داستان کوتاه

دوره: برنامه‌ی VIP آقای ای جی هوگ / فصل: تعطیلات کریسمس / درس 4

برنامه‌ی VIP آقای ای جی هوگ

122 فصل | 572 درس

داستان کوتاه

توضیح مختصر

در این درس می‌توانید لغات مهم و گرامر درس را با استفاده از یک داستان کوتاه و جذاب یاد بگیرید و به درس مسلط شوید.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

خوره‌ی کتاب - درس داستان کوتاه

سلام، من جو ویس، یکی از مدرسین و مدیران انگلیسی واقعی را یاد بگیر، هستم و بهتون در این درس داستان کوتاه خوش‌آمد می‌گم. خب، من می‌خواهم درس امروز را با گفتن بعضی از اصطلاحات که در داستان امروز خواهید شنید شروع کنم. بیایید شروع کنیم.

خب، اولی bookworm است، خوره‌ی کتاب. اگر کسی زیاد کتاب بخواند، bookworm است. خب، پس کرم کتاب کسی است که زیاد کتاب می‌خواند. بگذارید برایتان مثالی بزنم. وقتی جان دوازده‌ساله بود، همیشه کتابی در دست داشت چون خوره‌ی کتاب بود.

خب، می‌خواهم بگویم که وقتی جان در سن ۱۲ سالگی بود، همیشه کتابی در دست داشت چون زیاد کتاب می‌خواند. زمان زیادی را صرف کتاب خواندن می‌کرد. خوره‌ی کتاب بود.

خب، بعد از آن اصطلاحی هست که من واقعاً دوستش دارم و از آن در ایالات متحده زیاد استفاده می‌شود. to run a red light، رد کردن چراغ قرمز. پس اگر چراغ قرمز را رد کنید به این معنی است که جلوی چراغ قرمز نمی‌ایستید. درست از کنارش رد می‌شوید، خب؟ بدون ایستادن.

مثالی برایتان می‌زنم. افسر پلیس ماشین جان را متوقف کرد چون جان چراغ قرمز را رد کرد. افسر پلیس ماشین جان را متوقف کرد چون جان پشت چراغ قرمز نایستاد. جان چراغ قرمز را رد کرد.

خب، پس بعدی to have a bun in the oven است. اگر فردی نان در فر داشته باشد، یعنی باردار است. آن شخص منتظر یک فرزند است. پس مشخصاً یک مرد نمی‌تواند یک بچه در راه داشته باشد، درسته؟ فقط یک زن می‌تواند بچه در راه داشته باشد.

مثالی برایتان می‌زنم. ماری برای اینکه به مادرش بگوید که بچه‌ای در راه دارد هیجان‌زده بود. ماری برای اینکه به مادرش بگوید که باردار است، که منتظر بچه است هیجان‌زده بود.

خب، بعدی اصطلاح دیگری است که به‌نوعی به بچه‌دار شدن مربوط می‌شود. to go into labor، دچار درد زایمان شدن. پس اگر زنی درد زایمان بگیرد، به این معنی است که زن شروع به بچه‌دار شدن می‌کند. خب، فقط یک زن می‌تواند زایمان کند. یک مرد نمی‌تواند زایمان کند، درست مثل اینکه مرد نمی‌تواند بچه در راه داشته باشد. و فقط زن باردار می‌تواند زایمان کند.

بگذارید برایتان مثالی بزنم. وقتی ماری درد زایمان گرفت جان او را به بیمارستان برد. خیلی خب، می‌خواهم بگویم وقتی ماری شروع به زایمان کردن، شروع به بچه‌دار شدن کرد جان او را به بیمارستان برد.

خب، و یکی دیگر هم برای شما دارم و این یکی هم مربوط به بارداری است. to give birth، به دنیا آوردن. وقتی زنی بچه به دنیا می‌آورد یعنی بچه‌دار شده‌است. خب، to give birth یعنی بچه‌دار شدن.

و مثالی با این یکی برایتان می‌زنم. وقتی ماری ۲۷ سال داشت، زایمان کرد، خب؟ وقتی ماری ۲۷ سال داشت، بچه‌دار شد.

خب، و همچنین ممکن است بشنوید کسی بگوید پسر به دنیا آوردن یا دختر به دنیا آوردن. این به همان معنی است، فقط می‌گویند که جنسیت نوزاد چه بود. اگر زنی پسر به دنیا بیاورد به این معناست که زن پسردار شد، خب؟ درست مثل اینکه اگر دختری به دنیا بیاورد، دختردار شد.

خیلی خب، حالا می‌خواهم برایتان داستانی را تعریف کنم و همان‌طور که داستان را برایتان تعریف می‌کنم سؤالات زیادی می‌پرسم. وقتی از شما سؤالی می‌پرسم، فقط می‌خواهم به‌سرعت به آن سؤال جواب بدهید. فقط اولین پاسخی که به آن فکر می‌کنید را به من بگویید و نگران اشتباه کردن نباشید.

به این درس گوش خواهید داد و به چند سؤال پاسخ می‌دهید و ممکن است اشتباه کنید. اما، می‌دانید چیه؟ شما بارها به این درس گوش خواهید داد. پس اگر این بار هنگام گوش دادن به درس اشتباه کنید، احتمالاً دفعه‌ی بعد همان اشتباه را نخواهید کرد چون از آن درس می‌گیرید. خب؟ اگر از اشتباهات درس بگیرید اشکالی ندارد.

