سرفصل های مهم
درسنامه دیدگاه
توضیح مختصر
در این درس، داستانی در زمانهای گرامری مختلف بازگو میشود تا گرامر این زمانها را بهتر یاد بگیرید.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
تجربههای دشوار - دیدگاه
به داستانهای دیدگاه خوش آمدید. بیایید شروع کنیم. اول گذشته.
نیکولا یک زن است. بهترین دوستهایش هیوای سگ و چیمیِ میمون بودند. هر سه با هم بهدنبال گنج بودند. آنها در جزیرهی مائویی در هاوایی بودند و از یک گانگستر خطرناک که میخواست آنها را پیدا کند، پنهان شده بودند. مدتی بود که در مائویی بودند. پنهان شده بودند چون از امیل روتچایلدِ گانگستر میترسیدند.
وقتی در مائویی بودند، چیمیِ میمون کایتسواری را یاد گرفته بود و به یک کایتباز معروف در هاوایی تبدیل شده بود. هیوای سگ هر روز از خوردن آووکادو لذت میبرد و نیکولا فقط در ساحل استراحت کرده بود.
هیوا هر روز به خوردن آووکادو ادامه میداد. نیکولا همچنان در ساحل استراحت میکرد و چیمی همچنان به کایتسواری ادامه میداد.
روزی، در حالی که چیمی در حال کایتسواری بود، یک جت اسکی بزرگ روی آب آمد. چیمی عصبانی شد، چون جت اسکیها نباید به منطقهی کایتسواری وارد شوند. جت اسکی با سرعت بهسمت چیمی رفت، سریع بهسمت چیمی رفت. چیمی بیشتر و بیشتر عصبانی شد.
با خودش گفت: «اون احمق کیه؟ نمیدونه که بودن جت اسکیها با کایتسوارها اینجا امن نیست؟» و درست زمانی که چیمی قصد داشت سر رانندهی جت اسکی فریاد بزند، نگاه دقیقتری به او کرد. راننده موش بزرگی بود که عینک آفتابی به چشم داشت. موش به چیمی نگاه میکرد و بهسمت چیمی گاز داد.
چیمی گفت: «اوه نه.» با سرعت از موش بزرگ دور شد و موش سرعت بیشتری گرفت و شروع به نزدیک شدن به چیمی کرد. جت اسکی نزدیک و نزدیکتر شد. چیمی میتوانست صدای موتورش را بلندتر و بلندتر بشنود. درست وقتی که چیمی به یک موج بزرگ رسید، بالا پرید.
کایت او و تختهاش را بهسمت بالا و از روی موش بزرگ کشید. موش به بالا نگاه کرد و چیمی را تماشا کرد که از بالای سرش حرکت میکرد و وقتی موش بزرگ دوباره به پایین نگاه کرد، موج بزرگی را دید که درست بهسمتش میآمد. موج به جت اسکیاش برخورد کرد و او را انداخت. چیمی فریاد زد: «میبینمت، گتی.» و بهسمت ساحل برگشت.
وقتی به ساحل رسی، نیکولا را دید که روی حوله دراز کشیده بود. بهطرف نیکولا دوید و گفت: «بیا از اینجا بریم.» چیمی چرخید و بهسمت اقیانوس، بهسمت جت اسکی که به سمت ساحل میآمد، اشاره کرد.
چیمی گفت: «اون، اون گتیئه. پیدامون کردن. تقریباً من رو زیر گرفت.» چیمی کایتش را گرفت و او و نیکولا بهسمت ماشینشان دویدند و به خانهشان برگشتند تا به هیوا، دوستشان، هشدار دهند.
نیکولا و چیمی به خانه رسیدند و گفتند: «هیوا، باید الان از اینجا بریم.» هر سه سوار ماشین شدند و هنگام خروج از ورویِ جلوی پارکینگ، پنج BMW مشکی از بالای تپه آمدند و با سرعت بهسمت آنها حرکت کردند.
چیمی فریاد زد: «گانگسترها.» نیکولا ماشین را توی دندهجلو زد و پایش را روی گاز فشار داد. و تعقیب و گریز آغاز شد.
بعد، بیایید نسخهی آینده را انجام دهیم. این نسخهی بعدی در آینده اتفاق میافتد. پس تصور کنید که این در آینده در پیش روی شماست.
در آینده، همین زمان در آینده، زنی وجود خواهد داشت. نام او نیکولا خواهد بود و بهترین دوستانش، البته، هیوای سگ و چیمیِ میمون خواهند بود. هر سه بهدنبال گنج خواهند بود.
در این زمان در آینده، آنها در جزیرهی ماوئی در هاوایی خواهند بود و از یک گانگستر خطرناک که میخواهد آنها را پیدا کند، پنهان خواهند شد. همین زمان در آینده، آنها مدتی در مائویی بودهاند، چون از امیل روتچایلد پنهان شدهاند.
