سرفصل های مهم
گفتوگو
توضیح مختصر
در این درس مکالمهای به زبان انگلیسی در رابطه با یک موضوع جالب و جذاب میشنوید.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
کریسمس - درس مکالمه
کریستین: جیرینگ، جیرینگ… تقریباً کریسمسه، بهخاطر همین داشتم به این فکر میکردم که بزرگ شدن و جشن گرفتن کریسمس چطوریه. چون واقعاً خاطرات خوبی رو به یاد من میآره، فقط فکر کردن دربارهی تزیینات مختلف کریسمس که مامانم اونها رو بیرون میآورد. همیشه بوی خاص خودشون رو داشتند.
و البته، آهنگهای کریسمس که من اونها رو دوست دارم. اونها… خاطرات خوبی برای من دارن. اما جالبه که، پدر و مادرم مسیحی نبودن و من مسیحی بزرگ نشدم، ولی به خاطر دارم حداقل یکی از تزیینات کریسمسیمون مسیحی بود، مثل صحنهی ولادت مسیح که ما داشتیم.
جو: آره، ما قطعاً همچین چیزی رو توی خونهمون داشتیم. خانوادههای کاتولیک، فکر میکنم هر خانهی کاتولیک، حداقل زمانی که من کودک بودم و در نیویورک بزرگ میشدم، مطمئناً توی هر خانهی کاتولیک یه صحنهی ولادت بود.
کریستین: خب، فکر میکنم خیلی از تزیینات کریسمسی ما فراستی و رودلف و بابانوئل بود، شما احتمالاً بیشتر نوزادیِ عیسی بود.
جو: خب، حداقل یکی ازش بود، این رو مطمئنم. اما، آره، ما چیزهای زیادی داشتیم که مربوط به بابانوئل و گوزن شمالی بود. و همونطور که گفتی، اون آدم برفیه، فراستی، و حلقههای گل کریسمس، اونها رو داشتیم.
کریستین: آره، ما هم حلقههای گل داشتیم.
جو: فکر میکنم ما دارواش داشتیم، اما مطمئن نیستم. یادم نمیآد، اما این هم پرطرفداره. اما واقعاً چیز زیادی فراتر از اون صحنهی ولادت وجود نداره. میدونی، منظورم اینه که واقعاً چیزهای بیشتری از نظر تزیینات وجود نداره که حداقل به فکر من بیاد.
اِیجی: آره، خانوادهی من برای کریسمس کاملاً سکولار بودن، پس اصلاً مذهبی نبود چون خانوادهام مذهبی نبودن، برای همین خیلی سکولار بود. اما، البته، میدونی، کریسمس بهعنوان یک تعطیلات در واقع به قبلتر از مسیحیت برمیگرده، پس طبق معمول مسیحیها تعطیلاتی که وجود داشته رو، که نوعی تعطیلات زمستانی دوروبرای ۲۱ دسامبر بود، گرفتن.
پس برای بعضی از خانوادهها فکر میکنم در ایالات متحده تعطیلات مذهبیایه و برای خیلیها خیلیها اصلاً نیست. فقط یه تعطیلات غیرمذهبی یا فرهنگیه. اما باز هم… با این وجود، به هر صورت فکر میکنم بیشترِ مردم خاطرات خیلی خوبی ازش دارن. فکر میکنم بهخصوص وقتی کوچیکتر بودیم، وقتی که حالت تبلیغاتیِ کمتری داشت. من فقط… انگار کمی جادوییتر بود.
جو: ولی فکر میکنی دلیلش این بود که بچه بودیم؟ و بچهها امروز هنوز اینطوری میبیننش؟
کریستین: شاید، اما من میخواستم بگم، اِیجی، وقتی اشاره کردی که خیلی از مردم خاطرات خوبی دارن، در واقع بعضی از مردم دوروبرای کریسمس افسرده میشن. وقتی که دربارهی جنبهی تبلیغاتیش صحبت میکردی باعث شد که به این موضوع هم فکر کنم.
