poke something is to push something quickly with your finger or a pointed object.
I poked my finger on a thumb tack.
postpone [poustˈpoun]
v. To postpone something is to make it happen later than planned.
They postponed the meeting until Elena arrived.
splash [splæʃ]
v. To splash is to crash into something so that liquid spreads out.
Some green paint splashed upon the floor.
stubborn [ˈstʌbə:rn]
adj. Stubborn people don’t change their minds easily.
Both of my parents are stubborn. They never give in to each other.
suburb [ˈsʌbəːrb]
n. A suburb is a small part of a large city.
I grew up in the suburbs only a few minutes outside of the city.
tide [taɪd]
n. The tide is the level of the water in the sea.
The tide continued to crawl upon the beach little by little.
tragedy [ˈtrædʒədɪ]
n. A tragedy is a very sad event.
It was a tragedy when his house was struck by lightning and burned.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.