نقشه‌ی شوالیه

فصل: کتاب سوم / درس: نقشه‌ی شوالیه / درس 1

نقشه‌ی شوالیه

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

نقشه‌ی شوالیه

شهر کوچکی برای استقلالش از کشور دیگر مبارزه می‌کرد. چندین شورشی یک انقلاب را شروع کردند. ولی از هجوم تعداد زیادی از سربازها ترس داشتند. جنگجوی کافی برای توقف آن‌ها نداشتند، بنابراین از شوالیه‌ای کمک خواستند.

شوالیه نقشه‌ای ریخت. کوه بلندی بیرون شهر بود. جاده‌ی نزدیک قله خیلی باریک بود. صخره‌های دو طرف آن بالا آمده بود.

شوالیه توضیح داد: «باید دشمن را فریب دهیم. آن‌ها باید ما را به بالای کوه تعقیب کنند. در جاده‌ی باریک هر بار تنها تعداد کمی از آن‌ها می‌توانند به ما حمله کنند.» مردم با نقشه‌ی شوالیه موافقت کردند.

شوالیه زره‌اش را به تن کرد و جنگجوها نیزه‌هایشان را برداشتند. وقتی دشمن حمله کرد، شوالیه و جنگجوها جوری رفتار کردند که انگار ترسیده‌اند. آن‌ها سریع به سمت کوه عقب‌نشینی کردند.

نیروهای دشمن آن‌ها را به بالای مسیر شیب‌دار دنبال کردند. طولی نکشید که دشمن خسته شد.

در نوک قله، شوالیه و سربازانش توقف کردند. دشمن به فاصله‌ی نزدیکی پشت‌سر آن‌ها بود. اما حالا آن‌ها خسته بودند. همچنین تعداد کمی می‌توانستند حمله کنند چون مسیر باریک بود. شوالیه و جنگجوها با دشمن جنگیدند.

ولی سربازان بیش از حد زیاد بودند.

شوالیه ترسیده بود. اگر جنگجوها مسیر را به دشمن تسلیم می‌کردند، شهر سقوط می‌کرد.

ناگهان توفانی روی کوه آغاز شد. باد و باران نیرومندی بود. رعد غرید. صاعقه به چند درخت نزدیک دشمن زد. درختان شعله‌ور شدند. شعله‌ها دشمن را ترساند و آن‌ها عقب‌نشینی کردند. از کوه پایین رفتند و از شهر بیرون دویدند و هرگز برنگشتند.

شوالیه توضیح داد: «با کمی شانس نقشه‌ی خوبْ دشمن بزرگ را هم می‌تواند شکست دهد.»

متن انگلیسی درس

The Knight’s Plan

A town was fighting for their independence from another country. Several rebels started a revolution. However, they were afraid of an invasion from a lot of troops. They didn’t have enough warriors to stop the enemy, so they asked a knight for help.

The knight made a plan. A tall mountain was outside the town. The road near the top was very narrow. Cliffs rose on both sides of it.

“We must trick the enemy. They have to follow us up the mountain,” the knight explained. “On the narrow path, only a few can attack us at one time.” The people agreed with the knight’s plan.

The knight put on his armor, and the warriors got their spears. When the enemy attacked, the knight and warriors acted as if they were afraid. They quickly withdrew toward the mountain.

The enemy troops followed them up the steep path. Soon, the enemy became tired.

At the summit, the knight and his troops stopped. The enemy was close behind them. But now they were tired. Also, only a few could attack because the path was narrow. The knight and the warriors fought the enemy.

But there were too many troops.

The knight was afraid. If the warriors yielded the path to the enemy, the town would be lost.

A storm suddenly came over the mountain. There was strong wind and rain. Thunder boomed. Lightning struck some trees near the enemy. The trees blazed. The flames scared the enemy and they retreated. They ran down the mountain, out of the town, and never returned.

The knight explained, “With a little luck, a good plan beats even a big army.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.