و وقتی به این سؤالات پاسخ می‌دهید، بلند و مطمئن صحبت کنید. خب، وقت آن است که داستانمان را شروع کنیم، پس بیایید شروع کنیم.

مردی بود که نامش جری بود و جری خوره‌ی کتاب بود. و جری می‌خواست کتاب‌فروشی داشته باشد اما متأسفانه مشکلی پیش آمد. جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند. جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند چون جری پول کافی برای باز کردن کتاب‌فروشی نداشت.

خب، وقت چند تا سؤال است. در داستان ما یک مرد بود یا زن؟

البته که مرد بود، درسته؟ مردی بود.

اسم آن مرد چه بود؟

جری. نام آن مرد جری بود.

آیا جری خوره‌ی کتاب بود؟

بله، بله، بود. جری خوره‌ی کتاب بود.

چه کسی خوره‌ی کتاب بود؟ آیا کریستین خوره‌ی کتاب بود؟

نه، نه، کریستین خوره‌ی کتاب نبود.

چه کسی خوره‌ی کتاب بود؟

جری. جری خوره‌ی کتاب بود.

پس جری وقت زیادی را صرف انجام چه کاری می‌کرد؟ آیا زمان زیادی را صرف آشپزی می‌کرد؟

نه، نه، جری زمان زیادی را صرف آشپزی نکرد.

جری وقت زیادی را صرف انجام چه کاری می‌کرد؟

خواندن کتاب. جری خوره‌ی کتاب بود، این یعنی کتاب زیاد می‌خواند یا می‌توان گفت زمان زیادی را صرف خواندن کتاب می‌کرد چون خوره‌ی کتاب بود.

خب، جری می‌خواست کتاب‌فروشی داشته باشد؟

بله، بله، می‌خواست. جری می‌خواست صاحب کتاب‌فروشی شود.

چه کسی می‌خواست کتاب‌فروشی داشته باشد؟

جری. جری می‌خواست کتاب‌فروشی داشته باشد.

و این را به من بگویید. جری می‌خواست چه چیزی داشته باشد؟ آیا می‌خواست فروشگاه لباس داشته باشد؟

نه، نه، جری نمی‌خواست فروشگاه لباس داشته باشد.

جری می‌خواست چه چیزی داشته باشد؟

کتاب‌فروشی. جری می‌خواست کتاب‌فروشی داشته باشد.

آیا جری می‌توانست کتاب‌فروشی باز کند؟

نه، نه، جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند.

چه کسی نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند؟

جری. جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند.

و این را به من بگویید. جری نمی‌توانست چه کاری را انجام دهد؟

خب، نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند، جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند.

خب، اما چرا؟ چرا جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند؟

خب، جری نمی‌توانست کتاب‌فروشی باز کند چون پول کافی برای باز کردن کتاب‌فروشی نداشت. بیچاره جری. جری پول کافی برای باز کردن کتاب‌فروشی نداشت.

خب، روزی پدر جری با او تماس گرفت و درباره‌ی مسابقه‌ی تندخوانیِ اول آگوست به او گفت. مسابقه‌ی تندخوانی مسابقه‌ای است برای اینکه ببینیم چه کسی می‌تواند سریع‌تر بخواند. پدر جری درباره‌ی مسابقه‌ی تندخوانیِ اول آگوست به او گفت.

و برنده‌ی این مسابقه ۱۰۰۰۰۱۴ دلار دریافت می‌کرد، پول زیادی بود. خب، جری می‌خواست برنده‌ی مسابقه شود و می‌خواست از این پول استفاده کند تا کتاب‌فروشی باز کند. جری به همین دلیل هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد.

جری روز ی۲۰ ساعت، هر روز ۲۰ ساعت، تندخوانی را تمرین می‌کرد. و ۴ ساعتِ دیگر روز را می‌خوابید. پس تنها کارهایی که انجام می‌داد خوابیدن و تمرین تندخوانی بود.

خب، وقت چند تا سؤال بیشتر است. آیا پدر جری با جری تماس گرفت؟

بله، بله، گرفت. پدر جری با جری تماس گرفت.

چه کسی با جری تماس گرفت؟

پدر جری. پدر جری با جری تماس گرفت.

آیا مادر جری با جری تماس گرفت؟

نه، نه، مادر جری با جری تماس نگرفت. پدرش تماس گرفت. پدر جری با جری تماس گرفت.

پس آیا پدر جری درباره‌ی مسابقه‌ی تندخوانی در اول آگوست به جری گفت؟

بله، بله، گفت. پدر جری درباره‌ی مسابقه‌ی تندخوانیِ اول آگوست به جری گفت.

این را به من بگویید. پدر جری درباره‌ی چه چیزی به جری گفت؟

مسابقه‌ی تندخوانی. درباره‌ی مسابقه‌ی تندخوانی به جری گفت.

و مسابقه‌ی تندخوانی کِی بود؟

اول آگوست. مسابقه‌ی تندخوانی اول آگوست بود.

