سرفصل های مهم
درسنامه تفسیری
توضیح مختصر
در این درس آقای ای جی هوگ در رابطه با مطالب درسنامه اصلی توضیحات بیشتری را ارائه میدهد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
بازی - تفسیر
جلوی هشت دانشآموز راهنمایی کرهای ایستاده بودم. به من خیره شده بودند. خوشحال به نظر نمیرسیدند. خسته به نظر میرسیدند. کلافه به نظر میرسیدند. در حالی که یک درس انگلیسی به آنها میدادم، آزرده به نظر میرسیدند.
چون خسته بودند، چون انگیزهشان کم بود، آنها را هل دادم. اگر توجه نمیکردند، به آنها تذکر میدادم: «هی، باید گوش کنید.»
آنها را مجبور به نوشتن مقاله دربارهی درسهایمان میکردم. آنها را وادار میکردم علناً جلوی تمام کلاس به سؤالها جواب دهند. و هرچه بیشتر به آنها فشار میآوردم و سعی میکردم انضباط آنها را بیشتر کنم، بیشتر در برابر من مقاومت میکردند.
این در مدرسهی راهنمایی نبود. یک مدرسهی انگلیسی بود که آنها بعد از مدرسهی معمولیشان به آنجا میآمدند، بنابراین این بچهها، این بچههای راهنمایی در کره از قبل تمام روز در مدرسه بودند.
در طول روز ساعتها در مدرسهی عادی کرهای درس خوانده بودند و کار کرده بودند و بعد از انجام این کار در تمام روز، به مدرسهی انگلیسی ما آمدند تا حتی کار بیشتر انجام دهند، مخصوصاً برای انگلیسی.
پس البته که خسته بودند، این بچهها خسته بودند. حوصلهشان سر رفته بود. آخرین کاری که میخواستند انجام دهند یاد گرفتن گرامر بود.
نمیخواستند یک کتاب انگلیسی جدی بخوانند. نمیخواستند کتاب درسی بخوانند. نمیخواستند امتحان بدهند. نمیخواستند انشا بنویسند.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، نمیتوانم آنها را سرزنش کنم، البته که نه، اما در آن زمان این اولین شغل معلمیِ من بود. من نمیدانستم، بنابراین کاری را کردم که هر معلم دیگری انجام میداد. و فقط سعی میکردم آنها را تحت فشار قرار دهم و یک معلم سرسخت باشم، و آنها را وادار به سختتر کار کردن کنم، قدرت اراده، کار و کار و کار.
راستش، نتایج وحشتناک بود. فکر میکنم در پایان آن زمان، زمانی که من رفتم، آنها از انگلیسی متنفر بودند. فکر میکنم احتمالاً همان موقع هم از انگلیسی متنفر بودهاند چون برایشان انگلیسی فقط کار سخت بود.
انگلیسی برایشان کسلکننده بود. انگلیسی برایشان خجالتآور بود، اشتباه جواب دادن به یک سؤال، اینکه معلم جلوی بقیه اشتباهشان را درست کند.
نتایج برای آنها افتضاح و وحشتناک بود. خیلی پیشرفت نکردند و از نظر احساسی حتی بدتر بود، یاد گرفتند که از انگلیسی متنفر شوند.
بگذارید مثال دیگری بزنم. سال گذشته، داشتم با ۳۰۰۰ دانشآموز انگلیسی در هانوی ویتنام میرقصیدم. سه هزار دانشآموز انگلیسی دیوانه موسیقی بلند پخش میکردند و مسابقهی گیتار هوایی انجام میدادند.
گیتار هوایی یعنی وقتی که وانمود میکنید که گیتار میزنید و راک اند رول با صدای بلند میزنید و بعد وانمود میکنید که ستارهی راک هستید و وانمود میکنید که گیتار در دست دارید و بعد تعدادی حرکت و اداهای خندهدار در میآورید، میپرید و دیوانه رفتار میکنید.
و حالا، در اکثر رویدادهایم، در کلاسهای زندهام، یک مسابقهی کوچک گیتار هوایی برگزار میکنیم. آیا این به بهبود انگلیسیشان کمک میکند؟ در واقع، درس انگلیسی نیست فقط برای سرگرمی است. فقط بازی است. استراحت کوچکی است که حدود ۵ تا ۱۰ دقیقه یا در همان حدود طول میکشد.
خلاصه ما داریم این موسیقیِ اوزی آزبورن را با صدای بلند پخش میکنیم و همه میپرند و ادای ستارهی راک در میآورند، سرشان را تکان میدهند و میکوبند. دستهای از آنها روی صحنه دویدند و با من بازی میکردند و وانمود میکردند که ستارهی راک هستند. این فعالیت بزرگ، سرگرمکننده و رویداد دیوانهکنندهای بود.
