کلمات در قالب داستان

دوره: ۵۰۴ کلمه ی کاملا ضروری / فصل: درس دوم / درس 3

کلمات در قالب داستان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل ویدیویی

ترجمه‌ی درس

سلام دوستان، خوش اومدین.

خب، توی این مرحله، ما قراره یه داستان بخونیم تا ببینیم این کلمات جدید چطور توش استفاده شدن.

آماده‌این؟

بیاین شروع کنیم.

داستان شماره ۲، وحشت در گورستان.

من دوست دارم روی هر چیز هیجان‌انگیزی شرط ببندم.

پس وقتی دوستانم سعی کردن من رو با یه پیشنهاد، وسوسه کنن، پذیرفتم.

ایده‌ش این بود که من به تنهایی یک شب سرد دسامبر رو توی یک گورستان بگذرونم تا ۲۰ دلار برنده شم.

دیگه متوجه‌ی این نبودم که اونا از حقه‌هایی کثیف برای ترسوندن من واسه ترک کردن گورستان استفاده می‌کنن، تا متعاقبا شرطم رو ببازم.

برنامه‌ی من این بود که جلوی یک قبر بزرگ، توی یک پتوی گرم با یه چراغ‌قوه که بهم کمک کنه اون تاریکی سوت و کور رو رد کنم، لم بدم.

بعد نیمه‌شب، یک جیغ وحشیانه شنیدم.

فکر کردم که باز شدن قبر و خارج شدن جسد ازش رو دیدم.

با اینکه یه جورایی از ترس بی‌حس بودم، سعی کردم عقلم رو سر جاش نگه دارم.

با بررسی ماجرا، فهمیدم که هیچ خطری از سمت اون ظاهر خبیث، نمی‌تونه من رو تهدید کنه.

وقتی که از ترس پا به فرار نذاشتم، دوستانم که تصمیم گرفته بودن خودشون رو پشت سنگ‌قبرهای مجاور پنهان کنن، بیرون اومدن و همه‌مون کلی خندیدیم.

اون ارواحی که احتمالا ساکن اون گورستان بودن هم باید کلی خندیده باشن.

متن انگلیسی درس

Hi there, guys and welcome.

So, in this stage, we’re gonna read a story to see how these new words are used in it.

Are you ready? Let’s get started.

Story number 2, Terror in the Cemetery.

I like to bet on anything that is exciting. So, when my friends tried to tempt me with an offer, I took it. The idea was for me to spend a frigid December night in a cemetery, all alone in order to win twenty dollars. Little did I realize that they would use dirty tricks to try to frighten me to abandon the cemetery, and therefore, lose my wager. My plan was to recline in front of a large grave covered by a warm blanket, with a flashlight to help me cut through the dismal darkness. After midnight, I heard a wild shriek. I thought I saw the grave open and the corpse rise out of it! Although I was somewhat numb with fear, I tried to keep my senses. Using good judgment, I knew that no peril could come to me from that sinister figure. When I did not run in terror, my friends, who had decided to conceal themselves behind the nearby tombstones, came out and we all had a good laugh. Those spirits that may inhabit a cemetery must have had a good laugh, too.

مشارکت کنندگان در این صفحه

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.