اول آگوست چه بود؟

مسابقه‌ی تندخوانی. مسابقه‌ی تندخوانی اول آگوست بود.

خب، این را به من بگویید. برنده‌ی مسابقه چقدر پول دریافت می‌کرد؟

۱ میلیون و ۱۴ دلار، برنده‌ی مسابقه ۱۰۰۰۰۱۴ دلار دریافت می‌کرد.

چه کسی قرار بود ۱۰۰۰۰۱۴ دلار دریافت کند؟

برنده‌ی مسابقه، برنده‌ی مسابقه‌ی تندخوانی ۱۰۰۰۰۱۴ دلار دریافت می‌کرد.

آیا جری می‌خواست برنده‌ی مسابقه شود؟

بله، بله، می‌خواست. جری می‌خواست برنده‌ی مسابقه شود.

و جری می‌خواست چه چیزی را ببرد؟

مسابقه را. جری می‌خواست برنده‌ی مسابقه‌ی تندخوانی شود و می‌خواست از این پول استفاده کند تا کتاب‌فروشی باز کند.

این را به من بگویید. آیا جری هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد؟

بله، بله، تمرین می‌کرد. جری هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد.

چه کسی هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد؟ آیا اِی‌جی هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد؟

نه، نه، اِی‌جی هر روز تندخوانی را تمرین نمی‌کرد.

چه کسی هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد؟

جری. جری هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد.

حالا این را به من بگویید. آیا جری فقط چهارشنبه‌ها تندخوانی را تمرین می‌کرد؟

نه، نه، جری هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد یعنی فقط چهارشنبه‌ها تندخوانی را تمرین نمی‌کرد. هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد.

خب، پس این را به من بگویید. جری هر روز چه کار می‌کرد؟

تندخوانی را تمرین می‌کرد، درسته؟ جری هر روز تندخوانی را تمرین می‌کرد.

و هر روز چقدر تندخوانی را تمرین می‌کرد؟

۲۰ ساعت. هر روز ۲۰ ساعت تندخوانی را تمرین می‌کرد.

و در ۴ ساعت دیگر روز چه می‌کرد؟

می‌خوابید. بله، جری هر روز ۴ ساعت می‌خوابید و ۲۰ ساعت دیگر روز هم تندخوانی را تمرین می‌کرد.

خب، مسابقه یکم آگوست بود و جری آن روز نمی‌خواست رانندگی کند، پس با تاکسی به مسابقه رفت. اما متأسفانه مشکلی پیش آمد. بله، مشکلی پیش آمد.

راننده‌ی تاکسی کورتیس نام داشت و کورتیس راننده‌ی خیلی بدی بود. وقتی کورتیس جری را به مسابقه می‌برد، چراغ قرمز را رد کرد. و وقتی کورتیس چراغ قرمز را رد کرد، با ماشین دیگری برخورد کرد.

خب، وقت چند تا سؤال بیشتر است. آیا جری می‌خواست به‌سمت محل مسابقه رانندگی کند؟

نه، نه، جری نمی‌خواست به‌سمت محل مسابقه رانندگی کند.

و جری نمی‌خواست چه کار کند؟

نمی‌خواست با ماشین به مسابقه برود.

آیا جری برای مسابقه با تاکسی رفت؟

بله. جری با تاکسی به مسابقه رفت.

چه کسی با تاکسی به مسابقه رفت؟

جری. جری با تاکسی به مسابقه رفت.

و اسم راننده‌ی تاکسی چه بود؟

کورتیس. اسم راننده‌ی تاکسی کورتیس بود.

این را به من بگویید. کورتیس راننده‌ی خوبی بود یا راننده‌ی خیلی بدی بود؟

راننده‌ی خیلی بدی بود. کورتیس راننده‌ی خیلی بدی بود.

آیا کورتیس هنگام رساندن جری به مسابقه چراغ قرمز را رد کرد؟

بله، بله، رد کرد. کورتیس هنگام رساندن جری به مسابقه چراغ قرمز را رد کرد.

چه کسی جری را به مسابقه می‌رسانْد؟

کورتیس. کورتیس جری را به مسابقه می‌بُرد.

و این را به من بگویید. کورتیس جری را به کجا می‌برد؟

به مسابقه. کورتیس جری را به مسابقه می‌بُرد.

جری چراغ قرمز را رد کرد یا کورتیس؟

کورتیس رد کرد. کورتیس چراغ قرمز را رد کرد. جری چراغ قرمز را رد کرد.

آیا کورتیس پشت چراغ قرمز ایستاد؟

نه، نه، کورتیس چراغ قرمز را رد کرد و این یعنی پشت چراغ قرمز نایستاد. وقتی کسی چراغ قرمز را رد می‌کند یعنی آن شخص پشت چراغ قرمز نمی‌ایستد پس کورتیس پشت چراغ قرمز نایستاد.

وقتی کورتیس چراغ قرمز را رد کرد، با ماشین دیگری برخورد کرد؟

بله، بله، برخورد کرد. او راننده‌ی خیلی بدی بود و وقتی چراغ قرمز را رد کرد، با ماشین دیگری برخورد کرد.

چه کسی با ماشین دیگری برخورد کرد؟

کورتیس. کورتیس با ماشین دیگری برخورد کرد.

