سرفصل های مهم
Honey, There's Something on My Mind
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
«عزیزم، یه چیزی تو فکرمه»
ال: سلام عزیزم! چطوری؟ طبق معمول، جمعه ها سر کار نیستی؟
بث: چرا، ولی باید باهات حرف میزدم. نمیشد صبر کنم.
ال: اوه حتما— اوم، چه خبر شده؟
بث: خب، من نیاز دارم که چیزایی که رو دلم سنگینی میکنه رو بریزم بیرون.
ال: خیلی خوبه چون منم تو همین فکر بودم.
بث: پس بزار من اول بگم، چون خیلی واجبه.
ال: باشه.
بث: ببخشید یهو اینو بهت میگم، ولی فکر میکنم که ما باید به هم بزنیم.
ال: وای— این یه خبر بزرگه. خب الان— منظورم اینه که—خب، چرا داری دست به سرم میکنی؟
بث: فکر کنم اگه دلیلشو بگم بهم حق بدی.
ال: خب آره! این قضیه یهویی سر و کله اش پیدا شد. یه دلیل براش باشه خیلی خوب میشه.
بث: من دارم باهات به هم میزنم چون که تو خیلی معتاد تلویزیون نگاه کردنی و تنبلی میکنی. همش سرت تو تلویزیونه. و تنها چیزی هم که خوشت میاد تماشا کنی کارتونه.
ال: ولی من فکر میکردم تو هم عشق کارتونی! یادته وقتی فیلم «زندگی یه حشره» رو دیدیم؟ تو در طول تماشا کردنش داشتی لبخند میزدی—شب انگار تو آسمون هفتم بودی از بس که زیادی خوشحالی میکردی. یعنی ازش لذت نبردی؟
بث: من فکر میکردم که اون بامزه بود، ولی بعد دیگه ازش رد شدم و کنارش گذاشتم. ولی تو هنوزم فکر و ذکرت کارتونه.
ال: خب دیگه چی؟
بث: تو همچنین بیخیال خودت شدی و به خودت نمی رسی! ما قبلنا باهم میرفتیم دوچرخه سواری می کردیم، تنیس بازی میکردیم، ولی الان همش یه گوشه میشینی تنقلات میخوری و کارتون تماشا میکنی!
ال: یعنی دیگه برات جذاب نیستم و جذبت نمی کنم؟ فکر نمیکنی این خیلی بی مورده که فقط به خاطر ظاهر یکی بخوای باهاش بهم بزنی؟
بث: ولی همش به این خاطر نیست. تو هیچوقت نمیخوای تکونی به خودت بدی بری بیرون و کاری انجام بدی. ما همیشه ی خدا اینجا می مونیم و آپارتمانت مثل خوک دونی شده از بس کثیفه. تو هیچوقت ظرفها و لباسات رو نمی شوری. جعبه ی خالی پیتزای دو هفته پیشت هنوز روی میز آشپزخونه اس. این چیزا انقدر رو اعصابمه که میخوام سرم رو بکوبم به دیوار!
ال: اوهوم—ولی الان ما دو ساله که داریم قرار میزاریم و من هیچوقت آدم مرتبی نبودم—چرا زودتر این چیزا رو پیش نکشیدی؟
بث: من اوایل فکر میکردم که یجورایی بامزه اس— فکر میکردم که میتونم بهش عادت کنم. ولی بعداً حس کردم ازش زده شدم. به هر حال— قضیه اینه. دیگه دلم نمیخواد ببینمت.
بث: خب—تو میخواستی یه چیزی بهم بگی؟ میتونم تصورش رو کنم چقدر از اینکه سعی دارم زندگیت رو کنترل کنم و تغییرت بدم، متنفری—
ال: نه ــــــراستش، من میخواستم ازت بپرسم ببینم خبر داری کنترل تلویزیون رو کجا گذاشتم ــــــ چند هفته اس که پیداش نمی کنم.
بث: که اینطور.
متن انگلیسی درس
Honey, There’s Something on My Mind
Al: Hi, sweetie! How are you? Don’t you normally work on Fridays?
Beth: Yeah, but I had to talk to you. It couldn’t wait.
Al: Oh, sure— Um, what’s up?
Beth: Well, I need to get something off my chest.
Al: That’s good, because there’s been something on my mind, too.
Beth: Let me go first; this is important.
Al: Okay.
Beth: I’m sorry to spring this on you, but I think we should break up.
Al: Wow — That’s big news. Well, how— I mean— Well, why do you want to dump me?
Beth: I suppose it would be fair of me to give you a reason.
Al: Well, yeah! This comes out of nowhere. A reason would be nice.
Beth: I’m breaking up with you because you’ve become a real couch potato. All you do is watch TV. And the only thing you like to watch on TV is cartoons.
Al: But I thought you were crazy about cartoons! Remember that time we saw the movie “A Bug’s Life”? You were smiling during the whole thing— And you were in seventh heaven for the rest of the night. Didn’t you enjoy it?
Beth: I thought it was cute, but I then I moved on! You’re still obsessed with cartoons.
Al: Well, what else?
Beth: You’ve really let yourself go, too! We used to go biking and play tennis, and now you just sit around eating cereal, watching your cartoons!
Al: So, I don’t turn you on anymore? Isn’t it a bit shallow to break up with someone just over looks?
Beth: But that’s not all. You never want to go out and do anything. We stay here all the time, and your apartment is a pigsty. You never do the dishes or the laundry. There are empty pizza boxes from two weeks ago on your kitchen table. It really drives me up the wall!
Al: Mmmm — But we’ve been going out for two years now, and I’ve never exactly been tidy— Why didn’t you bring this up sooner?
Beth: I thought it was cute at first— I thought I would get used to it. Later, I thought you would grow out of it. Anyway— that’s not the point. I just don’t want to see you anymore.
Beth: So— you said you had something you wanted to tell me? I suppose how you hate that I try to control your life and change you—
Al: No—actually, I wanted to ask you if you knew where I left the remote control for the TV—I haven’t been able to find it for weeks.
Beth: It figures.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.