انفجار بستنی قیفی

فصل: کتاب سوم / درس: انفجار بستنی قیفی / درس 1

انفجار بستنی قیفی

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

انفجار قیف بستنی

یک روز، جان به بستنی‌فروشی عمویش رفت. وقتی به پیاده‌رو رسید، بوی نان‌قیفی‌های بستنی به مشامش خورد و پیش‌بینی کرد چند تا بستنی بخورد.

سم در را باز کرد. عمو جان یک دستگاه فولادی جدید داشت. «این چیه؟» عمو جان گفت: «این قیف‌سازه. اون رو از یه کیت درست کردم. آرد رو از اون لوله برمی‌داری و داخل این تابه می‌ذاری. بعد اینجا آب و شکر رو اضافه می‌کنی و هم می‌زنی تا شکر حل بشه. بعد، این میله رو وصل می‌کنی.

عمو جان می‌خواست آرام و طبیعی به نظر برسد، ولی هیجان‌زده بود. او چند حرکت سریع کرد و آن را روشن کرد. یک پُک دود آمد و سپس قیف‌ها از سرِ دیگر بیرون آمدند.

سم پرسید:. «استفاده ازش سخته؟». «برعکس. استفاده ازش راحته. می‌خوای امتحان کنی؟»

سم دستش را با احتیاط شست. او آگاهانه تلاش کرد تا میکروب‌ها را از خمیر دور نگه دارد. طولی نکشید که سم اولین قیفش را داشت. او با حسی از پیروزی لبخند زد!

عمو جان تلاش کرد تا دستگاه را خاموش کند، اما دستگاه به ساخت قیف ادامه داد. سم و عمو جان آن را روی پیشخوان، بعد روی صندلی‌ها گذاشتند. خیلی زود، قیف‌ها همه‌جای زمین پخش شده بودند.

آن‌ها هر کاری برای توقف دستگاه امتحان کردند، اما متوقف نشد!

او گفت: «چی کار کنیم؟» سم فریاد زد: «به‌ش لگد بزن.»

عمو جان پایش را بلند کرد و لگدی به دستگاه زد. دستگاه صدای خنده‌داری داد و منفجر شد. سرتاپای هردویشان خمیری شد.

عمو جان وقتی فهمید حال سم خوب است خندید. او دستمالی برای سم انداخت تا صورتش را پاک کند و لبخند زد. «فکر کنم الان به‌اندازه‌ی کافی نون قیفی داشته باشیم!»

متن انگلیسی درس

The Ice Cream Cone Explosion

One day, John walked to his uncle’s ice cream shop. When he reached the sidewalk near the shop, he caught the scent of ice cream cones and anticipated eating some ice cream.

Sam opened the door. Uncle John had a new, steel machine. “What is that?” “It’s a cone maker. I built it from a kit. You take flour from the barrel and put it in this pan,” Uncle John said. “Then add water and sugar here and stir it so the sugar dissolves. Next, you fasten down the beam.”

Uncle John wanted to look casual, but he was excited. He made a few swift movements and turned it on. There was a puff of smoke, and then cones came out the other end.

“Is it hard to use?” Sam asked. “On the contrary. It’s easy to use. Want to try?”

Sam washed his hands with caution. He made a deliberate attempt to keep germs out of the dough. Soon, Sam had his first cone. He smiled in triumph!

Uncle John tried to turn the machine off, but it kept making cones. Sam and Uncle John put them on the counter, then on chairs. Before long, cones were scattered all over the floor.

They tried everything to stop it, but it wouldn’t stop!

“What are we going to do,” he said. “Kick it,” yelled Sam.

Uncle John lifted his foot and gave the machine a kick. It made a funny noise and exploded. They were both covered with dough.

Uncle John laughed when he knew Sam was OK. He tossed Sam a rag to clean his face and smiled. “I guess we have enough cones now!”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.