و این را به من بگویید. کورتیس کِی با ماشین دیگری برخورد کرد؟

وقتی چراغ قرمز را رد کرد. کورتیس وقتی از چراغ قرمز رد کرد با ماشین دیگری برخورد کرد.

خب، من اطلاعات بیشتری درباره‌ی خودرویی که کورتیس به آن زد برای شما دارم. کسی که ماشین را می‌راند زنی بود که نامش دانا بود و دانا باردار بود. خب، خوش‌بختانه دانا هنگام برخورد با ماشینش آسیبی ندید، بله، خوش‌بختانه.

اما دانا فقط پنج دقیقه بعد از ضربه به ماشینش، از درد فریاد زد. از درد فریاد می‌زد چون داشت زایمان می‌کرد. بله، درست است، دانا داشت زایمان می‌کرد.

خب، جری می‌دانست که دانا باید بلافاصله به بیمارستان برود پس جری دانا را با ماشین دانا به بیمارستان رساند اما به‌دلیل همه‌ی اتفاقاتی که رخ داده بود، جری نتوانست در مسابقه‌ی تندخوانی شرکت کند. بیچاره جری.

خب، وقت چند تا سؤال است. ماشینی که کورتیش به آن برخورد کرد را زنی می‌راند یا مردی؟

یک زن. زنی در حال راندن ماشین بود.

و نام آن زن چه بود؟

دانا. نام زن دانا بود.

و این را به من بگویید. دانا ماشین می‌راند یا کامیون؟

ماشین. دانا ماشین می‌راند، کامیون نمی‌راند.

آیا دونا بچه در راه داشت؟

بله، داشت. دانا بچه در راه داشت.

چه کسی بچه در راه داشت؟ آیا کریستین بچه در راه داشت؟

نه، نه، کریستین قطعاً بچه در راه نداشت. کریستین بچه در راه نداشت.

چه کسی بچه در راه داشت؟

دانا داشت. دانا بچه در راه داشت.

این را به من بگویید. آیا دانا باردار بود؟

بله، بله، بود. دانا بچه در راه داشت یعنی دانا باردار بود یا حتی می‌توانید بگویید دانا منتظر بچه بود. بچه در راه داشت. منتظر بچه‌دار شدن بود یا می‌توان گفت که باردار بود.

آیا دانا هنگام ضربه به ماشینش آسیب دید؟

نه، نه، خوش‌بختانه دانا هنگام ضربه به ماشینش آسیبی ندید.

چه کسی آسیب ندید؟

دانا. دانا آسیبی ندید.

خب، پس این را به من بگویید. چه کسی از درد فریاد زد؟

دانا. دانا از درد فریاد زد.

کریستین از درد فریاد زد یا دانا؟

دانا. دانا از درد فریاد زد.

خب، اما چرا؟ چرا دانا از درد فریاد زد؟ آیا به این دلیل از درد فریاد زد که داشت زایمان می‌کرد؟

بله، بله. دانا از درد فریاد می‌زد چون داشت زایمان می‌کرد.

چه کسی زایمان می‌کرد؟

دانا. دانا زایمان می‌کرد.

آیا کورتیس زایمان می‌کرد؟

نه، نه، کورتیس زایمان نمی‌کرد. دانا زایمان می‌کرد.

این را به من بگویید. آیا دانا شروع به بچه‌دار شدن کرده بود؟

بله، بله. دانا داشت زایمان می‌کرد یعنی شروع به بچه‌دار شدن کرده بود. دانا زایمان می‌کرد. شروع به بچه‌دار شدن کرده بود.

خب حالا این را به من بگویید. آیا دانا باید فوراً به بیمارستان می‌رفت؟

بله، بله. دانا باید فوراً به بیمارستان می‌رفت.

چه کسی باید فوراً به بیمارستان می‌رفت؟

دانا. دانا باید فوراً به بیمارستان می‌رفت.

و دانا باید کجا می‌رفت؟ آیا باید به کلیسا می‌رفت؟

نه، نه، دانا نباید به کلیسا می‌رفت.

دانا باید کجا می‌رفت؟

بیمارستان. دانا باید به بیمارستان می‌رفت.

و این را به من بگویید. دانا کِی باید به بیمارستان می‌رفت؟

فوراً. دانا باید فوراً به بیمارستان می‌رفت.

آیا کورتیس دانا را به بیمارستان رساند؟

نه، نه، کورتیس دانا را به بیمارستان نرساند.

چه کسی دانا را به بیمارستان رساند؟

جری. جری دانا را به بیمارستان رساند.

و جری چه کسی را به بیمارستان رساند؟

دانا. او دانا را به بیمارستان رساند.

این را به من بگویید. جری دانا را به کجا رساند؟

بیمارستان. جری دانا را به بیمارستان رساند.

و جری با ماشین چه کسی رانندگی کرد؟ آیا با ماشین کورتیس رانندگی کرد؟

نه، نه، جری با ماشین کورتیس رانندگی نکرد.

با ماشین چه کسی رانندگی کرد؟

دانا. جری با ماشین دونا رانندگی کرد.

