سرفصل های مهم
واژگان
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
واژگان
بخش ۲۱
لیست کلمات
به نظر رسیدن
فعل. to appear یعنی به نظر رسیدن.
او ناراحت به نظر میرسید. داشت گریه میکرد.
پایه/اساس
اسم. the base تهِ چیزی است.
میز سه تا پایه دارد.
مغز
اسم. مغز عضوی از بدن در سر است که به شما اجازهی فکر کردن میدهد.
برای حل کردن مسئله باید از مغزتان استفاده کنید.
شغل/پیشه
اسم. a career شغلی است که بیشتر زندگیتان آن را انجام میدهید.
شغل او بیشتر هتلداری بود.
منشی
اسم. clerk نوعی کارمند است. clerkها در فروشگاه به مشتریان کمک میکنند.
فروشنده صورتحسابش را برای مواد غذایی جمع زد.
تلاش
اسم. تلاش کار سخت یا کوششی برای انجام کاری است.
او همیشه برای درسهایش خیلی تلاش میکند.
وارد شدن
فعل. وارد شدن به مکانی یعنی به داخل آن رفتن.
همان طور که از در ورودی وارد میشدم، دو نگهبان به من خوشامد گفتند.
عالی
صفت. چیزی که عالی باشد، خیلی خوب است.
من نمرهی عالیای در امتحان مدرسهام گرفتم.
قهرمان
اسم. قهرمان شخص شجاعی است که کارهایی را انجام میدهد تا به دیگران کمک کند.
مردی که لباس آبی و قرمز پوشیده بود برای بچهها قهرمان بود.
با عجله کاری را انجام دادن
فعل. to hurry یعنی کاری را با عجله انجام دادن.
من سوار دوچرخهام با عجله به خانه رفتم.
اطلاع دادن
فعل. اطلاع دادن به کسی یعنی چیزی را به او بگوییم.
من با او تماس گرفتم و ایدهام را به او اطلاع دادم.
بعداً
قید. بعداً یعنی بعد از زمان حال، موردنظر، یا معمول.
او از قطار جا ماند، به همین خاطر کمی دیرتر از انتظار خواهد رسید.
ترک کردن
فعل. ترک کردن یعنی از کسی یا چیزی دور شدن.
او کیفش را جمع کرد و آماده بود تا به خانه برود.
پیدا کردن
فعل. to locate یعنی چیزی را پیدا کردن.
نمیتوانستم کلیدهایم را در خانه پیدا کنم.
پرستار
اسم. پرستار کسی است که به افراد بیمار در بیمارستان کمک میکند.
پرستار به من کمک کرد بهتر شوم.
عمل جراحی
اسم. عمل جراحی وقتی است که دکتر چیزی در بدن را جایگزین کرده یا برمیدارد.
عمل بازوی من موفقیتآمیز بود.
درد
اسم. درد احساسی است که دارید وقتی صدمه دیدهاید.
سرش خیلی درد میکرد.
قبول نکردن
فعل. to refuse یعنی به چیزی بگوییم «نه».
سگ قبول نمیکرد با گربه بازی کند.
اگرچه/اما
حرف ربط. though وقتی استفاده میشود که یک ایده، ایدهی دیگر را تعجبآور نشان دهد.
با اینکه اضافهوزن داشت، دوست داشت فعال باشد.
مختلف
صفت. اگر چیزی مختلف باشد، انواع زیادی از آن هست.
او کفشهایی با سبکهای مختلف داشت.
متن انگلیسی درس
Vocabulary
Unit 21
Word list
appear [əˈpɪə]
v. To appear is to seem.
She appeared to be sad. She was crying.
base [beɪs]
n. The base is the bottom of something.
The base of the table has three legs.
brain [breɪn]
n. The brain is the organ in your head that lets you think.
You must use your brain to solve the problem.
career [kəˈrɪə]
n. A career is a job that you do for a large part of your life.
He was in the hospitality business for most of his career.
clerk [klɑːk]
n. A clerk is a type of worker. Clerks in a store help customers.
The clerk added up her bill for the groceries.
effort [ˈɛfət]
n. Effort is hard work or an attempt to do something.
He always puts a lot of effort into his studies.
enter [ˈɛntə]
v. To enter a place is to go into it.
Two guards greeted me as I entered the front door.
excellent [ˈɛks(ə)l(ə)nt]
adj. When something is excellent, it is very good.
I got an excellent score on my school test.
hero [ˈhɪərəʊ]
n. A hero is a brave person who does things to help others.
To children, the man in the blue and red costume was a real hero.
hurry [ˈhʌri]
v. To hurry is to do something quickly.
I hurried home on my bike.
inform [ɪnˈfɔːm]
v. To inform someone is to tell them about something.
I called and informed her about my idea.
later [ˈleɪtə]
adv. Later means after the present, expected, or usual time.
She missed the train, so she’ll arrive a little later than expected.
leave [liːv]
v. To leave means to go away from someone or something.
He packed his bag and was ready to leave for home.
locate [lə(ʊ)ˈkeɪt]
v. To locate something is to find it.
I could not locate my keys in the house.
nurse [nəːs]
n. A nurse is a person who helps sick people in the hospital.
A nurse helped me get better.
operation [ɒpəˈreɪʃ(ə)n]
n. An operation is when a doctor replaces or removes something in the body.
The operation on my arm was a success.
pain [peɪn]
n. Pain is the feeling that you have when you are hurt.
His head was full of pain.
refuse [rɪˈfjuːz]
v. To refuse something is to say “no” to it.
The dog refused to play with the cat.
though [ðəʊ]
conj. Though is used when one idea makes another seem surprising.
Though he was overweight, he liked to be active.
various [ˈvɛːrɪəs]
adj. If something is various, there are many types of it.
She owned shoes of various styles.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.