سرفصل های مهم
درسنامه اصلی
توضیح مختصر
بحث و گفتوگو در رابطه با راههای بهتر یادگیری زبان انگلیسی و ایدههای جالب و جذاب برای زندگی بهتر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
بداهه - درس اصلی
سلام، به درس VIP این ماه خوش آمدید، موضوع ما، بداهه.
چگونه میتوانید سریعتر با سازگاری با تغییرات موفقتر شوید؟ این موضوع را در درسهای زیادی داشتهایم، موضوع جهانی که سریعاً در حال تغییر است. همهمان میتوانیم آن را احساس کنیم. فناوری در حال تغییر و تکامل سریع و سریعتر است و این تأثیر موجی در زندگی ما، در همهی جنبههای زندگی ما دارد.
اقتصاد جهانی، سیستم اقتصادی جهانی هم بهسرعت تغییر میکند و این خیلی مخرب است و میتواند خیل استرسزا باشد. سخت است، چون نمیتوانیم به یک روش انجام کارها عادت کنیم چون چند سال بعد به نظر میرسد همهچیز دوباره تغییر میکند.
نوعی شیوهی سنتیتر و آرامتر برای انجام امور این است که بفهمید چگونه فرایندها کار میکنند و بعد برنامههای محکمی بریزید و سپس آن برنامهها را برای موفقیت در هر قسمتی از زندگی که میخواهید در آن موفق باشید و بهخوبیِ قبلاً کار نمیکنند دنبال کنید.
از آنجا که در اواسط برنامههایتان، همهچیز دوباره تغییر میکند، چه حرفه و شغل باشد یا فناوری یا هر چیز دیگر. و ناگهان برنامهها واقعاً دیگر مفید نیستند.
من نمیگویم برنامهریزی نکنید. نمیگویم دل به دریا بزنید. فقط میگویم که ما باید مهارتهای دیگری را توسعه دهیم تا بتوانیم از این تغییرات سریع عبور کنیم تا بتوانیم با آنها حرکت کنیم و از آنها بهطور ماهرانهای در زندگیمان استفاده کنیم، و بداههپردازی راهی برای این کار است.
بداههکاری یعنی سازگار شدنِ خودبهخود با تغییرات. عمل کردنِ خودبهخودی به طریقی مفید، مناسب شرایط متغیر و محیطِ در حال تغییر، بداههپردازی.
حال در تئاتر یا در مشاغل نمایشی، نوعی اجرا بهنام بداههگویی، بداههپردازی وجود دارد و در آن معمولاً بازیگران روی صحنه میروند، و ممکن است وضعیت عادیای داشته باشند و بعد فقط یک نمایش کوچک، یک داستان کوچک را با هم شروع کنند، اما نمایشنامهای وجود ندارد. هیچ نمایشنامهی دقیقی را دنبال نمیکنند.
هرکدام از افراد روی آن صحنه واقعاً نمیدانند که چه اتفاقی خواهد افتاد. هیچکدام از آنها نمیدانند که دیگران قرار است چه کار کنند یا چه بگویند.
بسیار چالش برانگیز است و شبیهِ یا نوعی استعاره از وضعیتی است که ما بهطور کلی در جهان داریم، که هرگز کاملاً نمیدانید چه اتفاقی خواهد افتاد یا دنیا برایتان چه آشی خواهد پخت.
این اجراکنندگان، این بازیگران چگونه با چیزی که انتظارش را ندارند در این راه برخورد میکنند؟ چگونه این کار را با مهارت انجام میدهند؟ چون خیلی از افرادی که بداههپردازی میکنند بسیار ماهر هستند و داستانها و موقعیتهای فوقالعاده سرگرمکننده و خندهدار را روی صحنه بدون نمایشنامه تولید میکنند.
میتوانیم دربارهی نحوهی انجام این کار چیزهای زیادی یاد بگیریم و میتوانیم بعضی از این ایدهها را در زمینههای دیگر زندگی استفاده کنیم، یعنی از آنها بهعنوان استعاره استفاده کنیم.
بیایید اول دربارهی آنچه نباید انجام دهیم صحبت کنیم. چون تعدادی استراتژی وجود دارد که ما بهطور غریزی هنگامی که همهچیز ناگهان تغییر میکند، بهویژه هنگامی که تغییر ناخوشایند یا دشوار است، امتحان میکنیم. اینها واکنشهای طبیعی هستند، اما معمولاً اوضاع را بدتر میکنند. معمولاً احتمال موفقیت را کمتر میکنند.
