مسابقه برای آب

فصل: کتاب اول / درس: مسابقه برای آب / درس 1

مسابقه برای آب

توضیح مختصر

داستانی آموزنده درباره‌ی آب.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

مسابقه برای آب

شهری کنار رودخانه بود. مردم آنجا آب زیادی داشتند. اما آن را هدر دادند. این باعث عصبانیت آسمان شد. گفت: «اگر آب را هدر دهید، آن را از شما می‌گیرم.» اما مردم گوش ندادند.

وقتی فصل از بهار به تابستان تغییر کرد، ابرها ناپدید شدند.

آفتاب روشن داغ بود و باعث خشک شدن رودخانه شد. هیچ آبی در دسترس نبود.

مردم پرسیدند: «باران کی می‌بارد؟»

پاسخ آسمان این بود: «شما قدر آب را نمی‌دانید. شما آن را هدر می‌دهید، و اکنون دیگر هرگز باران نخواهم بارید.»

پسری تصمیم گرفت که این عادلانه نیست. او چاره‌ای اندیشید. از آسمان خواست تا با او مسابقه دهد. او گفت: «اگر من قبل از اینکه باران تو بتواند گودال تشکیل دهد، به بالای آن تپه برسم، باید رودخانه‌ی ما را پر کنی.»

آسمان خندید. «پسرک، من آسمان هستم. من بالاتر از هر چیز دیگری هستم. تو نمی‌توانی مرا شکست دهی. «اما پسر می‌دانست که برنده خواهد شد.

وقتی مسابقه شروع شد، پسر جلو دوید. آسمان باران را روی تپه بارید.

اما گودالی در آنجا شکل نگرفت. وقتی روی تپه بارید، آب پایین رفت.

آسمان مدام می‌بارید. آب به پایین و داخل رودخانه سرازیر شد. وقتی پسر به بالای تپه رسید، رودخانه پر بود. مردم شروع به جشن گرفتن کردند. این بالاترین سطح رودخانه بوده است.

آسمان عصبانی بود. گفت: «پسری نمی‌تواند مرا شکست دهد! من رودخانه‌تان را پر نمی‌کنم.»

حالا پسر خندید. گفت: «مهم نیست که بخواهی آن را پر کنی یا نه. قبلاً این کار را کرده‌ای.» آسمان به رودخانه‌ی پر نگاه کرد.

گفت: «تو من را فریب دادی.» از مردم پرسید: «آیا اکنون قدر آب را می‌دانید؟»

آن‌ها گفتند: «بله. آن را هدر نخواهیم داد.

این‌گونه بود که پسری تنها شهر خود را نجات داد و در مسابقه برای آب پیروز شد.

متن انگلیسی درس

The Race for Water

There was a town next to a river. The people there had a lot of water. But they wasted it. That made the Sky angry. It said, “If you waste water, I will take it away from you.” But the people didn’t listen.

When the season changed from spring to summer, the clouds disappeared.

The bright sun was hot and made the river dry. There was no water available.

People asked, “When will the rain fall?”

The Sky’s response was, “You don’t appreciate water. You waste it, and now I will never make rain again.”

A boy decided that this wasn’t fair. He thought of a solution. He asked the Sky to race him. He said, “If I get to the top of that hill before your rain can form puddles, you must fill our river.”

The Sky laughed. “Little boy, I am the Sky. I am above everything else. You cannot beat me.” But the boy knew he would win.

When the race began, the boy ran forward. The Sky started raining on the hill.

But puddles did not form there. When it rained on the hill, the water went down.

The Sky kept raining. The water flowed down into the river. When the boy reached the top of the hill, the river was full. The people began to celebrate. It was the highest level the river had ever been at before.

The Sky was angry. “A boy can’t beat me! I won’t fill your river,” it said.

Now the boy laughed. “It doesn’t matter whether you want to fill it or not,” he said. “You already did.” The Sky looked at the full river.

“You tricked me,” it said. It asked the people, “Do you appreciate water now?”

“Yes,” they said. “We won’t waste it.”

That is how a lone boy saved his town and won the race for water.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.