سرفصل های مهم
مسابقهی بزرگ
توضیح مختصر
مسابقهای بین یک خرگوش و یک لاکپشت.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
مسابقهی بزرگ
یک سگ گروهی از حیوانات را در آن طرف جاده دید. به ملاقات آنها رفت.
از آنها پرسید:. «چی کار میکنید؟»
اردک جواب داد: «همین الان برای مسابقهی بین خرگوش و لاکپشت بهشون بلیت فروختم.»
سگ بسیار هیجانزده بود. از اینکه بهطور اتفاقی آنجا بود احساس خوششانسی کرد. سگ گفت: «من امروز کاری ندارم، من هم میخوام بلیت بخرم.»
سگ به تماشای مسابقه نشست. طول آن چندین کیلومتر میشد. خرگوش و لاکپشت کنار هم ایستادند.
آنها منتظر شروع مسابقه بودند. سگ تعجب کرد که چرا لاکپشت موافقت کرده که مقابل خرگوش بدود. سریع بودن از ویژگیهای لاکپشتها نبود. خرگوش بهراحتی برنده میشد.
ناگهان مسابقه آغاز شد. خرگوش خیلی سریع دوید. لاکپشت آهسته راه میرفت. بعد از یک دقیقه، خرگوش به عقب نگاه کرد. دید لاکپشت خیلی عقب است و از شدت خستگی تندتند نفس میکشد. خرگوش لبخندی زد و سرعتش را پایین آورد و قدم زد.
یک دقیقه بعد، خرگوش گفت: «دارم برنده میشم، پس استراحت میکنم.» او نشست و مقداری علف خورد. سپس، گذاشت چشمانش بسته شوند. او هنوز برنده نشده بود. اما خطر باختن او در مسابقه وجود نداشت. او به خواب رفت.
ساعتها بعد، صدای بلندی او را بیدار کرد. همهی حیوانات با صدای بلند صحبت میکردند و به مسیر مسابقه نگاه میکردند. او برای اولین بار احساس ترس کرد. لاکپشت تقریباً در خط پایان بود.
حالا، خرگوش به اشتباه خود پی برد. اما مسابقه تمام شده بود. خرگوش به لاکپشت فرصتی داد تا برنده شود و لاکپشت از آن استفاده کرد. اردک جایزهی لاکپشت را به او داد. این شادترین روز زندگی لاکپشت بود.
سگ برای لاکپشت خوشحال بود. سگ با خود فکر کرد: «او سریع نیست، اما تمام تلاش خود را کرد و کار بزرگی انجام داد.»
متن انگلیسی درس
The Big Race
A dog saw a group of animals across the road. He walked over to meet them.
“What are you doing?” he asked them.
“I just sold them tickets to a race between the rabbit and the turtle,” the duck responded.
The dog was extremely excited. He felt fortunate that he happened to be there. “I don’t have anything to do today,” the dog said, “I want to buy a ticket, too.”
The dog sat down to observe the race. It would be many kilometers in length. The rabbit and the turtle stood next to each other.
They waited for the race to start. The dog wondered why the turtle agreed to run against the rabbit. Being fast was not a characteristic of turtles. The rabbit was going to win easily.
Suddenly, the race began. The rabbit ran extremely quickly. The turtle walked slowly. After a minute, the rabbit looked back. He saw that the turtle was far behind him and was breathing quickly because he was so tired. The rabbit smiled and slowed down to a walk.
A minute later, the rabbit said, “I’m winning, so I’ll take a rest.” He sat and began to consume some grass. Then, he let his eyes close. He wasn’t the winner yet. But there was no risk of him losing the race. He went to sleep.
Hours later, a loud sound woke him. All of the animals were talking loudly and looking at the field. He felt fear for the first time. The turtle was almost at the finish line.
Now, the rabbit realized his mistake. But the race was over. He gave the turtle an opportunity to win, and the turtle took it. The duck handed the turtle his prize. It was the happiest day of the turtle’s life.
The dog was happy for the turtle. “He isn’t fast,” the dog thought, “But he tried his best and did something great.”
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.