اولی مقاومت است؛ مقاومت و انکار.
زمانی است که تغییر ناگهانی اتفاق میافتد. فرض کنید شغلتان را از دست میدهید، شرکت شما شغلتان را قطع میکند و به شما میگویند که متأسفم، ما مجبوریم چند نفر را بفرستیم بروند و شما را مرخص کنیم. اولین واکنش این است که میگویید نه امکان ندارد. درست نیست. و در برابر شرایط مقاومت میکنید. در برابر تغییر مقاومت میکنید. اساساً فقط سعی میکنید آن را انکار کنید.
نه، نه، نه، این اتفاق نیفتاد، اتفاق نمیافتد، نباید بیفتد. طبیعی است.
از نظر روانشناسی واکنشی بسیار طبیعی است، اما مفید نیست، چون سعی میکنید واقعیت را انکار کنید و انکار واقعیت هرگز کمکی نمیکند.
پس مقاومت و انکار اولین اشتباه است و باید سریع از پس آن برآیید. به ذهن شما خطور میکند، شما افکار زیادی خواهید داشت، اما باید سریع آنها را از ذهنتان بیرون کنید و پیش بروید.
- یکی دیگر از واکنشهای رایج در برابر تغییرات ناگهانی، بهخصوص تغییرات چالشانگیز، شکایت و سرزنش است.
آنجاست که تازه شروع به شکایت از خودتان میکنید، این بد است، این وحشتناک است و در این بدبختی بهنوعی غوطهور میشوید.
walling یعنی «غلت خوردن» در بدبختی. یک خوک را تصور کنید که در گِل غلت میزند و غوطهور میشود، خب، این همان ایده است، شما در ناراحتیتان غلت میزنید. شکایت همین است. نه امکان ندارد. مسخرهست. چنین چیزی وحشتناک است.
یا سرزنش کردن، اشاره به افراد دیگر، من کارم را بهخاطر او از دست دادم. این شرکت افتضاح است و دیگران را سرزنش کردن.
باز هم طبیعی است. نمیگویم بد است. من بارها این کار را کردهام. شما هم این کار را کردهاید. اما پربار نیست. مفید نیست. به شما کمک نمیکند که با تغییراتْ ماهرانه سازگار شوید.
دوباره، این افکار در زهنتان میآیند، اما باید هرچه سریعتر آنها را رها کنید، آنها را کنار بزنید و پیش بروید.
- در آخر، یکی دیگر از استراتژیهای رایج که وقتی تغییرات ناگهانی رخ دهند آن را امتحان میکنیم این است که به اهداف قدیمی و برنامههای قدیمیمان پایبند بمانیم، حتی اگر شرایط الان کاملاً متفاوت باشد.
حتی اگر آن برنامهها یا آن اهداف دیگر مفید یا مناسب نباشند، هنوز در طبیعت ماست که بخواهیم هنوز به آنها بچسبیم. نه، نه، شاید هنوز بتوانم این کار را انجام دهم. همهی این چیزها ما را انعطافناپذیر میکنند. ما متوقف میشویم و در برابر تغییر مقاومت میکنیم، با خودمان صحبت میکنیم و سرزنش میکنیم. به ایدههای قدیمی و برنامههای قدیمی میچسبیم. و هیچکدام کمک نمیکنند.
من نظامی نیستم و هرگز در ارتش نبودم، اما چند فیلم ارتشی را در گذشته تماشا کردهام. چند ایدهی خوب از ارتش دربارهی این ایده وجود دارد. به این دلیل که، همانطور که همه میتوانیم حدس بزنیم، در جنگ و درگیری همهچیز بهسرعت تغییر میکند.
فکر میکنم آیزنهاور بود، یادم نیست، یکی از ژنرالهای جنگ جهانی دوم، در اصل کسی که دربارهی این صحبت میکرد که میگفت نقشه فقط تا زمانی خوب است که جنگ شروع شود. پس آنها این ایده را داشتند که برای جنگ برنامهریزی کنند، اما بهمحض شروع جنگ واقعی، برنامه را فراموش میکنند چون هیچچیز آنطور که فکر میکردید اتفاق نمیافتد.