بعد همه مینشینند، همه میخندند و خوش میگذرانند. و بعد یک داستان کوتاه دیگر را شروع میکنیم، یک درس انگلیسی دیگر را شروع میکنیم.
اما من داستان خندهداری را دربارهی دوستم کریستن میگویم، که میخواهد نامزد مشهوری داشته باشد و خندهدار است و در طول داستان همهشان جوابهایشان را فریاد میزنند: «بله!» «نه!»
و جوابهای عجیب میدهند. گاهی اوقات من سؤال میپرسم، مثلاً اینکه کریستن میخواست با چه کسی قرار بگذارد؟ آنها فریاد میزنند: «برد پیت، هریسون فورد، اِیجی، جو» و بعد من یکی از جوابهای خندهدارشان را انتخاب میکنم. فکر میکنم برد پیت را انتخاب کردم و بعد با هم داستانی ساختیم. و همهمان فقط سرگرم و لوس هستیم و خوش میگذرانیم.
آن کلاس راهنمایی در کره حدود دو ساعت طول میکشید. فکر میکنم دو بار در هفته فقط بهمدت دو ساعت میآمدند و این دو ساعت دردناک بود و زمان خیلی زیادی احساس میشد.
میدانم که برای دانشآموزها زمان طولانیای احساس میشد چون آنها خیلی خسته و بیحوصله به نظر میرسیدند. برای من بهعنوان معلم زمان زیادی احساس میشد.
رویداد هانوی شش ساعت طول کشید، اما خیلی کوتاه بود، چون فقط میخندیم، بازی میکنیم و اوقات خوشی داریم. ووووش، شش ساعت گذشته بود و من فکر کردم: «خدای من، خیلی سریع بود.»
در پایان شش ساعت، همهی آن زبانآموزان انگلیسی در هانوی هنوز میخندیدند، لبخندهای بزرگ بر لب داشتند، خیلی از آنها حتی بیشتر از زمانی که مراسم به پایان رسید ماندند. ماندند و میخواستند با من عکس بگیرند. میخواستند با دوستانشان گپ بزنند و میخندیدند. بعضیشان بیشتر میخواستند.
در پایان آن شش ساعت، خیلی از آن زبانآموزان انگلیسی در هانوی در آن رویداد شاد و دیوانه، فقط در شش ساعت و در یک کلاس، با اعتماد به نفس بیشتری صحبت میکردند.
از انگلیسی بیشتر خوشحال بودند، از صحبت کردنشان اطمینان بیشتری داشتند و تمایل بیشتری برای صحبت کردن به انگلیسی داشتند. و با این حال، آن گروه در کره، بعد از تقریباً یک سال کامل با من در کلاس من احساس بدتری داشتند.
این تفاوت کار و بازی است. چون در آن کلاس کرهای، کار میکردیم. یک ذهنیت کاری بود. سخت کار کنید. از ارادهتان استفاده کنید. خودتان را مجبور به ادامه دادن کنید. خیلی جدی بود و بنابراین، خیلی خستهکننده و طاقتفرسا.
آن رویداد در هانوی ویتنام یک ذهنیت بازی بود. بله، آنها هنوز در حال یادگیری بودند، هنوز انگلیسی زیادی یاد میگرفتند، هنوز درس میخواندند، اما این درسها به گونهی بازیگوش و سرگرمکنندهای طراحی شده بودند، و ما استراحتهای کوتاه داشتیم و کارهای خلوچل انجام میدادیم.
مسابقههای رقص انجام میدادیم. حتی در طول درس مسابقههای گیتار هوایی انجام میدادیم. آنها فریاد میکشیدند و داستانهای جالب میساختند. سرگرمکننده بود. خیلی خیلی خیلی بازیگوشانه بود.
و در نتیجه، یک درس انرژی بالا بود. حتی بعد از شش ساعت انگلیسی هم همچنان انرژی داشتند. تفاوت بازی و کار همین است.
ببینید وقتی بازی میکنید پرانرژیتر میشوید، معمولاً پرانرژیتر میشوید، پس حتی بعد از انجام این کار برای چندین ساعت احساس بهتری نسبت به زمانی که شروع کردید دارید.
میتوانید تمرکزتان را برای مدت طولانی در هنگام بازی حفظ کنید، وقتی احساس بازیگوشی دارید، ذهنیت بازیگوشی دارید، با اینکه هنوز کار سختی انجام میدهید، با اینکه خودتان را به چالش میکشید، با اینکه چیزهای زیادی یاد میگیرید.
