سرفصل های مهم
کیتی
توضیح مختصر
این داستان دربارهی دختری هشتساله بهنام کیت است.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
کیتی
من اولین بار در یک بعدازظهر بارانی با کتی هشتساله آشنا شدم. من پرستار بیمارستان بودم. دفترداری که پشت میز کار بود دربارهی کیتی به من گفت. او آنجا بود چون درد زیادی احساس میکرد.
دکترها مشکلی را در پایهی مغزش پیدا کردند. من میدانستم که او خاص است، حتی قبل از اینکه بهتر شود. همیشه کتی را بهعنوان یک قهرمان بهیاد میآورم.
وقتی وارد اتاق کتی شدم، در تختخوابش نبود. روی صندلی کنار پسرکی بهنام تامی نشسته بود. گرچه کتی حال خوبی نداشت اما با تامی و اسباببازیهایش بازی میکرد. فقط برای نشستن روی صندلی باید خیلی تلاش میکرد. اما با تامی بازی میکرد، چون این کار او را خوشحال میکرد.
کیتی همیشه لبخند میزد و به نظر نمیرسید هرگز دردی داشته باشد. او از دراز کشیدن روی تخت امتناع میکرد. روزی، او را در حالی پیدا کردم که مشغول نقاشی کشیدن بود. بعداً، آن را به یکی از بیماران مسنتر داد. روزی دیگر، او بیرون رفت تا برای دخترک بیمار دیگری گل بیاورد. کیتی باعث لبخند همه میشد.
دکترها باعجله برای برطرف کردن مشکل مغز کیتی اقدام کردند. عمل موفقیتآمیز بود! دکترها خبر خوب را به پرسنل بیمارستان اطلاع دادند. کتی خوب بود. خیلی زود، احساس عالیای داشت. حالش بهتر شد و توانست یک ماه بعد بیمارستان را ترک کند.
من بهمدت طولانیای پرستار بودهام. بیماران زیادی را ملاقات کردهام. با این حال، هرگز دختر دیگری مانند کیتی را ملاقات نکردهام.
حتی بعد از خوب شدن، باز هم به بیمارستان آمد. با بیماران جوان بازیهای مختلفی میکرد. کتابهای زیادی برای بیماران مسن میخواند.
قلب مهربان کیتی به او کمک کرد تا خیلی زود بهتر شود. او برای من و بقیه در بیمارستان قهرمان است.
متن انگلیسی درس
Katy
I first met 8-year-old Katy on a rainy afternoon. I was a nurse at a hospital. The clerk at the desk told me about Katy. She was there because she felt a lot of pain.
The doctors located a problem at the base of her brain. I knew she was special, even before she got better. I’ll always remember Katy as a hero.
When I entered Katy’s room, she was not in her bed. She was in a chair next to Tommy, a little boy. Though Katy did not feel well, she was playing with Tommy and his toys. It took a lot of effort for her just to sit in the chair. But she played with Tommy, because it made him happy.
Katy was always smiling and never appeared to be in pain. She refused to just lie in bed. One day, I found her painting a picture. Later, she gave it to one of the older patients. Another day, she went outside to get flowers for another sick little girl. Katy made everyone smile.
The doctors hurried to fix the problem in Katy’s brain. The operation was successful! The doctors informed the hospital staff of the good news. Katy was fine. She soon felt excellent. She got better and was able to leave the hospital a month later.
I have had a long career as a nurse. I have met many patients. However, I have never met another girl like Katy.
Even after she got well, she still came to the hospital. She played various games with the young patients. She read many books to the older patients.
Katy’s kind heart helped her get better so quickly. She is a hero to me and everyone else at the hospital.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.