یک سوال مهم دیگر از شما دارم. آیا جری توانست در مسابقه‌ی تندخوانی شرکت کند؟

نه، نه، متأسفانه جری نتوانست در مسابقه‌ی تندخوانی شرکت کند. بیچاره جری. بیچاره جری.

خب، یک خبر خوب برایتان دارم. چهار ساعت پس از ورود دانا به بیمارستان، او پسربچه‌ی سالمی را به دنیا آورد. و روز بعد جری از دانا در بیمارستان دیدن کرد. و دانا از دیدن جری خیلی خوش‌حال شد و می‌خواست به جری هدیه‌ای بدهد تا از او به‌خاطر همه‌ی کارهایی که برایش انجام داده تشکر کند.

پس دانا از جری پرسید که چه کاری را دوست دارد. از او پرسید که به چه چیزی علاقه دارد. خب، جری به دانا گفت که او واقعاً کتاب خواندن را دوست دارد پس دانا به جری گفت كه بعدازظهر روز بعد ساعت ۱:۳۰ با او ملاقات كند. به او گفت که او را در کتاب‌فروشی‌ای در لندن به‌نام کتاب‌های لندن ملاقات کند.

خب، پس این را به من بگویید. آیا دانا فقط چهار ساعت پس از رسیدن به بیمارستان پسربچه‌ی سالمی را به دنیا آورد؟

بله، بله. دانا فقط چهار ساعت پس از رسیدنش به بیمارستان، پسربچه‌ی سالمی را به دنیا آورد.

چه کسی پسربچه‌ی سالمی را به دنیا آورد؟

دانا. دانا پسربچه‌ی سالمی را به دنیا آورد.

پس آیا دانا صاحب پسر شد؟

بله، بله. دانا پسربچه‌ای را به دنیا آورد یعنی یک پسربچه داشت. باردار بود و بچه‌دار شد. پسردار شد.

خب، کِی؟ دانا کی زایمان کرد؟

چهار ساعت بعد از رسیدنش به بیمارستان. دانا چهار ساعت بعد از رسیدن به بیمارستان زایمان کرد.

آیا جری در بیمارستان دانا را ملاقات کرد؟

بله، بله، ملاقات کرد. جری از دانا در بیمارستان دیدن کرد.

و جری از چه کسی دیدن کرد؟ از کریستین دیدن کرد یا دانا؟

دانا. جری از دانا دیدن کرد.

و مجا از او دیدن کرد؟

در بیمارستان. جری از دانا در بیمارستان دیدن کرد.

آیا دانا می‌خواست به جری هدیه بدهد؟

بله، می‌خواست. دانا می‌خواست به جری هدیه بدهد.

چه کسی می‌خواست به جری هدیه بدهد؟

دانا می‌خواست. دانا می‌خواست به جری هدیه بدهد.

این را به من بگویید. آیا داونا به جری گفت که فردا بعدازظهر ساعت ۱:۳۰ او را ببیند؟

بله، بله، گفت. دانا به جری گفت که فردا بعدازظهر ساعت ۱:۳۰ او را ببیند.

و چه زمانی دانا به جری گفت که او را ببیند؟

ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر. دانا به جری گفت که بعدازظهر ساعت ۱:۳۰ او را ببیند.

و دانا به جری گفت در مغازه‌ی لباس‌فروشی او را ببیند یا کتاب‌فروشی؟

کتاب‌فروشی. دانا به جری گفت که او را در یک کتاب‌فروشی ملاقات کند.

اسم کتاب‌فروشی چه بود؟

کتاب‌های لندن. اسم کتاب‌فروشی کتاب‌های لندن بود.

خب، روز بعد جری با دانا در کتاب‌های لندن ملاقات کرد. و وقتی جری رسید، دانا یک کلید به او داد. کلید کتاب‌فروشی بود. دانا صاحب کتاب‌فروشیِ کتاب‌های لندن و همچنین ۱۲ کتاب‌فروشی دیگر در لندن بود.

و دانا آن‌قدر از تمام کارهایی که جری برای او انجام داده بود ممنون بود که یکی از کتاب‌فروشی‌هایش را به او هدیه داد. رویای جری به حقیقت پیوسته بود. بالاخره صاحب یک کتاب‌فروشی شد.

خیلی خب، این پایان داستان ماست و امیدوارم از این داستان لذت برده باشید چون الان نوبت شماست که داستان را بگویید. از شما می‌خواهم داستان را برای شخصی که می‌شناسید تعریف کنید. می‌تواند هر کسی که می‌شناسیدش باشد. و از شما می‌خواهم که از تمام اصطلاحاتی که در ابتدای این درس به شما آموختم هنگام تعریف کردن داستان استفاده کنید. و می‌خواهم هر روز حداقل هفت روز به این درس گوش دهید تا مطالب را عمیقاً بیاموزید.

خب، خب، این پایان این درس است. دفعه‌ی بعد می‌بینمتان.

متن انگلیسی درس

Bookworm – Mini-Story Lesson

Hi, I’m Joe Weiss and I’m one of the teachers and directors of Learn Real English and I’d like to welcome you to this mini-story lesson. Okay, I want to start today’s lesson by telling you about some of the idioms that you will hear me use in today’s story. So let’s begin.

Okay, first is “bookworm”, bookworm. So a person is a bookworm if that person reads a lot. Okay, so a bookworm is a person who reads a lot. Let me give you an example. When John was 12 years old, he always had a book in his hand because he was a bookworm.