هنگامی که این کار را از طریق بازی انجام میدهید، میتوانید تمرکزتان را حفظ کنید و میتوانید مدام ادامه دهید و نمیخواهید متوقف شوید. تقریباً اعتیادآور است
به همین دلیل است که حتی بعد از شش ساعت خیلی از آن افراد در رویداد هانوی میخواستند ادامه دهند. بیشتر میخواستند. احتمالاً میتوانستند ۱۰ یا ۱۲ ساعت ادامه دهند. جالب و سرگرمکننده بود، در حالی که بچههای راهنمایی در کره بعد از ۱۰ دقیقه میخواستند آنجا را ترک کنند.
کار به قدرت اراده مربوط میشود و قدرت اراده محدود است. قدرت اراده آن تواناییای است که خودتان را مجبور به انجام کاری میکنید، از انرژی ذهنی و نظم ذهنیتان استفاده میکنید تا خودتان را مجبور به انجام کاری کنید. این معمولاً ناخوشایند است.
آیا میتوانیم این کار را انجام دهیم؟ بله، میتوانیم. ما بهعنوان انسان این توانایی را داریم که خودمان را مجبور به انجام کارهایی کنیم که دوست نداریم و از آنها لذت نمیبریم. اما مقدار محدودی از این توانایی را داریم.
انجام این کار خستهکننده است و هرچه بیشتر خودتان را با قدرت اراده مجبور به انجام کاری کنید، برای مثال لیست واژگان را مطالعه کنید. چند درس انگلیسی انجام دهید. با یک کتاب درسی کار کنید. در کلاسی شرکت کنید که سرگرمکننده نیست.
هرچه بیشتر این کار را انجام دهید، بیشتر خسته میشوید، و از قدرت ارادهتان استفاده میکنید و در نهایت از بین میرود و دیگر نمیتوانید خودتان را مجبور به انجام کنید.
به همین دلیل است که با کار، با آن ذهنیت کاری، با ذهنیت قدرت اراده میزان بهرهوریتان، میزان زمانی که میتوانید تمرکز کنید، میتوانید کارها را انجام دهید، میتوانید یاد بگیرید، همهشان خیلی محدود است.
به همین دلیل، دوباره، بچههای راهنمایی در کره که بعد از مدت نسبتاً کوتاهی کارشان تمام شد، دیگر نمیخواستند. نمیتوانستند خودشان را مجبور به ادامه کنند و بنابراین تمرکزشان فقط از بین میرود. سر کلاس بودند اما نمیتوانستند به حرف من گوش دهند.
مزیت بزرگ بازی این است که هیچ ارادهای لازم نیست. لازم نیست خودتان را مجبور به انجام این کار کنید، در حقیقت، برعکس، به شکل مثبتی است.
میخواهید این کار را بیشتر و بیشتر ادامه دهید. پس اگر یادگیری بازیگوشانهای داشته باشید، یاد میگیرید و یاد میگیرید و خیلی هیجانزده هستید و خیلی سرگرم میشوید و میخواهید یادگیری را ادامه دهید و میخواهید بیشتر و بیشتر انجام دهید، هیچ قدرت ارادهای وجود ندارد، هیچ اجباری وجود ندارد.
و به همین دلیل، بهرهوری تقریباً نامحدود است. تقریباً هیچ محدودیتی برای مدت زمان انجام این کار وجود ندارد. هنگام بازی میتوانید تمرکزتان را برای یک روز کامل حفظ کنید.
میتوانید این را در بچهها ببینید، آنها میتوانند فقط بازی کنند و بازی کنند، و ظاهراً هیچوقت خسته نمیشوند. ترفند جادویی این است که بهنوعی کارمان را به بازی تبدیل کنیم، کارمان را به بازی تغییر دهیم.
کارهایی که باید در زندگی انجام دهیم ضروری یا مفید هستند که در درازمدت به ما کمک میکنند، اما اگر آنها را با ذهنیت کاری انجام دهیم، خسته میشویم، از پا در میآییم.
اما وقتی ماهر باشیم، وقتی آن چیزها را به بازی تبدیل کنیم، وقتی آنها را بازیانه انجام دهیم، میتوانیم این کارها را بهشیوهی خیلی سرگرمکنندهای انجام دهیم. میتوانیم خیلی پربازدهتر باشیم. میتوانیم به راهمان ادامه دهیم، خسته نمیشویم و در واقع، بیشتر و بیشتر هیجانزده میشویم، بیشتر و بیشتر سرگرم میشویم و کارهای بیشتری را انجام میدهیم.
بگذارید مثال دیگری بزنم. من بهتازگی اسکی روی برف را یاد گرفتهام. برای اسکی روی برف به کوهها رفتیم و من اسکی کردن را شروع کردم و خیلی زمین میخورم. همهش میافتادم چون تازه دارم یاد میگیرم.