در آینده، وقتی در مائویی خواهند بود، چیمیِ میمون یاد خواهد گرفت که کایتسواری کند و به یک کایتباز معروف در هاوایی تبدیل خواهد شد.
همین زمان در آینده، هیوای سگ از خوردن آووکادو لذت خواهد برد و نیکولا هر روز در ساحل استراحت خواهد کرد. هیوا به خوردن آووکادو ادامه خواهد داد. نیکولا همچنان در ساحل استراحت خواهد کرد و چیمی همچنان به کایتسواری ادامه خواهد داد.
تا اینکه یک روز، هنگام کایتسواری، چیمی خواهد دید که یک جت اسکی بزرگ به آب میآید.
چیمی عصبانی خواهد شد. (gonna یعنی going to. او عصبانی خواهد شد.) عصبانی خواهد شد، چون جت اسکیها نباید به منطقهی کایتسواری وارد شوند.
هرچه بیشتر نزدیک میشود، چیمی بیشتر عصبانی خواهد شد. با خودش خواهد گفت: «اون احمق کیه؟ نمیدونه که بودن جت اسکیها با کایتسوارها اینجا امن نیست؟»
اما درست زمانی که چیمی قصد دارد سر رانندهی جت اسکی فریاد بزند، نگاه دقیقتری به او خواهد کرد. راننده موش بزرگی خواهد بود که عینک آفتابی به چشم دارد. موش به چیمی نگاه خواهد کرد و گاز خواهد داد.
چیمی کایتش را خواهد چرخاند تا سعی کند فرار کند، اما موش بیشتر گاز خواهد داد و شروع به نزدیک شدن به چیمی خواهد کرد. چیمی صدای موتورش را خواهد شنید که بلندتر و بلندتر میشود.
بعد چیمی یک موج بزرگ را خواهد دید. درست وقتی به موج برسد، به بالا خواهد پرید. کایت او و تختهاش را بهسمت بالا و از روی موش بزرگ خواهد کشید. موش به بالا نگاه خواهد کرد و چیمی را تماشا خواهد کرد که از بالای سرش رد میشود.
و وقتی موش بزرگ به عقب نگاه میکند، موج بزرگ را میبیند که درست بهسمتش میآید. و موج او را از روی جت اسکی خواهد انداخت. همین طور که موج او را میاندازد، چیمی فریاد خواهد زد: «میبینمت، گتی.» و چیمی بهسمت ساحل حرکت خواهد کرد، بهسمت ساحل بر خواهد گشت.
وقتی به ساحل میرسد، کایتش را فرود خواهد آورد و نیکولا را خواهد دید. بهطرف نیکولا خواهد دوید و خواهد گفت: «باید از اینجا بریم.» و بعد او به اقیانوس اشاره خواهد کرد و خواهد دید که جت اسکی به سمت ساحل میآید.
چیمی خواهد گفت: «اون، اون گتیئه. پیدامون کردن. تقریباً من رو زیر گرفت.» چیمی کایتش را خواهد گرفت و آن دو بهسمت ماشینشان خواهند دوید و بعد به خانهشان بر خواهند گشت تا به دوستشان هیوای سگ هشدار دهند.
نیکولا و چیمی به خانه خواهند رسید و خواهند گفت: «هیوا، باید الان از اینجا بریم.» و هر سهی آنها سوار ماشین خواهند شد. هنگام خروج از ورویِ جلوی پارکینگ، پنج BMW مشکی از بالای تپه خواهند آمد و با سرعت بهسمت آنها حرکت خواهند کرد، سریع بهسمت آنها خواهند رفت.
چیمی فریاد خواهد زد: «گانگسترها.» نیکولا ماشین را توی دندهجلو خواهد زد و پایش را روی گاز فشار خواهد داد و تعقیب و گریز شروع خواهد شد.
این پایان داستانهای دیدگاه ما برای این ماه است. فقط به هر نسخه از داستانها گوش دهید. به نحوهی تغییر فعلها توجه کنید. به قوانین گرامری فکر نکنید، فقط آرام باشید و لذت ببرید.
بعداً میبینمتان. فعلاً خداحافظ.
متن انگلیسی درس
Crucible Experiences – POV
Welcome to the point of view stories. Let’s get started. First the past.
Nicola is a woman. Her best friends were Heva the dog and Chimmy the monkey. Together they were treasure seekers. They were on the Hawaiian island of Maui, hiding from a dangerous gangster who wanted to find them. They had been on Maui for a while. They had been hiding because they feared the gangster, Emile Rothchild.
During their time on Maui, Chimmy the monkey had learned to kite surf and had become a famous kite surfer in Hawaii. Heva the dog had enjoyed eating avocados every day and Nicola had just relaxed on the beach.
Each day, Heva continued eating avocados. Nicola continued to relax at the beach and Chimmy continued to kite surf.
