چرا میمون خانه ندارد؟

فصل: کتاب سوم / درس: چرا میمون خانه ندارد / درس 1

چرا میمون خانه ندارد؟

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

چرا میمون خانه ندارد

۵ سال قحطی بود. کشاورزان از مردم می‌خواستند که برایشان دعا کنند و در نهایت، آن‌ها برداشت محصول خوبی داشتند. از آنجا که الان غذای زیادی وجود داشت، فرعون تصمیم گرفت مهمانی بدهد. مهمانی رویداد شادی بود. آن‌ها برای ۵ روز ضیافت خیلی بزرگی داشتند.

میمون خیلی خوش‌حال بود. چون به‌خاطر قحطی خیلی لاغر شده بود. او می‌خواست غذای زیادی بخورد.

وقتی به ضیافت رسید، صدها میز بلند از غذا پر شده بود. آجیل، کاسه‌های غلات و میوه‌های رسیده آنجا بود. او می‌توانست بوی گوشت کباب‌شده‌ی داغ را هم که روی اجاق می‌پخت، حس کند.

جمع حیوانات خیلی شاد بود. ولی طی ضیافت میمون به طرحی برای سوءاستفاده از مهربانی فرعون فکر کرد. او تصمیم گرفت مقداری از غذا را بدزدد و بعد آن را در خانه بخورد.

تمام حیوانات خیلی شاد بودند. آن‌ها متوجه نشدند که میمون در حال پنهان کردن غذاها بود. بعد از ضیافت، میمون غذا را به خانه‌اش برد و خورد. او هر روز به‌مدت چهار روز این کار را تکرار کرد.

اما در روز پنجم، فرعون یک سورپرایز داشت. او می‌خواست به تمام حیوانات یک خانه بدهد. میمون خیلی هیجان‌زده بود. ولی وقتی او به خانه‌ی فرعون رسید، نمی‌توانست از در رد شود. قطر دور کمرش بیشتر از پهنای در بود. او زیادی چاق بود!

میمون از فرعون خواست او را به‌خاطر دزدی ببخشد. ولی فرعون گفت نه.

میمون پرسید: «ببخشید؟» او نمی‌فهمید فرعون چرا نامهربان است.

فرعون توضیح داد: «همه یک خانه خواهند داشت، به جز تو. حالا می‌دانی که حرص و طمع ثمری برایت ندارد.»

متن انگلیسی درس

Why Monkey Has No Home

For five years, there was a famine. The farmers asked people to bless them and finally, they had a good harvest. Since there was now plenty of food, the pharaoh decided to have a party. The party was a happy affair. For five days they had a huge feast.

Monkey was very happy. Because of the famine, he was very slim. He wanted to eat a lot of food.

When he arrived at the feast, hundreds of long tables were filled with food. There were nuts, bowls of cereal, and ripe fruit. He could also smell hot roasted meat cooking on the stove.

The assembly of animals was merry. However, during the meal, Monkey thought of a scheme to exploit the pharaoh’s kindness. He decided to steal some of the food and then eat it at home.

All the animals were cheerful. They didn’t notice that monkey was hiding food. After the feast, Monkey took the food to his house and ate it. He repeated this routine every day for four days.

But on the fifth day, the pharaoh had a surprise. He was going to give all the animals a home. Monkey was very excited. But when he arrived at the pharaoh’s home, he could not get through the door. The diameter of his waist was wider than the door. He was too fat!

Monkey asked the pharaoh to forgive him for his theft. But the pharaoh said no.

“Pardon,” asked the monkey. He didn’t understand why the pharaoh was being unkind.

“Everybody else will have a home now, but not you. Now you know that greed gets you nothing,” explained the pharaoh.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.