و وقتی زمین میخورم درد میکند. بعضی از مردم فکر میکنند که برف خوب و نرم است اما همیشه اینطور نیست، گاهی کمی سفت میشود. فشرده شدهاست و مثل یخ سفت است و هنگام برخورد با آن درد میکند. چند بار سرم را کوبیدم. حس خوبی نداشت. آرنجها و دستهایم ضربه خوردند، کاملاً دردناک بود.
و بعد فقط عمل اسکی کردن از نظر جسمی خستهکننده بود. انرژی و تلاش زیادی میگرفت، بهخصوص برای یک مبتدی. وقتی مبتدی باشید، زور میزنید و بهاندازهی کافی شل نمیگیرید.
پس، از یک طرف، خیلی خیلی سخت بود. اما داشتم آن را بهروش بازیگوشانهای انجام میدادم، درسته؟ بازی بود. کار نبود. برای یک شغل انجامش نمیدهم. با ذهنیت کاری انجامش نمیدهم. با ذهنیت بازی انجامش دادم.
و چون فقط بازی و تفریح میکردم، فقط میخواستم ادامه دهم و ادامه دهم، با اینکه میافتادم، با اینکه درد داشت و با اینکه از نظر جسمی خسته شده بودم، از نظر روحی خسته نمیشدم. از نظر روحی بیشتر میخواستم، اعتیادآور بود. بنابراین فقط آنجا ماندم و ساعتها و ساعتها تمام روز این کار را ادامه دادم.
یک استراحت کوتاه خیلی سریع برای رفتن به دستشویی یا خوردن آب و غذا داشتم و بعد دوباره برای اسکی به کوه برگشتم. البته، آن شب از نظر جسمی خیلی خسته بودم و خیلی خوب خوابیدم.
اما اگر با ذهنیت کاری انجامش میدادم… «من باید اسکی روی برف یاد بگیرم. جداً اسکی رو تمرین میکنم. با نظم و انضباط تمرین میکنم. این کاره. قضيه جدیه.» اگر این کار را میکردم، بعد از یک ساعت کارم تمام میشد.
قدرت ارادهی بیش از حد و کار زیادی و خیلی دشواری میشد، اما چون که فقط بازی بود. من سعی نمیکردم خودم را منضبط کنم. اصلاً از قدرت اراده استفاده نمیکردم. فقط تفریح و بازی بود، و اگر زمین میافتادم و اشتباه میکردم فقط میخندیدم، بلند میشدم و ادامه میدادم.
و به همین دلیل، چون یک فرایند بازیگوشانه بود، میتوانستم ساعتها و ساعتها بدون توقف ادامه دهم. روز بعد، با اینکه خیلی درد داشتم، بدنم درد میکرد، بلند شدم و بیرون رفتم و همه را دوباره انجام دادم.
پس میتوانید این ذهنیت بازیگوشانه را ببینید، این رویکرد بازیگوشانه فوقالعاده قدرتمند است. بهعنوان بزرگسالان نمیدانم چرا این کار را بیشتر انجام نمیدهیم. این ایده را میگیریم که من یک فرد بالغ هستم و باید جدی باشیم، اما این در واقع خیلی کارآمدیاش کمتر است.
پس بیایید دربارهی شما حرف بزنیم، شما و انگلیسیتان. شما باید ذهنیت بازی با انگلیسی داشته باشید. این مشکل اصلیای است که در اکثر افراد میبینم، افرادی که در توئیتر از من سؤال میپرسند.
افرادی که با من رو در رو ملاقات میکنند، همیشه میگویند: «اِیجی، چطور میتونم واژگان بیشتری یاد بگیرم؟ چطور میتونم در آزمون TOEFL نمرهی بهتری بگیرم؟ چطور میتونم انگیزهی بیشتری برای انگلیسی داشته باشم؟»
و چیزی که من در این افراد که دست و پا میزنند توجه میکنم این است که آنها همیشه خیلی جدی هستند. همیشه خیلی جدی هستند و برای آنها انگلیسی یک موضوع جدی است. انگلیسی برای آنها کار است. انگلیسی چیزی است که نیاز به نظم و اراده دارد.
و چیزی که من هم به آن توجه میکنم این است که افرادی که انگلیسی را کار میدانند و ذهنیت کاری دارند، نتایج بدتری میگیرند. آنها موفق هم نمیشوند.
از طرف دیگر، بهترین اعضایی که داریم، افرادی که با انگلیسی به بالاترین سطح موفقیت میرسند، که بهتر از همه صحبت میکنند، که بیشترین پیشرفت را میکنند، آنها ذهنیت بازی دارند، آنها فقط با انگلیسی بازی میکنند. فقط از آن لذت میبرند. تفریح میکنند.
