واژگان

فصل: کتاب سوم / درس: فنجان جادویی / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۱۷

لیست کلمات

مهربانی، محبت

اسم. affection یعنی احساس دوست داشتن کسی یا چیزی.

آماندا نسبت به خواهر کوچکش سارا احساس مهربانی بسیاری دارد.

آژانس

اسم. آژانس کسب‌وکار یا خدمتی است که برپا شده تا برای دیگران عمل کند.

به یک آژانس مسافرتی رفتم تا در ترتیب پرواز به خانه‌ام من را یاری کند.

خاکستر

اسم. خاکستر گَرد خاکستری یا سیاهی است که وقتی چیزی سوزانده می‌شود، ایجاد می‌شود.

تهِ سیگارش پر از خاکستر بود.

حبس کردن، محدود کردن

فعل. to confine یعنی چیزی را در یک مکان نگه داشتن.

فیل در باغ‌وحش در یک قفس حبس شده‌است.

رد کردن

فعل. چیزی را رد کردن یعنی بگویید مهم نیست.

او فوراً ایده‌ی من درباره‌ی پروژه‌ی جدید را رد کرد.

فوران کردن

فعل. to erupt یعنی اشتعال یا انفجار یک ناحیه به‌ویژه کوه آتشفشان.

کوه آتشفشان برای اولین بار طی ۱۰ سال فوران کرد.

تقدیر، سرنوشت

اسم. fate قدرتی است که باعث رخ دادن چیزی می‌شود.

بعضی از مردم بر این باورند که خطوط کف دست انسان می‌تواند سرنوشتشان را بگوید.

گدازه

اسم. گدازه ماده‌ی داغی است که از سنگ مذاب درست شده و از کوه‌های آتشفشانی بیرون می‌آید.

گدازه‌های داغ سرخ از کوه آتشفشان بیرون می‌ریخت.

بدبخت

صفت. بدبخت کسی است که غمگین است.

او بعد از مرگ سگش احساس بدبختی می‌کرد.

هدایت کردن

فعل. to navigate یعنی روش و نحوه‌ی حرکت یا رفتن چیزی را کنترل کردن.

او کشتی را در اقیانوس هدایت می‌کرد.

منشأ گرفتن

فعل. نشئت گرفتن از جایی یعنی شروع شدن از آنجا.

ایده‌ی دموکراسی از یونان باستان منشأ گرفت.

باقی‌مانده

اسم. باقی‌مانده‌ی چیزی یعنی چیزی که از آن باقی مانده است.

او یک گاز از آن سیب زد و باقی‌مانده‌ی آن را به من داد.

پس آوردن

فعل. to retrieve یعنی چیزی را پیدا کردن و برگرداندن آن.

او نامه‌هایش را از صندوق پست آورد.

کم‌عمق

صفت. هر چیز کم‌عمق عمیق نیست.

بچه‌ها در آب کم‌عمق بازی می‌کردند.

شیب‌دار

اسم. سطح شیب‌دار زمینی است که هموار نیست.

سطح شیب‌دار منتهی به قله‌ی کوه شیب خیلی تندی داشت.

مدت معین داشتن

فعل. to span به‌معنای پخش شدن در یک محدوده‌ی زمانی یا مکانی است.

کار او در نانوایی ۲۰ سال طول کشیده‌است.

خرافه

اسم. خرافه چیزی جادویی است که مردم به واقعی بودن آن اعتقاد دارند.

اینکه جمعه سیزدهم روز بدشانسی است یک خرافه است.

دل‌سوزی

اسم. sympathy احساس ناراحتی برای فردی است که احساس بدی دارد.

دلم برای خواهرم سوخت، به همین خاطر برایش بادکنکی گرفتم تا شادش کنم.

لرزیدن

فعل. to vibrate یعنی به‌شدت لرزیدن.

دستگاه باعث می‌شد همان طور که او زمین را می‌شکافت تمام بدنش بلرزد.

پرسه زدن

فعل. to wander یعنی راه رفتن بدون رفتن به مکان مشخص.

پسرها دوست داشتند داخل جنگل پرسه بزنند و به پرنده‌ها نگاه کنند.

متن انگلیسی درس

Vocabulary

Unit 17

Word list

affection [əˈfekʃən]

n. Affection is a feeling of liking someone or something.

Amanda has a lot of affection for her little sister Sarah.

agency [ˈeɪdʒənsɪ]

n. An agency is a business or service set up to act for others.

I went to a travel agency to help me arrange a flight home.

ash [æʃ]

n. Ash is the grey or black powder created when something is burned.

The end of his cigar was full of ashes.

confine [kənˈfaɪn]

v. To confine something is to keep it in one place.

The elephant is confined to a cage in the zoo.

dismiss [dɪsˈmɪs]

v. To dismiss something is to say it is not important.

He quickly dismissed my idea about a new project.

erupt [ɪˈrʌpt]

v. To erupt is to explode or blow a part especially a volcano.

The volcano erupted for the first time in ten years.

fate [feɪt]

n. .Fate is a power that causes things to happen.

Some people believe that the lines on a person’s hand can tell his or her fate.

lava [ˈlɑːvə]

n. Lava is the hot substance made of melted rock that comes out of volcanoes.

The red hot lava poured from the volcano.

miserable [ˈmɪzərəbəl]

adj. A miserable person is very unhappy.

He was miserable after his dog died.

navigate [ˈnævəgeɪt]

v. To navigate something is to control the way it moves or goes.

She navigated the ship across the ocean.

originate [əˈrɪdʒəneɪt]

v. To originate somewhere is to start there.

The idea of democracy originated in Ancient Greece.

remainder [rɪˈmeɪndə:r]

n. The remainder of something is what is left.

He took a bite of the apple, and then gave me the remainder of it.

retrieve [rɪˈtriːv]

v. To retrieve something is to find it and get it back.

She retrieved her mail from the mail box.

shallow [ˈʃælou]

adj. A shallow thing is not deep.

The kids were playing in the shallow water.

slope [sloup]

n. A slope is ground that is not flat.

The slope to the top of the mountain was very steep.

span [spæn]

v. To span is to spread across an amount of time or space.

His work at the bakery has span 20 years.

superstition [suːpərstiʃən]

n. A superstition is something magical that people believe is real.

It is a superstition that Friday the 13th is an unlucky day.

sympathy [ˈsɪmpəθɪ]

n. Sympathy is a feeling of sadness for another person who feels bad.

I felt sympathy for my sister so I got her a balloon to cheer her up.

vibrate [vaɪˈbreɪt]

v. To vibrate is to shake very hard.

The machine made his whole body vibrate as he broke up the ground.

wander [ˈwɒndə:r]

v. To wander is to walk without going to a certain place.

The boys like to wander in the woods and look at birds.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.