پس مطمئناً برنامهریزی میکنند تا سعی کنند آماده باشند، اما وقتی وضعیت واقعی به وجود آمد، میدانستند که باید بتوانند بهسرعت تغییرات سریع را انجام دهند، بداههکاری کنند. نمیتوانستند به برنامه پایبند باشند، زیرا طرف مقابل، دشمن، و وضعیت خیلی سریع و خیلی زود تغییر میکند. باید بتوانند با آن تغییر کنند.
رنجرز ارتش آمریکا شعاری دارد که این است، بداهه، سازگاری و غلبه. آن را فریاد میزنند و عالی است. شعار خوبی است که میتوان آن را در زندگی داشت.
گاهی اوقات وقتی تغییرات اتفاق میافتند، این را به خودم میگویم، وقتی استرس دارم، وقتی احساس آشفتگی میکنم، یکجورهایی این را برای خودم میخوانم— بداهه، سازگاری، غلبه— تا طرز فکرم را تغییر دهم و باعث شود بهطور منعطفتری فکر کنم.
باعث شود که بخواهم به مشکل حمله کنم، و با تغییر همراه شوم و از آن شکایت نکنم، دوباره، شکایت و انکار و همهی آن چیزها. بداهه، سازگاری، غلبه، این شعار کوچک عالیای برای کل زندگی است نه فقط برای ارتش.
پس بیایید در این باره صحبت کنیم. چگونه بداههپردازی میکنید؟ چند اصل خاص بداههپردازی که میتوانیم از بازیگران تئاتر یا حتی ارتش، دو زمینهی بسیار متفاوت، بگیریم چیست؟ قوانین بداههپردازی یا اصول بداههپردازی چیست؟ دقیقاً چگونه انجامش میدهید؟ اینجا چند ایده هست.
- اولین قانون بداههپردازی از دنیای تئاتر این است که همیشه بگویید بله.
این اولین چیزی است که بداههپردازان یاد میگیرند، همیشه بگویید بله. هرگز نه نگویید. معنای کلیِ استعاری آن این است که به واقعیت بله بگویید. به وضعیت موجود بله بگویید.
واقعیت را انکار نکنید. از واقعیت شکایت نکنید. در برابر واقعیت مقاومت نکنید. اولین قدم برای اینکه بتوانید بهسرعت تغییر کنید و از تغییرات استفاده کنید این است که بله بگویید، پس مهم نیست که این تغییر چقدر بد، ناراحتکننده یا نامطلوب باشد، یا اینکه شما آن را دوست دارید یا نه. بلافاصله آن را میپذیرید، بله، بله، بله.
در تئاتر این یعنی اگر یکی از اجراکنندگان، یکی از بازیگران چیزی به دیگری بگوید. فرض کنید یک بازیگر به یکی از اجراکنندگان میگوید، دکتر من تومور بزرگی روی گردنم دارم. یعنی اجراکنندهی دیگر نمیگوید: نه، توی گردنت تومور نداری.
چون در این صورت کل جریان را به هم میریزد، چون آن شخص دیگر مثلاً میگوید که نه من واقعاً یک تومور دارم. بعد با هم بحث میکنند؛ اینطوری کار نمیکند. پس این اجراکنندهی دیگر، باید با گفتهی بازیگر اول موافق باشد، قانون این است که همیشه بله بگوید.
این قانون کلی بداههپردازی است چون در این صورت آنها میتوانند با شرایطپیش بروند. وارد درگیری مقاومتی نمیشوند که یکی سعی میکنم یک کار را انجام دهد و دیگری سعی میکند کار دیگری را انجام دهد. همیشه با یکدیگر پیش میروند.
یکی چیزی را بیان میکند یا موقعیتی را توصیف میکند یا هر چیز دیگر، و دیگری بلافاصله آن را میپذیرد و آن را اصلاح میکند، تغییر میدهد، با آن جریان مییابد و سپس دیگری باید آن تغییرات را بپذیرد، پس با یکدیگر در جریان هستند. این میتواند تئاتر و اجراهای واقعاً عالی ایجاد کند.