وقتی درسهای داستان کوتاه را میخوانیم، آنها فقط تفریح میکنند و خلوچل میشوند. جوابهایشان را فریاد میزنند. میپرند. لبخندهای بزرگ بر لب دارند. موقع قدم زدن در جنگل، با موبایل یا چیزهای دیگر، به درسهای VIP گوش میدهند، فقط لبخند میزنند و استراحت میکنند و از داستانها لذت میبرند.
نگران اشتباهات نیستند. اگر بعضی از واژگان را فراموش کنند، نگران نیستند. فقط از موضوعها لذت میبرند و سعی میکنند از آنها در زندگیشان استفاده کنند. از داستانهای کوچک جالب لذت میبرند و همین.
خودِ بازی است، با آن بازی میکنند. با انگلیسی بازی میکنند. تفریح میکنند و اوقات خوشی را در یک حالت خیلی آرام و لذتبخش میگذرانند. انضباط نیست. کار نیست. بهترین نتایج را میگیرند، همیشه و همیشه همینطور است.
اینجا هم همین است. در شغلتان هم میتوانید همین کار را انجام دهید. من در زندگی خودم متوجه شدهام. وقتی شغلهایی داشتم که روی آنها خیلی جدی تمرکز کرده بودم و فکر میکردم: «این کاره و منضبطه و من باید این کار رو جدی انجام بدم»، کار عالیای انجام ندادم.
و از آن شغلها لذت نمیبردم. و چون از آنها لذت نمیبردم، انرژی کمتری به آنها اختصاص میدادم و وقتی شغلهایی را که در آنها بازی میکردم داشتم، نتایج بهتری گرفتم، آنهایی را که لذتبخش و سرگرمکننده میدانستم و ذهنیت خیلی بازیگوشانهای در آن کار داشتم، مثل وقتی که بهعنوان معلم انگلیسی کار میکنم.
به عنوان یک معلم زبان انگلیسی، شاید از صدایم تشخیص دهید یا وقتی من را بهصورت زنده میبینید، من بازی میکنم و خوش میگذرانم.
بله، از یک طرف کارهای جدی انجام میدهم. اطلاعات جدی را به شما یاد میدهم که مفید است. سعی میکنم به مردم کمک کنم، اینها همهاش جدی است.
اما، ذهنیت من، نگرش من، احساس من خیلی تفریحی و خیلی بازیگوشانه است. همانطور که در هانوی اشاره کردم، همهی رویدادهای من، همهی کلاسهای من اینطور هستند. سرگرمکننده هستند. فقط برای شما سرگرمکننده نیست. برای من هم سرگرمکننده است، وقتی آن بالا تدریس میکنم اوقات خوشی را میگذرانم.
من عاشق انجام دادن داستانهای کوتاه و گفتن داستانهای جالب هستم. من عاشق دویدن دوروبر و ادای شخصیتهای مختلف را در آوردن و استفاده از صداهای مختلف هستم، واقعاً سرگرمکننده است. جدی نیست، از قدرت اراده استفاده نمیکنم.
و برای من هم، حتی بعد از شش ساعت تدریس و استفاده از انرژی زیاد، عرق کردن، پریدن و دیوانهبازی کردن، معمولاً در پایان کلاس نسبت به زمانی که در ابتدا شروع کردم، احساس پرانرژی بودن میکنم. این قدرت بازی و یک ذهنیت بازیگوشانه است.
پس کار شما در این ماه این است که میخواهم که شما دو بخشاز زندگیتان را برای بازیگوش بودن مشخص کنید و یکی از آنها انگلیسی است. این تکلیف را به شما میدهم.
برای یادگیری انگلیسیتان، با این برنامهی VIP، خیلی جدی نباشید. بهعنوان کار به آن نگاه نکنید. به آن بهعنوان چیزی که نیاز به قدرت اراده دارد نگاه نکنید.
از شما میخواهم بازیگوش باشید، نه فقط در این ماه، بلکه هر ماه همانطور که ماههای زیادی را ادامه میدهید، بهمدت طولانی بهعنوان یک عضو VIP. از شما میخواهم یک رویکرد تفریحی بازیگوشانه داشته باشید.
فقط از داستانها لذت ببرید، تفریح کنید، کمی دیوانه باشید، از موضوعها لذت ببرید و اگر بعضی واژگان را فراموش کردید نگران نباشید. اگر اشتباه کردید، نگران نباشید. نگران نباشید و نگویید: «اوه من در این ماه بهاندازهی کافی پیشرفت میکنم؟ نمیدونم.» فقط استراحت کنید و اوقات خوشی داشته باشید. با انگلیسی بازی کنید. این اولین تکلیف شماست.
