سرفصل های مهم
پرنده و عنکبوت
توضیح مختصر
داستان پرنده و عنکبوت
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
عنکبوت و پرنده
روزی، عنکبوت خیلی بزرگی بود. با این حال، اگر حشرهای به تارش میگرفت، بلافاصله حشره را نمیخورد. او با دقت آن را بررسی میکرد. ابتدا سؤالی از حشره میپرسید. همیشه معمای کاملاً دشواری بود. اگر پاسخ حشره درست بود، آن را رها میکرد. اگر نه، آن را میخورد.
یک روز، پرندهی کوچکی که در حال سفر بود، به داخل تار عنکبوت پرواز کرد. عنکبوت نمیتوانست خوردن یک پرنده را تصور کند. خیلی بزرگ بود! اما گرسنگیاش خیلی زیاد بود.
او به پرنده گفت: «اگر نتونی جواب مشخصی به من بدی، تو رو میخورم.» پرنده خندید. «من میتونم تو رو بخورم!» اما پرنده در واقع ترسیده بود. او تمام انرژیاش را صرف تلاش برای خارج شدن از وب کرد. و نیش عنکبوت میتواند در کشتن حیوانات خیلی مؤثر باشد.
پرنده گفت: «لطفاً من رو نخور. من ترجیح میدم باهات معامله کنم.» عنکبوت گفت: «باشه. اگر جوابت درست باشه، تو رو آزاد میکنم. اگر نه، باید به من هدیهای بدی. باید چیز باارزشی باشه.»
پرنده گفت: «میتونی هر چیزی رو که میخوای بخوری انتخاب کنی. من اون رو برات پیدا میکنم.» عنکبوت موافقت کرد.
عنکبوت پرسید:. «از کجا میتوان همزمان به ساحل، صحرا و کوه سفر کرد؟»
پرنده گفت: «میتونی به من کمک کنی این یکی رو کشف کنم؟» اما عنکبوت چیزی نگفت. «موقع پرواز میتونم اون مکانها رو ببینم. آیا «آسمان» جواب درسته؟»
عنکبوت گفت:. «اشتباهه! جواب «هاوایی»ـه! حالا باید برام حشره پیدا کنی.»
عنکبوت از پشت پرنده بالا رفت.
آنها با هم پرواز کردند و حشره خوردند. گشتی در جنگل زدند. سپس پرنده عنکبوت را به خانه برد.
از آن روز به بعد، آنها دوست بودند. و دیگر هرگز سعی نکردند یکدیگر را بخورند.
متن انگلیسی درس
The Spider and the Bird
There was once a very big spider. however, If a bug got into his web. he didn’t eat it right away.He would carefully examine it. He asked the bug a question first. It was always quite a difficult puzzle. If the bug’s answer was correct, he let it go. If not, he ate it.
One day, a small bird on a journey flew into the spider’s web. The spider couldn’t imagine eating a bird. It was so big! But his hunger was too great.
He said to the bird, “If you cannot give me a specific answer, I will eat you.” The bird laughed. “I could eat you!” But the bird was actually scared. She had used all her energy trying to get out of the web. And a spider’s bite can be very effective in killing animals.
“Please don’t eat me,” the bird said. “I would rather make a deal with you.” “OK,” the spider said. “If your answer is right, I will let you go. If not, you must give me a gift. It must be something of great value.”
The bird said, “You can pick anything you want to eat. I will find it for you.” The spider agreed.
“Where can you take a trip to the coast, the desert, and the mountains at the same time?” the spider asked.
The bird said, “Can you help me figured that one out?” But the spider did not say anything. “I can see those places when I fly. Is the ‘sky’ the right answer?”
“False!” said the spider. “The answer is ‘Hawaii’! Now you must find some bugs for me.”
The spider climbed on the bird’s back.
They flew and ate bugs together. They took a tour of the forest. Then the bird took the spider home.
From that day on, they were friends. And they never tried to eat each other again.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.