سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۱۴
لیست کلمات
آجر
اسم. آجر یک بلوک از خشت سخت است که برای ساختن چیزهایی مانند دیوار از آن استفاده میشود.
چندین آجر روی زمین پراکنده شده بود.
خرد کردن
فعل. to crumble یعنی شکستن یا خرد کردن به قطعات کوچک.
دیوارهای خانهی قدیمی خرد شد و به تلی از سنگ و چوب تبدیل شد.
خمیر
اسم. خمیر مخلوطی از آرد و آب است که هنگام پخت تبدیل به نان میشود.
من از خمیر کوکیهایی به شکل قلب درست کردم.
بیان کردن
فعل. بیان یک احساس یا ایده بهمعنای نشان دادن نحوهی تفکر یا احساس شخص به دیگران است.
پرستار با بیمار ابراز همدردی کرد.
مشت
اسم. مشت دستی است که انگشتان آن به سمت کف دست خم شدهاند.
پسر قلدر دستش را مشت کرد و پسر کوچک را تهدید کرد که به او ضربه خواهد زد.
انعطافپذیر
صفت. اگر چیزی انعطافپذیر باشد، میتواند بدون شکستن بهراحتی خم شود.
شاخه درخت آنقدر انعطافپذیر بود که میتوانست به شکل دایره خم شود و شکسته نشود.
سرخ شدن
فعل. to flush یعنی صورت در اثر گرما، بیماری یا احساسات قرمز شود.
بعد از مسابقهی طولانی، صورت دونده سرخ شد.
زخمی کردن
فعل. زخمی کردن کسی بهمعنای آسیب رساندن به بخشی از بدن او است.
تصادف خودرو باعث زخمی شدن دو نفر شد.
توده
اسم. توده قطعهای کوچک از چیزی است که جامد باشد.
این هنرمند یک تکه گِل برداشت و آن را به یک گلدان زیبا تبدیل کرد.
مخلوط
اسم. مخلوط چیزی است که با مخلوط کردن چیزهای دیگر با هم ساخته میشود.
دیوارها با استفاده از مخلوط آب، سنگ و خاک ساخته شدهاند.
آشتی کردن
فعل. آشتی کردن یعنی بازگشت به رابطهی دوستانه.
بعد از دعوا، دو دوست با یکدیگر آشتی کردند.
خراب کردن
فعل. خراب کردن چیزی بهمعنای آسیب یا ضرر زدن زیاد به آن است.
پیادهروی ما در پارک با باران ناگهانی خراب شد.
خرد کردن
فعل. to shatter sth بهمعنای شکستن ناگهانی چیزی به قطعات کوچک زیاد است.
وقتی توپ به پنجره برخورد کرد، شیشه خرد شد.
کرکره
اسم. کرکرهها روکشهای چوبی یا فلزی جلوی پنجره هستند.
آقای اسمیت هر شب کرکرهها را میبست تا اتاقخوابش تاریک شود.
الک کردن
فعل. الک کردن چیزی بهمعنای برداشتن تمام قطعات بزرگ است.
نانوا آرد را در یک کاسهی بزرگ الک کرد.
جزئی
صفت. اگر چیزی slight باشد، کوچک یا جزئی است.
تغییری جزئی در قد پسربچه بود.
برق زدن / درخشیدن
فعل. to sparkle بهمعنای درخشش شدید با چشمک زدن سریع نور است.
ستارهها در آسمان شب زمستان برق زدند.
پاشیدن
فعل. پاشیدن بهمعنای پراکنده کردن چیزی روی چیز دیگری است.
روی ماکارونی نمک و فلفل سیاه پاشید.
کهنه / مانده
صفت. اگر غذا مانده باشد، تازه نیست بلکه برای خوردن خشک، سفت و بد است.
کوکیها آنقدر روی میز بودند که مانده شدند.
گفتن
فعل. گفتن یک کلمه یا صدا به معنای گفتن آن است.
پسر گمشده چنان ترسیده بود که بهسختی توانست حتی یک کلمه را بر زبان بیاورد.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 14
Word list
brick
n. A brick is a block of hard clay that is used tor building things, such as walls.
There were several bricks scattered on the ground.
crumble
v. To crumble means to break or fall apart into small pieces.
The old house’s walls crumbled into a pile of rock and wood.
dough
n. Dough is a mixture of flour and water that becomes bread when baked.
I made heart-shaped cookies from the dough.
express
v. To express a feeling or idea means to show others how one thinks or feels.
The nurse expressed her sympathy for the sick patient.
fist
n. A fist is a hand with fingers bent in toward the palm.
The bully made a fist and threatened to hit the small boy.
flexible
adj. If something is flexible, then it can bend easily without breaking.
The tree branch was so flexible it could be bent into a circle and not break.
flush
v. To flush means the face becomes red due to heat, illness, or emotion.
After the long race, the runner’s face was flushed.
injure
v. To injure someone means to damage a part of their body.
The car crash injured two people.
lump
n. A lump is a small piece of something that is solid.
The artist took a lump of clay and turned it into a beautiful pot.
mixture
n. A mixture is something that is made by mixing other things together.
The walls were built using a mixture of water, rock, and dirt.
reconcile
v. To reconcile means to return to a friendly relationship.
After arguing, the two friends were reconciled with each other.
ruin
v. To ruin something means to harm or damage it greatly.
Our walk in the park was ruined by the sudden rain.
shatter
v. To shatter something means to break it suddenly into many tiny pieces.
When the ball hit the window, the glass shattered.
shutter
n. Shutters are wooden or metal covers in front of a window.
Mr. Smith closed the shutters every night to make his bedroom dark.
sift
v. To sift something means to remove all the large pieces.
The baker sifted the flour into a large bowl.
slight
adj. If something is slight, then it is small or minor.
There was only a slight change in the little boy’s height.
sparkle
v. To sparkle means to shine brightly with quick flashes of light.
The stars sparkled in the winter night’s sky.
sprinkle
v. To sprinkle means to scatter something all over something else.
He sprinkled the pasta with salt and black pepper.
stale
adj. If food is stale, then it is not fresh but dry, hard, and not good to eat.
The cookies sat on the table so long that they became stale.
utter
v. To utter a word or a sound means to say it.
The lost boy was so scared that he could barely utter a single word.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.