Okay, so what I’m trying to say here is when John was 12 years old, he always had a book in his hand because he read a lot. He spent a lot of time reading. He was a bookworm.

Okay, so next is an idiom I really like and it’s one that is used a lot here in America. It’s “to run a red light”, to run a red light. So if you run a red light that means you do not stop at a red traffic light. You just drive right past it, okay? Without stopping.

Here’s an example for you. The police officer stopped John’s car because John ran a red light. The police officer stopped John’s car because John did not stop at the red traffic light. John ran a red light.

Okay, so next is “to have a bun in the oven”. So if a person has a bun in the oven, it means that person is pregnant. That person is expecting to have a baby. So obviously a man cannot have a bun in the oven, right? Only a woman can have a bun in the oven.

So here’s an example for you. Marie was excited to tell her mother that she had a bun in the oven. Marie was excited to tell her mother that she was pregnant, that she was expecting to have a baby.

Okay, next is another idiom that’s kind of related to having a baby. It’s “to go into labor”, to go into labor. So if a woman goes into labor, it means that woman is starting to have a baby. Okay, so only a woman can go into labor. A man cannot go into labor, much like a man can’t have a bun in the oven. And only a woman who’s pregnant can go into labor.

So let me give you an example. John drove Marie to the hospital as she went into labor. Okay, so what I’m saying is John drove Marie to the hospital as she started to have a baby, as she went into labor.

Okay, and I have one more for you and this one is also related to pregnancy. It’s “to give birth”, to give birth. So when a woman gives birth it means that she has had a baby. Okay, to give birth means to have a baby.

And here’s an example for you with this one. When Marie was 27 years old, she gave birth, okay? When Marie was 27 years old, she had a baby.

Okay, and you may also hear someone say to give birth to a boy or give birth to a girl. It means the same thing, it’s just saying what the gender of the baby was. If a woman gives birth to a boy, it means the woman had a baby boy, okay? Just like if she gives birth to a girl, she had a baby girl.

Okay, so now I’m going to tell you a story, but I’m also going to ask you a lot of questions as I tell you that story. So when I ask you a question, I want you to answer that question immediately. Just tell me the first answer that you think of and don’t worry about making mistakes.

Y’know, you’re going to listen to this lesson and you’re going to answer some of these questions and you may make a mistake. But, y’know what? You’re going to listen to this lesson many times. So if you make a mistake this time when you listen to the lesson, you probably will not make the same mistake next time because you’ll learn from it. Okay? Mistakes are okay if you learn from them.

And when you answer these questions, speak loudly and confidently. Okay, well, it’s time to start our story then, so let’s begin.

There was a man and his name was Jerry and Jerry was a bookworm. And Jerry wanted to own a bookstore but unfortunately there was a problem. Jerry was unable, excuse me, Jerry was unable to open a bookstore. Jerry was unable to open a bookstore because Jerry didn’t have enough money to open a bookstore.

Okay, time for some questions. Was there a man or was there a woman?

Oh, there was a man, of course, right? There was a man.

What was the man’s name?

Jerry. The man’s name was Jerry.

And was Jerry a bookworm?

Yes, yes, he was. Jerry was a bookworm.

Who was a bookworm? Was Kristin a bookworm?

No, no, Kristin wasn’t a bookworm.

Who was a bookworm?

Jerry. Jerry was a bookworm.

So what did Jerry spend a lot of time doing? Did he spend a lot of time cooking?

No, no, Jerry didn’t spend a lot of time cooking.

What did Jerry spend a lot of time doing?

Reading. Jerry was a bookworm so that means he read a lot or you could say he spent a lot of time reading because he was a bookworm.

Okay, so did Jerry want to own a bookstore?

Yes, yes, he did. Jerry wanted to own a bookstore.

Who wanted to own a bookstore?

Jerry did. Jerry wanted to own a bookstore.

And tell me this. What did Jerry want to own? Did he want to own a clothing store?

No, no, Jerry didn’t want to own a clothing store.

What did Jerry want to own?

A bookstore. Jerry wanted to own a bookstore.

So was Jerry able to open a bookstore?

No, no, Jerry was unable to open a bookstore.

Who was unable to open a bookstore?

Jerry was. Jerry was unable to open a bookstore.

And now tell me this. What was Jerry unable to do?

Well, he was unable to open a bookstore, Jerry was unable to open a bookstore.

Okay, but why? Why was Jerry unable to open a bookstore?

Well, Jerry was unable to open a bookstore because he didn’t have enough money to open a bookstore. Poor Jerry. Jerry didn’t have enough money to open a bookstore.

Well, one day Jerry’s father called him and his father told him about a speed reading competition on August 1st. Now a speed reading competition is a competition to see who’s able to read the fastest. So Jerry’s father told him about a speed reading competition on August 1st.

And the winner of the competition was to receive $1,000,014, a lot of money. Well, Jerry wanted to win the competition and he wanted to use the money to open a bookstore. So every day Jerry practiced speed reading.

Jerry practiced speed reading each day for 20 hours, 20 hours each day. And the other 4 hours of the day, he slept. So all he did was sleep and practice speed reading.