اما، اگر شروع به مخالفت با یکدیگر و نه گفتن کنند، در برابر چیزی که طرف مقابل میگوید یا معرفی میکند مقاومت کنند، در این جنگ مقاومتی قرار میگیرند که به جایی نمیرسد و معمولاً بسیار خستهکننده و وحشتناک است. به همین دلیل است که این قانون را دارند.
اگر بیشتر اهل ماچو هستید و در ارتش هستید، ایده یکسان است. اگر دشمن کاری انجام دهد، حملهی ناگهانی به شما انجام دهند، طوری واکنش نشان میدهند که انتظارش را ندارید. آن را انکار نمیکنید. نه واقعاً این کار را نمیکنند. من این را دوست ندارم.
مهم نیست دوست دارید یا نه. آنها کارشان را انجام میدهند و شما باید پاسخ دهید. باید بلافاصله آنچه اتفاق میافتد را بپذیرید و بعد به آن پاسخ دهید.
با این حال، در زندگیمان، چه شغلمان باشد یا چیز دیگر، اغلب این کار را میکنیم. نه، نه، این اتفاق نمیافتد. نه، نه، من این را دوست ندارم. خب، مهم نیست که دوست دارید یا نه، باید آن را بپذیرید و با آن پیش بروید. این روش بسیار ماهرانهتری برای مدیریت شرایط ناخوشایند، دشوار، چالشانگیز و غیرمنتظره است.
- یکی دیگر از قوانین یا اصول بداههپردازی از دنیای اجرا و دنیای تئاتر دقیق گوش دادن و مشاهده کردن است.
این چیز دیگری است که معلمان بداهه به بازیگران یا اجراکنندگان آموزش میدهند. زیاد روی آنچه بعداً خواهید گفت تمرکز نکنید.
چون بر چیزی که بعداً خواهید گفت تمرکز میکنید. به حرف طرف مقابل گوش نمیدهید، پس در واقع به آنچه او میگوید واکنش نشان نمیدهید، پس عملکرد کلی خیلی خوب نیست.
بنابراین به اجراکنندگان آموزش داده میشود که وقتی طرف مقابل، بازیگر دیگر صحبت میکند واقعاً روی او تمرکز کنند. به آنچه میگوید گوش دهید. مشاهده کنید، و سپس آنچه به شما میدهند را بگیرید و به آن واکنش نشان دهید.
باز هم، این استعارهی خوبی برای کل زندگی است، اینکه وقتی همهچیز در حال تغییر است، همهچیز در حال رخ دادن است، بهجای اینکه نگران کارهایی شوید که بعداً انجام خواهید داد، در اولین قدم، با دقت بیشتری مشاهده کنید.
دقیقاً چه اتفاقی میافتد؟ چه چیزی تغییر میکند؟ واکنش دیگران چگونه است؟ با جزئیات بیشتری از وضعیت مطلع شوید. واقعاً آن را کاملاً درک کنید و سپس—
- در مرحلهی بعد، اجازه دهید کارهای شما خوبهخود به وجود بیایند.
باید به خودتان اعتماد کنید. این واقعاً عنصر اعتماد به خود است. باید به خودتان اعتماد داشته باشید که پاسخها بهزودی خواهند آمد.
باز هم، از دنیای تئاتر اغلب سختترین قسمت برای اجراکنندگان این است که فقط اطمینان داشته باشند که وقتی بهدقت گوش میدهند و مشاهده میکنند، وقتی همیشه به موقعیت بله میگویند، چیزی به ذهنشان میآید، یک اقدام، دیالوگ، چیزی برای گفتن، کاری برای انجام دادن.
به ذهنشان خطور میکند و فقط باید به آن اعتماد کنند و انجامش دهند. زیرا در بداهه، زمانی برای فکر کردن دربارهی کار بعدیتان وجود ندارد. باید به غرایزتان اعتماد کنید.
در زندگی هم همینطور است. برای هرچیزی همینطور است. در ارتش هم همینطور است. رنجرها یا سربازان ارتش یا هرچیز دیگری، همهی آنها آموزش دیدهاند و باید در موقعیتی قرار بگیرند که فقط به خود اعتماد کنند. به غرایزشان اعتماد کنند. به آموزششان اعتماد کنند که در شرایطِ سریع کار لازم را انجام دهند. شما هم باید به خودتان اعتماد کنید.