مثلاً مامان من ممکنه خیلی افسرده بشه چون شروع به فکر کردن دربارهی تمام هزینههایی که باید برای هدیهها صرف کنه فکر میکنه. بهخاطر همین خیلی غمگین میشه. اما خاطرهی دیگهای که به یادم میآد تماشای همهی اون برنامههای کریسمسی بود. مثلاً کارتونها، انیمیشنهای خمیری، مثل انیمیشنهای خمیریِ رودلف.
جو: آره، فکر نمیکنم واقعاً کارهای جدیدی مثل اینها درست کنن. شاید قدیمیها رو نشون بدن. اما فکر میکنم که اگر الان بخوان چنین کارهایی رو درست کنن شاید مثل گرافیک CGI باشه. شما اینطور فکر نمیکنید؟
اِیجی: آره، احتمالاً. و من فکر میکنم، نمیدونم، اما فقط دیدن بچهها توی خانوادهم، بچههای کوچکتر خانوادهم نزدیک کریسمس که میشه هیجانزده میشن. اما فکر میکنم چیزی کم داره، حتی برای بزرگترها.
فکر میکنم وقتی کوچکتر بودیم متوجه شدم که… که یه روحیهی بیشتری از، نمیدونم، سخاوت و ارتباط وجود داشت. و الان احساس تبلیغاتی خیلی بیشتری دارد. منظورم اینه که تبلیغات کریسمسی از نوامبر شروع میشه. حتی بعضی اوقات اواخر ماه اکتبر اونها رو حوالی هالووین میبینم و برای همین فکر میکنم همهچیز، بهخصوص برای بزرگترها، خیلی خیلی خیلی تبلیغاتیه و به همین دلیل خیلی از مردم… من خودم میدونم که الان اصلاً احساس خیلی خاصی نداره.
اما هنوز هم ازش خاطرات خوب و زیادی دارم. این… مخصوصاً ماشین رو آماده کردن… هر دسامبر و تمام خانوادهمون سوار استیشن واگن میشدن و بابام ما رو به ایندیانا میبرد، طرفای ۸، ۹ یا ۱۰ ساعت و این سفرهای جادهای بزرگ برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ و داییها و خالهها. خاطرات خوبی بودن.
کریستین: آره، بعد از اینکه پدربزرگ و مادربزرگم به فلوریدا نقل مکان کردن، چندین سال من و مامانم، برادر کوچکترم، گاهی بابام و برادر بزرگترم، برای دیدن اونها در کریسمس میرفتیم و کریسمس رو با اونها سپری میکردیم. یا گاهی اونها با هواپیما میاومدن تا با ما باشن. اما آره، ما… ما هم همین کار رو میکردیم. بهسمت اونجا رانندگی میکردیم.
جو: من هم احساس میکنم کریسمس واقعاً دیگه برای من خاص نیست. اما من فکر میکنم فقط به این دلیله که هیچ بچهای ندارم، برای همین معمولاً وقتی کریسمس رو جشن میگیرم، مگر اینکه با خانوادهم باشم، بچهای دوروبر نیست.
و متوجه شدهم که وقتی بچهها در اطراف هستن، سطح هیجان بهطور قابلتوجهی بالا میره، بهخصوص اگر بچهها، مثلاً، هشتساله و کوچکتر باشن و اونها واقعاً به بابانوئل اعتقاد داشته باشن. اون موقع واقعاً هیجانزدهن.
یادم میآد چند سال پیش ما در کنار خانوادههامون جشن کریسمس میگرفتیم، من و کریستین. و یکی دو شب قبل از کریسمس توی خانهی یکی از دوستامون بودیم و پسرش کوچک بود و به بابانوئل اعتقاد داشت.
و او همیشه اتاقش خیلی نامرتب بود و ما بهش گفتیم که اگر اتاقش رو تمیز نکنه، بابانوئل ممکنه براش کادو نیاره. و من نمیدونم یادت میآد کریستین یا نه، اون وحشتی…
کریستین: آره.