Okay, time for some more questions. Did Jerry’s father call Jerry?

Yes, yes, he did. Jerry’s father called Jerry.

Who called Jerry?

Jerry’s father. Jerry’s father called Jerry.

And did Jerry’s mother call Jerry?

No, no, Jerry’s mother did not call Jerry. His father did. Jerry’s father called Jerry.

So did Jerry’s father tell Jerry about a speed reading competition on August 1st?

Yes, yes, he did. Jerry’s father told Jerry about a speed reading competition on August 1st.

Tell me this. What did Jerry’s father tell Jerry about?

A speed reading competition. He told Jerry about a speed reading competition.

And when was the speed reading competition?

On August 1st. the speed reading competition was on August 1st.

What was on August 1st?

The speed reading competition. The speed reading competition was on August 1st.

Okay, so tell me this now. How much money was the winner of the competition to receive?

$1,000,014, the winner of the competition was to receive $1,000,014.

Who was to receive $1,000,014?

The winner of the competition, the winner of the speed reading competition was to receive $1,000,014.

So did Jerry want to win the competition?

Yes, yes, he did. Jerry wanted to win the competition.

And what did Jerry want to win?

The competition. Jerry wanted to win the speed reading competition and he wanted to use the money to open a bookstore.

So tell me this. Did Jerry practice speed reading every day?

Yes, yes, he did. Jerry practiced speed reading every day.

Who practiced speed reading every day? Did AJ practice speed reading every day?

No, no, AJ did not practice speed reading every day.

Who practiced speed reading every day?

Jerry. Jerry practiced speed reading every day.

Tell me this now. Did Jerry practice speed reading only on Wednesdays?

No, no, Jerry practiced speed reading every day so that means he didn’t practice speed reading just on Wednesdays. He practiced speed reading every day.

Okay, so tell me this. What did Jerry do every day?

He practiced speed reading, right? Jerry practiced speed reading every day.

And for how long each day did he practice speed reading?

20 hours. He practiced speed reading for 20 hours each day.

And what did he do for the other 4 hours of the day?

He slept. Yes, Jerry slept for 4 hours each day and the other 20 hours of the day he practiced speed reading.

Well, the competition was on August 1 and on that day Jerry did not want to drive so he took a taxi to the competition. But unfortunately there was a problem. Yes, there was a problem.

The taxi driver’s name was Curtis and Curtis was a terrible driver. And when Curtis was driving Jerry to the competition, he ran a red light. And when Curtis ran the red light, he hit another car.

Okay, time for some more questions. Did Jerry want to drive to the competition?

No, no, Jerry did not want to drive to the competition.

And what didn’t Jerry want to do?

He didn’t want to drive to the competition.

So did Jerry take a taxi to the competition?

He did, yes. Jerry took a taxi to the competition.

Who took a taxi to the competition?

Jerry did. Jerry took a taxi to the competition.

And what was the taxi driver’s name?

Curtis. The taxi driver’s name was Curtis.

So tell me this. Was Curtis a good driver or was he a terrible driver?

Oh, he was a terrible driver. Curtis was a terrible driver.

Did Curtis run a red light when he was driving Jerry to the competition?

Yes, yes, he did. Curtis ran a red light when he was driving Jerry to the competition.

Who was driving Jerry to the competition?

Curtis was. Curtis was driving Jerry to the competition.

And tell me this. Where was Curtis driving Jerry to?

The competition. Curtis was driving Jerry to the competition.

So did Jerry run a red light or did Curtis run a red light?

Curtis did. Curtis ran a red light. Jerry did not run a red light.

So did Curtis stop at the red traffic light?

No, no, Curtis ran a red light so that means he did not stop at the red traffic light. When a person runs a red light it means that person does not stop at the red traffic light so Curtis did not stop at the red traffic light.

So when Curtis ran the red light, did he hit another car?

Yes, yes, he did. He was a terrible driver and when he ran the red light, he hit another car.

Who hit another car?

Curtis did. Curtis hit another car.

And tell me this. When did Curtis hit another car?

When he ran the red light. Curtis hit another car when he ran the red light.

Well, I have some more information for you about the car that Curtis hit. There was a woman driving the car and her name was Donna and Donna had a bun in the oven. Well, fortunately, Donna was not hurt when her car got hit, yes, fortunately.

But just five minutes after her car was hit, Donna cried out in pain. She cried out in pain because she had gone into labor. Yes, that’s right, Donna had gone into labor.

Well, Jerry knew that Donna needed to go to the hospital immediately so Jerry drove Donna to the hospital in Donna’s car but because of everything that had happened, Jerry was unable to compete in the speed reading competition. Poor Jerry.

Okay, time for some questions. Was there a man or was there a woman driving the car that Curtis hit?

A woman. There was a woman driving the car.

And what was the woman’s name?

Donna. The woman’s name was Donna.

And tell me this. Was Donna driving a car or a truck?

A car. Donna was driving a car, she was not driving a truck.

So did Donna have a bun in the oven?

She did, yes. Donna had a bun in the oven.

Who had a bun in the oven? Did Kristin have a bun in the oven?

No, no, Kristin definitely did not have a bun in the oven. Kristin did not have a bun in the oven.

Who had a bun in the oven?

Donna did. Donna had a bun in the oven.