- در آخر، دوباره در دنیای تئاتر، به افرادی که بداههپردازی میکنند یاد داده میشود که برای باهوش بودن تلاش نکنند.
به عبارت دیگر، خیلی تلاش نکنند تا پاسخ شگفتانگیز و عالیای ارائه دهند.
اغلب، بهترین پاسخ در واقع کاملاً ساده است، از بیرون هیچچیز خاصی وجود ندارد اما کار میکند. تنها چیزی که باید نگران آن باشید این است که چه چیزی بهطور طبیعی ظاهر میشود و چه چیزی کار میکند.
فقط باید با شرایط پیش بروید. گاهی اوقات ایدهی شگفتانگیزی به ذهنتان میرسد و موفقیت بزرگی خواهید داشت، و این باورنکردنی است. اما خیلی اوقات، به آن احتیاج ندارید. فقط به چیزی نیاز دارید که نسبتاً خوب کار کند. فقط باید خودتان را وفق دهید و به جلو حرکت کنید.
وقتی سعی میکنید بیش از حد به این فکر کنید که همیشه به ایدهی عالی نیاز دارید، معمولاً هنگ میکنید. چون ایدهی عالی ظاهر نمیشود و فقط یک ایدهی خوب دارید. اگر ایدهی خوب را دارید، به آن عمل کنید و جلو بروید.
بگذارید با داستانی از زندگی خودم، که میتوانست استرسزا باشد پایان دهم، وقتی که من از ایدههای بداهه برای بهبود وضعیت استفاده کردم.
سال گذشته برای سمینار بزرگی برای حدود ۳۰۰۰ نفر در هانوی ویتنام بودم. برگزارکنندگان به من گفته بودند که این مخاطبان میتوانند زبان انگلیسی را بهخوبی بفهمند و از قبل مطالب اولیهی من را میدانند، پس من قرار بود یک سمینار پیشرفته برای آنها اجرا کنم.
پس یک سمینار طولانی آماده کردم، سمینار ششساعته بود. شش ساعت مطالب برای آموزش زبانآموزان پیشرفتهی انگلیسی داشتم.
روی صحنه رفتم، ۳۰۰۰ نفر، ایول، من آمادهام. شروع کردیم و من شروع به صحبت کردم. در صحبتهایم جوکها و داستانهای کوچک دارم.
و سریع متوجه شدم که این حضار وقتی که معمولاً باید بخندند نمیخندند. من یک جوک کوچک میگویم و هیچ اتفاقی نمیافتد، فقط چند نفر خندیدند و من فکر کردم چیزی اشتباه است، چه خبر است؟
نمیدانستم چه خبر بود اما ادامه دادم و داستانهای بیشتری را شروع کردم، اما باز هم واکنشهایشان را دریافت نکردم.
بعد از حدود ۳۰ دقیقه بالاخره متوجه شدم که آنها حرفهای من را نمیفهمند. بیشترِ این افراد حرف من را درک نمیکنند، این یک گروه پیشرفته از زبانآموزان انگلیسی نیست.
آنها پیشرفته نیستند. نمیدانند من چه میگویم. و بعد، اول احساس وحشت کوچکی کردم، خدای من، کل ارائهی ششساعتهی من کار نمیکند، وای.
چه كار كنم؟ چراغها روی من هستند و همهشان به من نگاه میکنند و اولین غریزهی من فرار بود. به پشت صحنه بدوم، در صحنهی پشتی قایم شوم، در خودم جمع شوم و همهشان میتوانند به خانه بروند.
البته، من باید با ایدهی بداهه پیش میرفتم. باید بله میگفتم. بلافاصله همانطور که هنوز در ذهنم صحبت میکنم، بگو بله. اين اتفاق دارد میافتد. هیچ مقاومتی در برابر آن وجود ندارد.
نمیتوان با آن مبارزه کرد. پس من گفتم بله و کار بعدیای که انجام دادم این بود که به خودم اعتماد کردم و ایدهها در ذهنم ظاهر شدند و من گفتم خب، میتوانی انجامش بدهی.
در حین اجرا، همانطور که میگوییم، یعنی همانطور که در حال رخ دادن بود، صحبتم را تغییر دادم، همهچیز را کند کردم. از کلمات سادهتر استفاده کردم. موضوعها را عوض کردم. خوشبختانه، موضوعهایم را بهخوبی میشناسم، پس کاری که انجام میدادم را تغییر دادم.