جو: …که توی چشمهاش بود. و او بلافاصله شروع به تمیز کردن اتاقش کرد و پیش ما میاومد، «میتونید به اتاق یه نگاهی کنید…»
کریستین: آره، آره.
جو: «…فکر میکنید خوب باشه؟»
کریستین: آره. آره، اون واقعاً بامزه بود چون، میدونی، وقتی برگشتیم و پدر و مادر هردومون رو برای کریسمس سورپرایز کردیم، اونها اصلاً نمیدونستن که ما داریم میریم. خیلی خوب بود که کریسمس رو با خانوادهمون بگذرونیم چون معمولاً ما خارج از کشور هستیم.
ما در جنوب شرقی آسیا هستیم و اونجا قطعاً کریسمس احساس نمیشه چون مثلاً اگر تایلند باشیم که کشور بوداییایه و گرم و مرطوبه، برای همین آبوهوای معمولی کریسمس رو نداره. اگرچه توی بانکوک میتونید تزیینات کریسمسی رو ببینید و افرادی رو که به شما کریسمس رو تبریک میگن، کمی عجیبه، اما…
جو: آره، بهخصوص توی مراکز خرید این رو میبینیم. یه کریسمس ما توی کامبوج بودیم و اونها برای ما… شماها باید این رو یادتون بیاد، اونها برای ما یه کیک کوچک درست کردن که بابانوئل یا اِلف یا همچین چیزی روش بود تا کریسمس رو تبریک بگن.
کریستین: اوه، آره.
اِیجی: آره، من فکر میکنم چیزهایی که دوست دارم یا دلم براشون تنگ شده واقعاً وقتهایی بود که خانوادهم، بستگانم دور هم جمع میشدن. اون موقع سال بود که میتوانستم خالهها و عموهام و بچههاشون و پدربزرگ و مادربزرگم رو ببینم. اینها دیگه اونقدر اتفاق نمیافتن، اما این بهترین خاطرهی من از کریسمسه.
جو: آره، برای من هم یه چیزی شبیهِ این بود. میدونی، ما فامیلهای خیلی زیادی داشتیم، بهخصوص طرف مادرم، خانوادهی بزرگ ایتالیایی-آمریکایی. و برای کریسمس افراد زیادی رو کنار هم داشتیم و بیشتر به یک یا دو خانهی متفاوت میرفتیم.
مثلاً اینکه خانهی پدربزرگ و مادربزرگم باشیم و بعد مثلاً به خانهی خالهبزرگم بریم و او خانوادهی بزرگی با نوههاش داشته باشه. پس ما بچههای فامیل پدر و مادرمون رو هم میدیدیم، و همونطور که تو گفتی، اِیجی، زمانی بود که بعضی از اقواممون رو ببینیم که ممکنه سالی یک یا دو بار اونها رو ببینیم.
کریستین: آره، برای من همون که گفتم بود، تماشای اون برنامههای ویژهی کریسمسی با برادرهام یا بچههای فامیل. و کار دیگهای که من همیشه دوست داشتم انجام بدم، نه اینکه این کار رو هر سال انجام میدادیم، اما گاهی به نمایش فندقشکن میرفتیم. اون همیشه مثل یه چیز خاص بود، که بعضی سالها انجام میدادیم، که خیلی نمایانگر کریسمسه.
جو: همین الان گفتی برنامهی ویژهی کریسمس، اونهایی که توی تلویزیون بودن. برنامهی موردعلاقهی شما کدومها بودن؟
کریستین: کریسمس چارلی براون.
جو: عه آره، من هم اون یکی رو دوست داشتم. اِیجی؟
اِیجی: بذار ببینم… رودلف گوزن شمالی با بینی قرمز بود، با هیولای بزرگ برفی. من اسم همهشون رو به خاطر نمیآرم اما همون انیمیشنهای خمیری که تو گفتی بودن، همون انیمیشنهایی که از خمیر استفاده میکردن جالب بود.