دومین تکلیف شما این است که بخش دیگری از زندگیتان را مشخص کنید که در آن بازیگوش خواهید بود. ممکن است با خانوادهتان باشد. چه ایدهای! بهجای اینکه همیشه بخواهید رئیس بزرگ بچهها باشید، با آنها بازیگوش باشید.
یا شاید در شغل شما باشد، فقط در کارتان بیشتر خوش بگذرانید و بازیگوشتر باشید. یا شاید برای ورزش و سلامتیتان باشد، بهجای اینکه به آن بهعنوان چیزی جدی نگاه کنید… «من باید تمرین کنم و ورزش کنم.» چند ورزش و فعالیت تفریحی، سرگرمکننده و بازیگوشانه را پیدا کنید و فقط از آن لذت ببرید. اینقدر جدی نگیرید.
این ماه باید برایتان یک ماه سرگرمکننده باشد. دربارهی آن در سایت اجتماعی ما بگویید. آنجا میبینمتان. فعلاً خداحافظ.
متن انگلیسی درس
Play – Commentary
There I was, standing in front of eight Korean middle school students. They glared at me. They didn’t look happy. They looked bored. They looked frustrated. They looked irritated as I taught an English lesson to them.
Because they were tired, because their motivation was low, I pushed them. If they were not paying attention, I would point it out to them, “Hey, you need to listen.”
I made them write essays about our lessons. I made them answer questions publicly in front of the whole class. And the more I pushed them and pushed them and tried to make them more and more disciplined, the more they resisted me.
This was not in middle school. This was an English school that they came to after their regular school, so these kids, these middle school kids in Korea had already been in school all day.
They had been studying and working all day long for many hours in their normal Korean school and then, after doing that all day, they came to our English school to do even more work, specifically for English.
So of course, they were tired, these kids were tired. They were bored. The last thing they wanted to do was learn about grammar.
They didn’t want to study some serious English book. They didn’t want to study a textbook. They didn’t want to take tests. They didn’t want to write essays.
Looking back, I can’t blame them, of course not, but at that time that was my very first teaching job. I didn’t know, so I did what every other teacher did. And I just tried to push them and be a tough teacher, and make them work, work harder, willpower, work-work-work.
The results, honestly, were terrible. I think by the end of that, by the time I left, they hated English. I think they probably already hated English because to them English was just hard work.
For them English was boredom. For them English was embarrassment, answering a question and getting it wrong, having the teacher correct them in front of everybody else.
The results were terrible, terrible for them. They did not improve very much and emotionally it was even worse, they learned to hate English.
Let me give you another example. Last year, I’m dancing with 3000 English students in Hanoi, Vietnam. Three thousand crazy English students were playing some loud music and were doing an air guitar contest.
Air guitar is where you pretend, you’re playing guitar and you play some loud rock n’ roll music and then you pretend you’re a rock star and you pretend you’re holding a guitar and then you make a bunch of moves and funny faces, you jump around and act crazy.
And now, in most of my events, my live classes, we do a little air guitar contest. Does that help them improve their English? Not really, it’s not an English lesson it’s just for fun. It’s just play. It’s a little break that takes about 5-10 minutes or something like that.
So, we’re playing this loud music, Ozzy Osborne and everyone is jumping around acting like a rock star, shaking and banging their heads. A bunch of them ran onto the stage and they were playing around with me, pretending to be rock stars. It was this huge, fun, crazy activity, crazy event.
Then everyone sits down, they’re all laughing and having a great time. And then we start into another mini-story, we start into another English lesson.
But I tell this funny story about my friend Kristen, who wants to have a boyfriend who’s famous and it’s funny and during the story they’re all shouting their answers, “Yes!” “No!”
And they’re shouting crazy answers. Sometimes I ask questions, like who did Kristen want to date? They’re shouting, “Brad Pitt, Harrison Ford, AJ, Joe,” And then I choose one of their funny answers. I think I chose Brad Pitt and then we made a story together. And we’re all just being fun and silly and having a great time.
That middle school class in Korea was about two hours long. I believe they came a couple times a week just for two hours and that two hours was painful and it felt like a very long time.
I know it felt like a long time for the students because they looked so tired and bored. It felt like a long time for me to, as the teacher.
The Hanoi event was six hours long, yet felt very short, because we’re just laughing, playing and having a great time. Whoosh, six hours was gone and I thought, “Oh my God that was very fast.”
At the end of six hours, all those English learners in Hanoi were still laughing, had huge smiles on their faces, many of them stayed longer, even when the event ended. They stayed and wanted to get pictures with me. They wanted to chat with their friends and they’re laughing. Some of them wanted more.