و وقتی زمان استراحت داشتیم، بلافاصله بهسراغ برگزارکنندگان رفتم و گفتم همین حالا یک مترجم بیارید. یک مترجم پیدا کردیم که با من روی صحنه بیاید و همکاری کند و در نهایت موفقیت بزرگی بود.
اگر من مقاومت میکردم و علیه این میجنگیدم یا سعی میکردم فرار کنم، فاجعه میشد. شما هم میتوانید این کار را انجام دهید. در این مورد بیشتر در تفسیرها صحبت خواهیم کرد که چگونه میتوانید از بداهه در زندگیتان بهطور خاص برای موفقیت بیشتر و سازگاری سریعتر با تغییرات استفاده کنید.
آنجا میبینمتان.
متن انگلیسی درس
Improvise – Main Lesson
Hi, welcome to this month’s VIP lesson, our topic, Improvise.
How can you be more successful by adapting to change faster? We’ve had this theme in many lessons, this theme of a rapidly changing world. We all can feel it. Technology is changing and evolving faster and faster and faster and that has a ripple effect in our lives, in all aspects of our lives.
The global economy, the global economic system also changing very quickly, and this is very disruptive and can feel very stressful. It’s hard, because we can’t quite get used to one way of doing things because a few years later everything seems to change again.
So, sort of the more traditional, more relaxed way of going about things, which is to figure out how things work and then make solid plans and then follow those plans to success in whatever part of life you want to succeed in, that doesn’t work quite as well anymore.
Because midway through your plans the whole situation changes again, whether that’s career and job or technology or whatever. And then suddenly the plans really aren’t useful anymore.
I’m not saying don’t plan. I’m not saying just throw caution to the wind. I’m just saying that we have to develop some other skills to get us through these rapid changes so that we can move with them and use them skillfully in our lives, and improvisation is the way to do that.
To improvise means to spontaneously adapt to change. To spontaneously act in a way that is useful, that is appropriate to changing situations, to the changing environment, improvisation.
Now in theater or in show businesses, there is a kind of performance called improv, improvisation and that’s where the performers get on stage typically, and they may have a general situation and then they just start doing a little skit, a little story together but there’s not a script. They’re not following any exact script.
Each of the people on that stage don’t really know what’s going to happen next. None of them know what the other people are going to do or to say.
It’s quite challenging and it’s similar, it’s kind of a metaphor for the situation we have in general in the world, where you never quite know what’s going to happen, what the world will throw at you next.
So how do these performers, these actors, how do they handle the unexpected in this way? How do they do it skillfully? Because many people who do improv are quite skillful and they produce extreme extremely entertaining and funny stories and situations on stage without a script.
We can learn a lot about how they go about doing this and we can apply some of those ideas to other areas of life, using them as a metaphor.
Let’s first talk about what not to do. Because there are a number of strategies that we instinctively try when things change suddenly, especially when the change is unpleasant or difficult. These are natural reactions, yet they usually make the situation worse. They usually make success less likely.
The first is resistance; resistance and denial.
That’s when a sudden change happens. Let’s say you lose your job, your company cuts your job and they tell you, I’m sorry we have to have some layoffs and you’re let go. The first reaction is no this can’t be. This shouldn’t be. And you’re resisting against the situation. You’re resisting against the change. You’re basically just trying to deny it.
No, no, no, it didn’t happen, it’s not happening, it shouldn’t happen. It’s normal.
Psychologically this is a very natural reaction, but it’s not useful, because you’re trying to deny reality and denying reality never helps.
So resistance and denial is the first mistake and you just have to get over that quickly. It’s going to come up in your mind, you’re going to have these thoughts, but you must quickly push them to the side and move on.
- Another common reaction to sudden change, especially challenging changes, is complaining and blaming.
That’s where you just start complaining to yourself, this sucks, this is terrible, and you just wallow in this kind of misery.
Wallowing means to roll around in the misery. Get the idea of a pig in mud rolling around, wallowing in the mud, well, it’s that same idea, you’re wallowing in your unhappiness. That’s what complaining is. Oh, this can’t be. This sucks. This is terrible, that kind of thing.
Or blaming, pointing to other people, I lost my job because of them. Oh, the company is terrible, and pointing the blame at other people.