One day, while Chimmy is kite surfing, a big jet ski came out into the water. Chimmy was annoyed because jet skis are not supposed to come into the kite surfing area. The Jet Ski sped towards Chimmy, went fast towards Chimmy. Chimmy got more and more annoyed.
He said to himself, “Who is that idiot? Doesn’t he know it’s not safe for jet skis to be out here with kite surfers?” Just as Chimmy was about to yell at the Jet Ski driver, he got a closer look. The driver was a giant rat wearing sunglasses. The rat was looking at Chimmy and he accelerated towards Chimmy.
“Oh no,” said Chimmy. He sped away from the giant rat and the rat accelerated more and started to gain ground on Chimmy. The Jet Ski got closer and closer. Chimmy could hear the sound of its engine, louder and louder. Just as Chimmy reached a big wave, he jumped high.
The kite pulled him and his board high into the air, up and over the giant rat. The rat looked up and watched Chimmy sail over his head and when the giant rat looked back down, he saw a huge wave coming right at him. The wave hit his jet ski and knocked him off. Chimmy yelled, “See ya, Getty.” and sped towards the shore.
When he reached the beach, he saw Nicola, who was lying on a towel. He ran to Nicola and said, “Let’s get out of here.” Chimmy turned and pointed towards the ocean, towards a jet ski that was coming towards the beach.
“That, that’s Getty. They found us. He almost ran me over,” said Chimmy. Chimmy grabbed his kite and he and Nicola ran to their car and drove back to their home to warn their friend Heva.
At the house, Nicola and Chimmy arrived and said, “Heva, we’ve got to get out of here now.” The three got back into the car and as they pulled out of the driveway, five black BMWs came over the hill, driving fast towards them.
Chimmy yelled, “The gangsters.” Nicola slammed the car into drive and jammed her foot onto the accelerator. And the chase began.
Next, let’s do the future version. This next version happens in the future. So imagine it’s way out in front of you in the future.
In the future, at this time in the future, there will be a woman. Her name will be Nicola and her best friends, of course, will be Heva the dog and Chimmy the monkey. Together they’ll be treasure seekers.
At this time in the future, they’ll be on the Hawaiian island of Maui, hiding from a dangerous gangster who wants to find them. At this time in the future, they will have been on Maui for a while, because they will have been hiding from, Emile Rothchild.
In the future, during their time on Maui, Chimmy the monkey will have learned to kite surf and he will have become a famous kite surfer in Hawaii.
At this time in the future, Heva the dog will have enjoyed eating avocados every day and Nicola will have been relaxing on the beach every day. Heva will continue eating avocados. Nicola will continue to relax and Chimmy will continue kite surfing.
Until one day, while kite surfing, Chimmy will see a big jet ski coming out into the water.
Chimmy’s gonna get annoyed. (Gonna means going to. He’s going to get annoyed.) He’s going to get annoyed because jet skis are not supposed to come into the kite surfing area.
Chimmy will get more and more annoyed as it gets closer. He’ll say to himself, “Who is that idiot? Doesn’t he know it’s not safe for jet skis to be out here with kite surfers?”
But just as Chimmy was about to yell at the Jet Ski driver, he’ll get a closer look. The driver will be a giant rat wearing sunglasses. The rat will be looking at Chimmy and he’ll accelerate.
Chimmy will turn his kite to try to escape, but the rat will accelerate more and he’ll start to gain ground on Chimmy. Chimmy will hear the sound of its engine, louder and louder.
Then Chimmy will see a giant wave. Just as he reaches the wave, he’ll jump high in the air. The kite will pull him and his board up and over the giant rat. The rat will look up and he’ll watch Chimmy sail over his head.
And when the giant rat looks back down, he’s gonna see the huge wave coming right at him. And the wave is going to knock him off his jet ski. As it does, Chimmy will yell, “See ya, Getty.” And Chimmy will head back towards the shore, he’ll go back towards the shore.
When he reaches the beach, he’ll land his kite and he’ll see Nicola. He’ll run to Nicola and say, “We’ve got to get out of here.” And then he’ll point out into the ocean and she’ll see the Jet Ski coming towards the beach.
Chimmy will say, “That, that’s Getty. They found us. He almost ran me over.” Chimmy will grab his kite and the two will run to their car and then drive back to their house to warn their friend Heva the dog.
Nicola and Chimmy will arrive at the house and say, “Heva, we’ve got to get out of here now.” And so the three of them will get back in the car. As they pull out of the driveway, five black BMWs will come over the hill, racing towards them, going fast towards them.
Chimmy’ll yell, “The gangsters.” Nicola will slam the car into drive and she’ll jam her foot onto the accelerator and the chase will begin.
That’s the end of our point of view stories for this month. Just listen to each version of the stories. Notice how the verbs change. Don’t think about grammar rules, just relax and enjoy.
See you next time. Bye for now.
مشارکت کنندگان در این صفحه
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.