At the end of that six hours, many of those English learners in Hanoi at that fun crazy event, were speaking more confidently already in just six hours, one class.
They felt more happy about English, more confident about their speaking, more willing to speak English. And yet, the group in Korea, after almost a full year with me in my class felt worse.
This is the difference between work and play. Because in that Korean class we were working. It was a work mentality. Work hard. Use your willpower. Force yourself to keep going. Very serious and therefore, very tiring and exhausting.
That event in Hanoi, Vietnam was a play mentality. Yes, they were still learning, they were still learning a lot of English, they were still doing lessons, but the lessons were designed to be playful and fun, and we took little breaks and did crazy things.
We did dance contests. We did air guitar contests, even during the lessons. They shouted and made crazy stories. It was fun. It was very, very, very playful.
And as a result, it was a high energy lesson. They were still energized even after six hours of English. That’s the difference of play and work.
See when you play you become more energized, you tend to become more energized, so even after doing it for many, many hours, you feel better than when you started.
You can keep your concentration for such a long time when you’re playing, when you have a playful feeling, a playful mentality, even though you’re still doing maybe hard work, even though you’re challenging yourself, even though you’re learning a lot.
When you’re doing it through play, you can keep your concentration and you can keep going and going and going and going and you don’t want to stop. It’s addictive almost.
That’s why even after six hours many of those people in the Hanoi event wanted to keep going. They wanted more. They probably could keep going for 10 or 12 hours. It was crazy, fun, whereas the middle school kids in Korea after 10 minutes they wanted to leave.
See work tends to be about willpower, and willpower is limited. Willpower is that ability to force yourself to do something, to use your mental energy and your mental discipline to make yourself do something. That’s usually unpleasant.
Can we do this? Yes, we can. We have that ability as human beings to force ourselves to do things that we don’t like, that we don’t enjoy. But we have a limited amount of that ability.
It’s exhausting to do that and the more you force yourself with willpower to do something, to study a vocabulary list, for example. To do some English lesson. To work through a textbook. To attend a class that’s not very fun.
The more you do that, the more tired you get and you use up your willpower and eventually it’s gone and you just can’t make yourself do it anymore.
That’s why with work, with that work mentality, the willpower mentality your amount of productivity, the amount of time that you can concentrate, that you can get things done, that you can learn, they’re all very limited.
That’s why, again, with the middle school kids in Korea that after a fairly short time they were done, they didn’t want anymore. They couldn’t force themselves to keep going and so their concentration would just be gone. They would be in class but they couldn’t keep listening to me.
The great advantage of play is that no willpower is necessary. You don’t have to force yourself to do it, in fact, quite the opposite, it’s in a positive way.
You want to keep doing it more and more and more and more and more. So, if you have playful learning, you’ll learn and learn and you’re so excited and having so much fun you want to keep learning and you want to do more and more and more, there’s no willpower, there’s no forcing.
And because of that, the productivity is almost unlimited. There’s almost no limit to how long you can do it. You can just keep concentrating like for a whole day when you’re playing.
You can see this with kids, they can just play and play and play and play, they never seem to get tired. The magical trick is to sort of make our work into play, to change our work into play.
There are things we must do in life that are necessary or that are useful that will help us in the long-term, but if we do them with a work mentality, we become exhausted, we burn out.
But when we’re skillful, when we change those things into play, when we do them playfully, then we can get these things accomplished in a very fun way. We can be much more productive. We can keep going, we don’t get tired and in fact, we get more and more excited, have more and more fun and we get more and more done.
Let me give you another example. I recently learned how to snowboard. We went snowboarding up in the mountains and I started snowboarding and I fall a lot. I was falling all the time because I’m just learning.
And so when I fall it hurts. Some people think oh, the snow is nice and soft but not always, sometimes it’s kind of hard. It’s packed together and it’s like hard ice and when you hit it hurts. I banged my head several times. It didn’t feel good. I hit my elbows, my hands, quite painful.
And then just the action of snowboarding was physically exhausting, physically tiring. It took a lot of energy and effort, especially as a beginner. When you’re a beginner, you’re forcing it a lot you’re not relaxing enough.
So, on one hand, it was very, very tough. But I was doing it in a playful manner, right? It was play. It was not work. I’m not doing it for a job. I’m not doing it with a work mentality. I did it with a play mentality.
And because I was just playing and having fun, I just wanted to keep going and going and going, even though I was falling, even though it hurt and even though I was getting physically tired, mentally I didn’t get tired. Mentally I wanted more, it was addictive. So I just stayed out there and kept doing it for hours and hours all day long.