Again, it’s natural. I’m not saying it’s bad. I’ve done this many times. You’ve done it. But it’s not productive. It’s not helpful. It doesn’t help you adapt to the change skillfully.
So again, these thoughts will come up but as quickly as possible you need to sort of let them go, push them to the side and move on.
- Finally, another common strategy that we’ll try when sudden changes happen is that we continue holding on to our old goals and our old plans, even though the situation is now completely different.
Even though those plans or those goals might not be useful or appropriate anymore, it’s still in our nature to want to hold on still. No, no, maybe I can still do it. All of these things make us kind of rigid. We stop and we’re resisting the change, talking to ourselves and blaming. We’re holding on to old ideas and old plans. And none of that helps.
Now I’m not a military guy I was never in the military, but I’ve watched some Army movies in the past. There are a few kind of nice ideas that come from the military about this idea. Simply because, as we can all guess, in war and battles things change rapidly.
I think it was Eisenhower, I don’t remember, one of the World War II Generals, basically who talked about a plan is only good until the battle starts. So they had this idea they would plan for the fight, but as soon as the real fighting started, forget the plan because nothing is going to happen how you thought it would.
So they would certainly plan to try and be ready, but when the real situation came, they knew they had to be able to make rapid changes quickly, to improvise. They couldn’t hold onto the plan, because the other person, the enemy, the situation would change too fast, too quickly. They had to be able to change with it.
The U.S. Army Rangers have a motto, which is, improvise, adapt and overcome. They shout it really macho and it’s great. It’s a good kind of motto to have in life.
Sometimes I’ll say this to myself when changes are happening, when I’m feeling stressed, when I’m feeling overwhelmed, I’ll sort of chant this to myself— improvise, adapt, overcome— to change my mindset and get me thinking in a way that’s more flexible.
To make me want to attack the problem, and to go with the change and stop fighting about it and again it, complaining and denying it and all that stuff. So improvise, adapt, overcome, it’s a great little motto for life in general not just for the military.
So let’s talk about this. How do you improv? What are some specific principles of improv that we can get from performers in theater or even from the military, two very different fields? What are the rules of improv or the principles of improv? How exactly do you go about doing this? Here are some ideas.
- The first rule of improv from the theater world is to always say yes.
This is the first thing that improv performers learn, always say yes. Never say no. What this means in a general sense, metaphorically, is to say yes to reality. To say yes to the situation as it is.
Don’t deny reality. Don’t complain about reality. Don’t resist reality. The first step to be able to change quickly, to take advantage of changes is that you say yes, so no matter how bad, uncomfortable or undesirable the change, whether you like it or not you say yes. You immediately accept it, yes, yes, yes.
Now in the theater that means that if one performer, one actor says something to the other. Let’s say the one actor says to one of the performers, doctor I have a large tumor on my neck. That means the other performer does not say no, no you don’t have a tumor on your neck.
Right, because then that messes up the whole flow because then the other guy is like oh no, I do have a tumor. They get into this whole argument; it doesn’t work. So, this other performer, the rule is to always say yes, must agree with the statement that the first actor made.
This is the general rule of improv because then they can keep flowing with the situation. They don’t get into this resistant struggle where one’s trying to do one thing and the other is trying to do the other. They’re always flowing with each other.
One makes a statement or describes a situation or whatever and the other one immediately accepts it and then modifies it, changes it, flows with it and then the other one has to accept those changes, so they’re flowing with each other back and forth. This can create some really great theater and some great performances.
But, if they start disagreeing with each other and saying no, resisting what the other person says or introduces, then they get in this resistant battle that goes nowhere and it is usually quite boring and terrible. That’s why they have this rule.
It’s the same idea if you’re more of a macho type of person and you’re in the military. If the enemy does something, they do a surprise attack against you, they react in a way you’re not expecting. You don’t deny it. Oh, no they’re not really doing that. Oh, I don’t like that.
It doesn’t matter if you like it or not. They’re doing what they’re doing and you must respond. You have to immediately accept what’s happening and then respond to it.
Yet, somehow in our lives, whether it’s our jobs or careers or something else, that’s often what we do. No, no, this isn’t happening. No, no, I don’t like this. Well, it doesn’t matter if you like it or not you have to accept it and flow with it. It’s a much more skillful way to handle situations that are unpleasant, difficult, challenging and unexpected.