جو: آتیشیِ خسیس؟
اِیجی: آره، همون عروسکه، اون یکی رو یادم هست.
جو: اون همیشه من رو میترسوند. میترسیدم که واقعاً کریسمس رو بدزده و بابانوئل نیاد. همیشه من رو زهره ترک میکرد.
کریستین: و همیشه اون کودک سال نو هم بود. کودک سال نو همیشه من رو یاد اِیجی مینداخت.
متن انگلیسی درس
Christmas – Conversation Lesson
Kristin: Jingle bells, jingle bells… hey, it’s almost Christmastime so I was just thinking of what it was like growing up celebrating Christmas. Because it brings back really good memories for me actually, just thinking about different Christmas decorations that, y’know, my mom would bring out. They always had this certain smell to them.
And, of course, Christmas songs I love. They have such… such good memories for me. But it’s interesting not, with my parents not being Christian and not growing up Christian, I do remember at least one of our Christmas decorations was Christian, like we had a nativity scene.
Joe: Yeah, we definitely had that at my house. The Catholic household, I think every Catholic household, at least in New York when I was a child growing up, every Catholic household certainly had a nativity scene in the house.
Kristin: Well, I imagine like where a lot of our Christmas decorations were Frosty and Rudolph, Santa Claus, yours were probably more baby Jesus.
Joe: Well, that one at least was, that’s for sure. But, yeah, we had a lot that were related to Santa Claus, y’know, and reindeer. And like you said, Frosty the snowman, and Christmas wreaths, we had those.
Kristin: Oh yeah, we had wreaths also.
Joe: I think we had mistletoe, but I’m not sure. I don’t remember, but that’s another popular one. But there’s really not much more beyond that nativity scene. Y’know, I mean, there’s really not much more in terms of decorations that I can think of, at least.
AJ: Yeah, my family for Christmas, it was completely secular, so not religious at all because my family wasn’t, so it was very much secular. But, of course, y’know, Christmas as a holiday actually goes back earlier than Christianity, so, as usual like the Christians sort of took that existing holiday, which was sort of a, y’know, the winter holiday around December 21st and then they co-opted it as they often do.
So it was, y’know, for some families I think in the United States it’s a religious holiday and for many, many, many, it’s not at all. It’s just purely a secular or cultural holiday. But still I had… regardless, either way I think most people have great memories of it. Especially I think when we were younger, when it was less commercial. I just… it seemed a little more magical.
Joe: Do you think that’s because we were kids though? And kids today still see it that way?
Kristin: Maybe but I was going to say, AJ, when you mentioned a lot of people have fond memories, actually some people get really depressed around Christmas. It made me think of this, too, when you were talking about the commercial aspect.
Like my mom can get really depressed because she starts thinking about all the money she has to spend on gifts. So she gets really down. But another memory that I remember was watching all those Christmas shows. Like the cartoons, but also the claymation, like the Rudolph claymation ones.
Joe: Yeah, I don’t think they really do new ones like that. Maybe they show the old ones. But I have to imagine maybe now it’s like CGI graphics if they’re going to do something like that. Don’t you think?
AJ: Yeah, probably. And I do think, I don’t know, but just observing kids in my family, younger kids in my family around Christmas, of course, they get excited. But I do think there’s something missing and even for the adults.
I think that when we were younger I noticed there was more of a… there really was more of a spirit of, I don’t know, generosity and connection. And now it feels a lot more commercial. I mean they start with doing Christmas ads in November. Sometimes even I see them around Halloween at the end of October and so I think the whole thing, especially for adults, feels very, very, very commercial and that’s why a lot of people… I know myself now it doesn’t feel very special at all.