I would have a short break to go the bathroom or get some food and water very quickly and then back onto the mountain again to snowboard more. Of course, that night I was physically exhausted and slept very well.
But if I had done that with a work mentality… “I must learn to snowboard. I’m going to seriously practice snowboarding. I’m going to train in a disciplined manner. This is work. This is serious.” If I had done that, then after an hour I would have been done.
It would have been too much willpower, too much work and too difficult, but because it was just play. I wasn’t trying to discipline myself. I was not using willpower at all. It was just fun and play, and if I fell and made mistakes I would just laugh, get up and keep going.
And because of that, because it was a playful process, I could go hours and hours and hours without stopping. Then the next day, even though I was super sore, my body was sore, I got up and I went out and I did it all again.
So you can see this playful mentality, this playful approach is super powerful. As adults I don’t know why we don’t do this more. We get this idea that I’m an adult and we must be serious, but that’s actually much less efficient.
So let’s talk about you, you and your English. You need to have a play mentality with English. This is the main problem I see with most people, people who ask me questions on Twitter.
People who meet me face-to-face, they’re always, “Oh AJ, how can I learn more vocabulary? How can I get a better score on my TOEFL test? How can I have more motivation for English?”
And the thing I notice about these people who are struggling is they’re always so serious. They’re always so damn serious and for them English is a serious subject. English is work to them. English is something that requires discipline and willpower.
And the thing I notice too is those people, the people who treat English as work, who have a work mentality, they get worse results. They don’t succeed as well.
On the other hand, the best members that we have, the people who achieve the highest level of success with English, that are the best speakers, who make the biggest improvement, they have a play mentality, they’re just playing with English. They just enjoy it. They have fun.
When we do mini story lessons, they just have fun and go crazy. They shout their answers. They’re jumping. They have big smiles on their faces. They listen to the VIP lessons as they go out for a walk in the woods, on their phone or something, just smiling and relaxing and enjoying the stories.
They don’t worry about mistakes. They don’t worry if they forget some vocabulary. They just enjoy the topics and try to use them in their own life. They enjoy the crazy mini stories and that’s all.
It’s a very play, they’re playing with it. They’re playing with English. They’re having fun, having a great time in a very relaxed enjoyable manner. It’s not discipline. It’s not work. They get the best results, always, always, always they do.
Here’s the same thing. In your job you can do the same thing. I’ve noticed in my own life. When I’ve had jobs that I focused on in a very serious way and I thought, “This is work and discipline and I must do this serious,” I didn’t do such a great job.
And, I didn’t enjoy those jobs. And because I didn’t enjoy them, I put less energy into them and I had better results when I had jobs where I just played, where I thought of them as enjoyable and fun and I had a very playful mentality in the job, as I do as an English teacher.
As an English teacher, maybe you can tell with my voice or when you see me live, I’m playing and having a great time.
Yes, on the one hand I’m doing serious things. I’m teaching you serious information that’s useful. I’m trying to help people, that’s all serious.
But, my mentality, my attitude, my feeling is very fun and very playful. As I mentioned in Hanoi, that’s how all my events are, all my classes. They’re fun. It’s not just fun for you. It’s also fun for me, I’m having a great time when I’m up there teaching.
I love doing the mini stories and telling crazy stories. I love running around and pretending to be different characters and using different voices, it’s really fun. It’s not serious, I’m not using willpower.
And so for me also, even after six hours of teaching and using a lot of energy, sweating, jumping and going crazy, I usually feel more energetic at the end of the class than when I started at the beginning. That’s the power of play and a playful mentality.
So your job this month, I want you to identify two areas of your life to be playful and one of them is English. I’m giving you this assignment.
With your English learning, with this VIP program, don’t be so damn serious. Don’t look at it as work. Don’t look at it as something that needs willpower.
I want you to be playful, not just this month but every month as you continue for many months, for a long time as a VIP member. I want you to have a playful fun approach.
Just enjoy the stories, have fun, be a little crazy, enjoy the topics and don’t worry if you forget some vocabulary. Don’t worry if you make some mistakes. Don’t worry, “Oh am I improving enough this month? I don’t know.” Just relax and have a good time. Play with English. That’s your first assignment.
Your second assignment is to identify another area in your life where you’re going to be playful. That might be with your family. What an idea! Be more playful with your kids instead of always having to be the big boss with them.
Or, maybe it’s at your job, to just have more fun and be more playful at your job. Or, maybe it’s with exercise and your health, instead of looking at it as something serious… “I must train and work out.” Find some fun, enjoyable playful sports and activities and just enjoy it. Don’t be so serious about it.
This should be a fun month for you. Tell us about it on our social site. I’ll see you there. Bye for now.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.