- Another rule or principle of improv from the performing world, the theatre world is to listen and observe carefully.
This is another thing that improv teachers teach actors or teach performers. Don’t focus so much thinking about what you’re going to say next.
Because you’re focusing on thinking about what you’re going to do. You’re not listening to the other person, so you aren’t really reacting to what they’re saying, so the overall performance is not very good.
So the performers are taught to just really focus on the other person when they’re speaking, the other actor. Listen to what they’re saying. Observe, and then take what they’re giving you and react to that.
Again, it’s a nice metaphor for life in general, that when things are changing, things are happening, instead of starting to get all worried about what you’re going to do, as a first step, observe more carefully.
What exactly is happening? What is changing? How are other people reacting? Become aware of the situation in more detail. Really understand it fully and then—
- the next step, let your actions sort of spontaneously arise.
You have to trust yourself. This is really an element of trusting yourself. You have to trust yourself that the answers will just come up.
Again, from the theater world this is often the hardest part for performers, is to just trust that when they listen and observe carefully, when they say yes always to the situation, that something is going to pop into their head, an action, a line, something to say, something to do.
It’s going to just pop into their head and they have to just trust it and do it. Because in improv there’s no time to be thinking about what you’re going to do next. You have to trust your instincts.
It’s the same in life. It’s the same for anything. It’s the same in the military. Rangers or Army soldiers or whatever, they’re all trained and they have to get into a situation or a battle where they just trust themselves. They trust their instincts. They trust their training to do what’s necessary in a fast-moving situation. You need to trust yourself too.
- Finally, in the theater world again, people who improv are taught not to strive to be clever.
In other words, don’t try too hard to come up with some great amazing response.
Oftentimes, the best response is actually quite simple, nothing special from the outside but it works. All you need to worry about is what comes up naturally and what works.
You just have to keep flowing with the situation. Sometimes you’ll come up with an amazing idea and have a huge success, and it’s incredible. But many times, you don’t need that. You just need something that works fairly well. You just need to keep adapting and moving forward.
When you try to think too much about always needing the great idea, you tend to freeze up. Because the great idea isn’t coming and you only have an okay idea. If you have the okay idea, act on it and keep going forward.
Let me end with a story from my own life, that was potentially stressful, where I used these ideas of improv to recover from the situation.
I was in Hanoi, Vietnam last year doing this huge seminar, about 3000 people. I was told by the organizers that this audience could understand English quite well and that they already knew my basic material, so I was supposed to do an advanced seminar for them.
So I prepared this whole long seminar, this was like a six hour seminar. I had six hours of material for teaching advanced English learners.
I got onto the stage, rah, 3000 people rock n’ roll, I’m ready. We start going and I start giving my talk. I have little jokes and little stories in my talk.
And fairly quickly I started noticing they weren’t laughing when they usually laugh. I’d tell a little joke and nothing would happen, only a few people laughed and I thought something was wrong, what’s going on?
I didn’t know but I kept going and started telling more stories, but again I wasn’t getting their reactions.
After about 30 minutes I finally realized they don’t understand me. Most of these people don’t understand me, this is not an advanced group of English learners.
They’re not advanced. They don’t know what I’m saying. And then, first is this little panic feeling like, oh my God, my whole six-hour presentation isn’t going to work, oh crap.
What do I do? The lights are on me and they’re all looking at me and my first instinct was to run away. Run to the back, hide in the back stage, curl in a little ball and they can all go home.
Of course, I had to just go with this improv idea. I had to say yes. Immediately as I’m talking still in my mind saying, say yes. This is happening. There’s no resisting it.
There’s no fighting it. So I said yes and the next thing I did was to trust myself and ideas started popping into my head and I said okay, you can do this.
On the fly, as we say, meaning as it was happening, I just changed my speaking, slowed everything down. I used simpler words. I changed the topics. Luckily, I know my topics well, so I changed what I was doing.
And when we had a break, I immediately went to the organizers and said get a translator now. We found a translator to come up with and work with me and it ended up being a great success.
If I had resisted and fought against this or tried to run away it would have been a disaster. You can do this too. We’ll talk about this more in the commentaries about how you can specifically use improv in your own life to have more success and adapt to change faster.
See you there.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.