So tell me this. Was Donna pregnant?

Yes, yes, she was. Donna had a bun in the oven so that means that Donna was pregnant or you could even say Donna was expecting to have a baby. She had a bun in the oven. She was expecting to have a baby or you could say she was pregnant.

So was Donna hurt when her car was hit?

No, no, fortunately, Donna was not hurt when her car was hit.

Who wasn’t hurt?

Donna. Donna wasn’t hurt.

Okay, so tell me this then. Who cried out in pain?

Donna did. Donna cried out in pain.

Did Kristin or Donna cry out in pain?

Donna. Donna cried out in pain.

Okay, but why? Why did Donna cry out in pain? Did she cry out in pain because she had gone into labor?

Yes, yes. Donna cried out in pain because she had gone into labor.

Who had gone into labor?

Donna. Donna had gone into labor.

Had Curtis gone into labor?

No, no, Curtis had not gone into labor. Donna had gone into labor.

So tell me this. Had Donna started to have a baby?

Yes, yes. Donna had gone into labor so that means she had started to have a baby. Donna had gone into labor. She had started to have a baby.

So tell me this now. Did Donna need to go to the hospital immediately?

Yes, yes, she did. Donna needed to go to the hospital immediately.

Who needed to go to the hospital immediately?

Donna did. Donna needed to go to the hospital immediately.

And where did Donna need to go? Did she need to go to church?

No, no, Donna did not need to go to church.

Where did Donna need to go?

The hospital. Donna needed to go to the hospital.

And tell me this now. When did Donna need to go to the hospital?

Immediately. Donna needed to go to the hospital immediately.

So did Curtis drive Donna to the hospital?

No, no, Curtis did not drive Donna to the hospital.

Who drove Donna to the hospital?

Jerry. Jerry drove Donna to the hospital.

And who did Jerry drive to the hospital?

Donna. He drove Donna to the hospital.

So tell me this. Where did Jerry drive Donna to?

The hospital. Jerry drove Donna to the hospital.

And whose car did Jerry drive? Did he drive Curtis’ car?

No, no, Jerry did not drive Curtis’ car.

Whose car did he drive?

Donna’s. Jerry drove Donna’s car.

So I have one more important question for you. Was Jerry able to compete in the speed reading competition?

No, no, unfortunately Jerry was unable to compete in the speed reading competition. Poor Jerry. Poor Jerry.

Well, I have some good news for you. Four hours after Donna arrived at the hospital, she gave birth to a healthy baby boy. And the next day Jerry visited Donna in the hospital. And Donna was very happy to see Jerry and she wanted to give Jerry a present to thank him for everything that he had done for her.

So Donna asked Jerry what he liked to do. She asked him what interested him. Well, Jerry told Donna that he really liked reading so Donna told Jerry to meet her at 1:30 in the afternoon the next day. She told him to meet her at a bookstore in London named London Books.

Okay, so tell me this. Did Donna give birth to a healthy baby boy just four hours after she arrived at the hospital?

Yes, yes, she did. Donna gave birth to a healthy baby boy just four hours after she arrived at he hospital.

Who gave birth to a healthy baby boy?

Donna did. Donna gave birth to a healthy baby boy.

So did Donna have a baby boy?

Yes, yes. Donna gave birth to a baby boy so that means she had a baby boy. She was pregnant and she had the baby. She had a baby boy.

Okay, when though? When did Donna give birth?

Four hours after she arrived at the hospital. Donna gave birth four hours after she arrived at the hospital.

So did Jerry visit Donna in the hospital?

Yes, yes, he did. Jerry visited Donna in the hospital.

And who did Jerry visit? Did he visit Kristin or Donna?

Donna. Jerry visited Donna.

And where did he visit her?

In the hospital. Jerry visited Donna in the hospital.

So did Donna want to give Jerry a present?

She did, yes. Donna wanted to give Jerry a present.

Who wanted to give Jerry a present?

Donna did. Donna wanted to give Jerry a present.

So tell me this. Did Donna tell Jerry to meet her at 1:30 in the afternoon the next day?

Yes, yes, she did. Donna told Jerry to meet her at 1:30 in the afternoon the next day.

And at what time did Donna tell Jerry to meet her?

1:30 in the afternoon. Donna told Jerry to meet her at 1:30 in the afternoon.

And did Donna tell Jerry to meet her at a clothing store or a bookstore?

A bookstore. Donna told Jerry to meet her at a bookstore.

What was the name of the bookstore?

London Books. The bookstore was named London Books.

Well, the next day Jerry met Donna at London Books. And when Jerry arrived, Donna handed him a key. It was the key to the bookstore. You see, Donna was the owner of London Books and she also owned 12 other bookstores in London.

And Donna was so thankful for everything that Jerry had done for her that she gave him one of her bookstores. Jerry’s dream had come true. He finally owned a bookstore.

Okay, well, that’s the end of our story and I hope you enjoyed this story because now it’s your turn to tell the story. I want you to tell the story to someone who you know. It can be anyone who you know. And I want you to use all of the idioms I taught you at the beginning of this lesson when you tell the story. And I want you to listen to this lesson every day for at least seven days so you learn the material deeply.

Okay, well, that’s the end of this lesson then. I’ll see you next time.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.