سرفصل های مهم
دو کاپیتان
توضیح مختصر
داستان دو کاپیتان
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
دو کاپیتان
روزی روزگاری دو کشتی بود. هر دو کشتی پنبه حمل میکردند. کاپیتانها بسیار متفاوت بودند. توماس سختگیر بود. خدمهاش را به انجام کارهای دشوار وامیداشت. و کنترل پایداری را بر کشتی و افرادش حفظ میکرد.
عرشهی کشتیاش همیشه تمیز بود و بهخوبی کار میکرد و او با دقت حرکت میکرد تا سوخت کمتری مصرف کند. کشتیاش بسیار ساده بود، اما هیچوقت مشکلی با آن نداشت.
کاپیتان دوم، ویلیام، خیلی جدی نبود. او کشتی بزرگی داشت و عاشق تفریح بود. هنگامی که در جزیره توقف میکرد، خدمهاش با گشتوگذار یا شیرجه زدن از روی صخره خود را سرگرم میکردند. آنها بیشتر از مراقبت از کشتی برای این چیزها وقت صرف میکردند.
روزی، توماس توفانی را پیش رو دید. میدانست که کشتیاش باید برگردد. اما مطمئن بود ویلیام توفان را ندیده است. شمارهگیریها را روی رادیو تنظیم کرد و با دوستش تماس گرفت تا به او بگوید که چگونه از منطقهی خطر دوری کند.
اما رادیوی ویلیام کار نمیکرد، به همین خاطر تماس با او امکانپذیر نبود. وقتی کشتی ویلیام به توفان رسید، باد آن را در صخره کوبید.
ویلیام سعی کرد در را ببندد، اما کشتی قبلاً به به صخرهی مرجانی برخورد کرده بود و خطر زیادی وجود داشت. سپس خدمهی ویلیام او را به کاپیتان بدی بودن متهم کردند.
از دست دادن کشتی به ویلیام درسی داد. و او واقعاً ارزش کارکرد خوب تجهیزات را درک کرد.
متن انگلیسی درس
The Two Captains
Once there were two ships. Both ships carried cotton. The captains were very different. Thomas was strict. He made his crew engage in difficult tasks. And he kept firm control of his ship and men.
His ship’s deck was always clean and working well, and he sailed carefully to use less fuel. His ship was very plain, but he never had a problem with it.
The second captain, William, was not so serious. He had a grand ship, and he loved having fun. When the stopped at island, his crew amused themselves by going surfing or diving on the reef. They gave more time to these things than to taking care of the ship.
One day, Thomas saw a hurricane ahead. He knew that his ship needed to turn around. But he was sure William did not see the storm. He adjusted the dials on the radio and called his friend to tell him how to avoid the danger zone.
But William’s radio was not working, so it was not possible to contact him. When William’s ship got to the hurricane the wind blew it into the reef.
William try to shut the door, but the ship had already crashed into the coral and there was a lot of danger. William’s crew then accused him of being a bad captain.
The loss of the ship taught William a lesson. And he then really understood the value of keeping equipment working well.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.