But still I have good, lots of good memories about it. It’s… especially packing up the car every… in December and our whole family would get into this station wagon and my dad would drive us up to Indiana or over to Indiana, like 8, 9, 10 hours and these big road trips to go visit my grandparents and uncles and aunts. Those were good memories.
Kristin: Yeah, after my grandparents moved down to Florida, a lot of years my mom and I, my younger brother, sometimes my dad and older brother, we’d go down to see them at Christmastime, spend Christmas with them. Or sometimes they would fly up to be with us. But yeah, we would… we would do the same thing. We would drive down.
Joe: I kind of feel similar in that Christmas really doesn’t seem that special to me anymore. But for me, I think it’s just because I don’t have any children so usually celebrating Christmas, unless I’m with my family, there aren’t children around.
And what I have noticed though is that when there are children around the excitement level goes up significantly, especially if the kids are, say, eight years old and younger and they really, truly believe in Santa Claus. Then they’re really excited.
I mean I remember a few years ago we actually were celebrating Christmas with our families, Kristin and I were. And a night or two before Christmas we were at a friend’s house and his son was young and he believed in Santa Claus.
And he always had his room very messy and we told him that if he didn’t have his room clean, Santa Claus might not bring him presents. And I don’t know if you remember, Kristin, the panic…
Kristin: Yeah.
Joe: …that set forth in his eyes. And he just immediately started cleaning his room and he’s like coming up to us, “Can you guys look at the room…”
Kristin: Yeah, yeah.
Joe: “…Do you think it looks okay?”
Kristin: Yeah. Yeah, that was fun actually because we, y’know, going back and surprising both sets of our parents for Christmas, they had no idea we were coming. It was nice, too, to spend Christmas with our families because usually we’re abroad.
So we’re in Southeast Asia many years and there it definitely doesn’t feel like Christmas because, for example, if we’re in Thailand, that’s a Buddhist country and it’s hot and humid, so not typical Christmas weather. Although in Bangkok you can see Christmas decorations and have people wishing you a Merry Christmas, which is a little odd, but…
Joe: Yeah, especially in the shopping malls you see that. And then one Christmas we were in Cambodia and, remember, they brought us… you guys should remember this, they brought us up a little cake with like Santa Claus on it or an elf or something to say Merry Christmas.
Kristin: Oh, yeah.
AJ: Yeah, I think the things I like or miss about it were really the time with my family, getting together with my big extended family. So that was the time of year I got to see my aunts and my uncles and my cousins and my grandparents. So that doesn’t happen as much anymore, but that’s my best memory of it.
Joe: Yeah, for me it was kind of something similar. Y’know, we had a really large extended family, especially on my mother’s side, the large Italian-American family. And we would have a lot of people together for Christmas and we would often go to one or two different households.
Like we would be at my grandparents’ house and then we would go to like one of my great-aunt’s houses and she had a big family with grandchildren. So we’d see our second cousins and, y’know, just like you were saying, AJ, it was a time to see some of the relatives that you may see once or twice a year.
Kristin: Yeah, for me it was like I said, watching those Christmas specials with my brothers or my cousins. And something else I always liked to go to do, not that we did this every year, but sometimes we would go to the Nutcracker. So that was always like a special thing, or some years, to do, that’s very representative of Christmastime.
Joe: So you just mentioned the Christmas specials, the ones on TV. What were some of your favorites, guys?
Kristin: Charlie Brown Christmas.
Joe: Oh, yeah, I loved that one, too. AJ?
AJ: Let’s see, it was… there was the Rudolph the Red-Nosed Reindeer one, with the big snow monster. I can’t remember the names of all of them but they were those claymation ones like you said, so that animation where they used clay, it was interesting.
Joe: The Heat Miser?
AJ: Yeah, the Heat Miser one, I remember that one.
Joe: Oh, that one always made me afraid. I was afraid that he was going to actually steal Christmas and Santa Claus wasn’t going to come. That one always freaked me out.
Kristin: And then there’s always the Baby New Year one, too. The Baby New Year always used to remind me of AJ.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.